تجربه خاورمیانه عربی با دوران جدید
آنچه ملاحظه میفرمایید متن فارسی مقالهای است که به زبان انگلیسی در دانشگاه وونک وانگ کرهجنوبی در تاریخ اول دسامبر ۲۰۱۷ برابر با ۱۰ آذر ۱۳۹۶ ایراد شده است.
خاورمیانه تنها یک مفهوم جغرافیایی نیست، مجموعهای است از جغرافیا، فرهنگ و تمدن و دین، و نیز نفت. اگرچه هر منطقهای دین و فرهنگ و تمدن خویش را دارد، امّا در اینجا این مجموعه الهامبخش و بلکه منشاء تحولاتی است که به ویژه پس از جنگ جهانی دوم بیشترین تأثیر را در شکل دادن به تحولات اجتماعی و سیاسی آن داشته است. مضافاً که کنش و واکنش بین مجموعه یاد شده و فرهنگ جدید متفاوت با مناطق دیگر است و لذا میباید با روشی که هماهنگ با واقعیتهای آن است، مورد مطالعه قرار گیرد.
بخش آسیایی خاورمیانه مرکب است از خاورمیانه عربی و ایران. البته با توجه به ویژگیهای تاریخی و فرهنگی و با توجه به ماهیّت تحولات اجتماعی و سیاسی مصر باید این کشور را جزیی از خاورمیانه دانست. همچنانکه اکنون میتوان افغانستان و پاکستان و حتی ترکیه سالیان اخیر را بخشی از خاورمیانه به شمار آورد. این عمدتاً به علت تأثیر و تأثرّهای متقابل این سه کشور با مسائلی است که هماکنون در خاورمیانه میگذرد. مضافاً که ترکیه کنونی و تا حدودی پاکستان مایلند در این منطقه حضور داشته باشند و نقشآفرینی کنند، اگرچه حضور و تأثیرگذاری افغانستان به گونه دیگری است و ریشه در تحولات دهه هشتاد و داستان پیدایش و تحول «افغان العرب» و تحولات بعدی آن دارد که هنوز هم ادامه دارد.
واقعیت این است که قلمروهای یاد شده هر یک تجربه متفاوتی با عصر جدید داشتهاند، اگرچه همگی آنان بخشی از خاورمیانه هستند و بدین علت اشتراکهای قابل ملاحظههای داشته و دارند. در اینجا به بررسی تجربه خاورمیانه عربی میپردازیم که به دلائلی در حال حاضر بیشترین نقش را در تکوین تصوّر و تصویر خاورمیانه موجود، داشته و دارد.
- عموم مناطق خاورمیانه عربی کموبیش به مدت چهار قرن تحت سلطه عثمانیها بود. در اواخر همین دوران است که اعراب با تمدن جدید آشنا میشوند و همزمان با آن احساس میکنند که بیگانگان، ترکها، سرنوشت آنها را در دست دارند. قبلاً به دلیل اشتراک دینی و مذهبی و به دلیل «خلیفه» بودن سلطان عثمانی، چنین احساسی وجود نداشت. آشنایی آنان با روزگار نوین بعضاً متأثر از مدرنیزاسیون عثمانیها بود و این به گونهای بود که احساس «عرب بودن» را در آنان تقویت میکرد. روشنفکران و مقامات نظامی ترک از اوائل قرن نوزدهم که همزمان است با تجزیه قلمرو اروپایی عثمانیها، با تمدن جدید و ایدههای آن آشنا شدند و عمیقاً تحت تأثیر اندیشههای ناسیونالیستی قرار گرفتند و این ابتدای شکلگیری «ناسیونالیسم ترک» بود که در نیمه دوم قرن نوزدهم حالت افراطی و بلکه شوونیستی به خود گرفت. این جریان و اخلاق و رفتاری که از آن برمیآمد، منجر به شکلگیری نوعی ناسیونالیسم ملی و قومی در بین گروههایی گردید که قلمرو آسیایی عثمانی قرار داشت.
البته عامل دیگری هم وجود داشت و آن مدارس و موسسات آموزشی و خدماتی میسیونری بود که از اوائل قرن نوزدهم در خاورمیانه عربی رشدی تصاعدی یافت. هم مسلمانان و هم مسیحیان بومی عمیقاً تحت تأثیر این مدارس قرار گرفتند و از مجرای آن با تمدن جدید آشنا شدند و خصوصاً با ساختارهای نوین حکومتی و حقوق شهروندی. این موسسات عمدتاً در لبنان، سوریه، مصر و تا حدودی در فلسطین و عراق بود.
- عامل مهم دیگر مصر بود. این کشور تحت سلطه عثمانیها بود. در ۱۷۹۸ ناپلئون آن را اشغال کرد. او تعداد قابل توجهی از عالمان باستانشناس، اسلامشناس و صنعتگران را بههمراه آورده بود و نمایشگاه بزرگی از کتابهای چاپ شده و فرآوردههای صنعتی را در قاهره تشکیل داد تا مصریان از نزدیک محصولات تمدن جدید را مشاهده کنند و این به نقطه عطف بزرگی در مدرنیزاسیون این کشور و اعراب تبدیل شد.
ناپلئون سه سال بعد مصر را ترک گفت و محمد علی پاشا از جانب عثمانیها به عنوان حاکم به مصر آمد، امّا او عملاً مصر را بهگونه مستقل اداره میکرد. او افسری آلبانیایی تبار بود و با فرهنگ و تمدن اروپا آشنایی داشت. در دوران چهل ساله حاکمیت وی و نیز در دوران فرزندانش، مصر بیش از سایر کشورهای عربی با تمدن جدید آشنا شد و حتی بسیاری از اعراب از طریق مصر بود که علم و تمدن جدید را شناختند. در این میان کتابها، اعم از ترجمه و تألیف و یا چاپ کتب قدیمی و نیز نشریات، بیشترین سهم را داشت و برای زمانی طولانی مصر به مهمترین الهامبخش مدرنیزاسیون تبدیل شد. بسیاری از علاقمندان به این نوع مباحث و یا ناراضیان تحت تعقیب عرب، به مصر آمدند و در آنجا به فعالیت فکری و علمی خویش ادامه دادند.
- میتوان گفت تا اواخر قرن نوزدهم تنها نخبگان اجتماعی با تمدن جدید آشنا شده بود. عموم آنان شیفته آن بودند و خواهان رسیدن بدان و تبعیّت از آن. البته آنان اجمالاً دریافته بودند که معیارها و ارزشهای تمدن جدید در بسیاری از موارد با مبانی دینی و فرهنگ و آداب و رسوم آنان هماهنگی ندارد و این نوعی تردید در تبعیّت از آن را موجب میشد، اما تمایل بدان در حدّی بود که بر این تردید غلبه کند.
در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم آشنایی با تمدن جدید گسترش یافت و از محدوده نخبگان خارج شد. این جریان واکنشهای دینی و تمدنی مختلفی را موجب شد. این واکنش عمدتاً به دو صورت بود. تفسیر نخست که بیشترین طرفدار را داشت خواهان آمیزش دین و تمدن سنتی با تمدن جدید بود و اینکه این دو در تعارض نیستند و تفسیر دیگر علیه نفوذ تمدن جدید و خواهان حفظ میراث گذشته در تمامیت آن بود.
جریان دیگری همزمان با جریان یاد شده آغازیدن گرفت و آن ترجمه کتابهایی بود که شرقشناسان و اسلامشناسان در زمینه تاریخ و تمدن و علوم اسلامی نوشته بودند. در این میان آن کتابهایی ترجمه میشد که نشان دهنده خلاقیت و عظمت و شکوه تمدن اسلامی بود و اینکه یکی از مهمترین عوامل در پیدایش علم و تمدن جدید، همین تمدن اسلامی است و اینان بودند که میراث یونان را به اروپا منتقل ساختند که البته عمدتاً بدان دلیل که عموم کتابهای متعلق به این تمدن به زبان عربی نوشته شده بود، اکثراً آن را «عربی» و نه «اسلامی» نامیدند.
این تحقیقات و این کتابها در میان اعراب بازار بزرگی یافت. مخصوصاً که مسیحیان عرب هم که عموماً از طبقات تحصیلکرده بودند، بدان گرایش داشتند. این جریان کمک بزرگی بود به کسانی که اسلام و تمدن جدید را همانند میدیدند و هم یکی از مهمترین عواملی بود که در دهههای بعدی «قومیت عربی» را شکل و گسترش داد.
- رشد اینگونه افکار به تضعیف آن گروهی که صرفاً خواهان تقلید از غرب بودند، انجامید. مخصوصاً که استعمار اروپایی حتی توده مردم را نسبت به صاحبان فرهنگ جدید بدبین ساخته بود. این تحولات تا جنگ جهانی دوم ادامه یافت و البته کشورهای توسعه یافتهتر عربی مشمول آن بودند و نه کشورهایی چون عربستان و یا یمن و یا شیخنشینهای خلیج فارس.
پس از جنگ دوم اندیشههای سوسیالیستی که ابرقدرت جدید را پشتوانه داشت به سرعت شهرهای بزرگ عرب را درنوردید. فشارهای اجتماعی و ملاحظات سیاسی نیز مزید بر علت بود. گسترش تحصیلات دانشگاهی، پیدایش طبقه متوسط جدید و مبارزهجویی جوانان و تمایل به مقابله با قدرتهای استعماری، به این جریان دامن میزد.
قهرمان و صحنهگردان افکار عمومی اعراب در دهههای پنجاه و شصت ناصر بود که تمایلاتی سوسیالیستی و ناسیونالیستی در مفهوم قومی آن داشت و عمدتاً توسط او بود که این دو مفهوم به یکدیگر پیوست و موجب تقویت متقابلشان گردید. به جز ناصر ایدئولوژیهایی چون ایدئولوژی حزب بعث و ایدئولوژی رهبرانی چون قذافی و بومدین و علی سالم البیض، رئیس جمهور یمن جنوبی، نیز چنین بود. آنان خواهان مدرنیزه کردن جامعه در پرتو ایدئولوژیهای سوسیالیستی و بعضاً کمونیستی بودند.
- نخبگان دینی و توده متدین از نیمه اول قرن بیستم به بعد کوشیدند پاسخی دینی برای «مدرنیزاسیون» مطلوب بیابند. آنان پاسخ گروههای دیگر را نمیپسندیدند. به ویژه که این گروهها موضعی خصمانه در برابر طبقات متدیّن داشتند. پاسخ آنان در فضایی صورت گرفت که آمیختهای بود از معیارها و ارزشهای فرهنگ جدید، الزامات تکنولوژیکی، اصول و منابع دینی، میراث تمدنی و بالاخره فشارهای گروههای رقیب اعم از غربگرا و یا شرقگرا. این صرفاً پاسخی تئوریک نبود، میکوشیدند گروهها و احزاب و تجمّعهایی تشکیل دهند و به مرور وسوسه شدند که قدرت را به دست گیرند.
مهمترین گروه «اخوان المسلمین» بود که در اواخر دهه بیست قرن گذشته بنیانگذاری شد و به دلیل نیاز به چنین تشکلی در جامعه آن روز مصر، به سرعت گسترش یافت و حتی به کشورهای دیگر رفت و به یکی از مهمترین جریانهای اجتماعی و دینی مصر و مجموع جهان عرب تبدیل شد.
- این جریان از اواخر دهه سی به صحنه سیاسی ورود میکند و فراز و نشیبهای فراوانی را شاهد است. در جنگ ۱۹۴۸ اعراب و اسرائیل و نیز در انقلاب افسران جوان در ۱۹۵۲ مشارکت فعال دارد. رابطه آنان و ناصر پس از ۱۹۵۴ به شدت تیره میشود و این شرائط تا جنگ اعراب و اسرائیل در ۱۹۶۷ که مصر به سختی شکست میخورد، ادامه مییابد. در طی این مدت عموم شخصیتهای دینی و غیر دینی اخوان یا در زندان هستند و یا در خارج از کشور. این تجربه سخت برخی از آنان را به نوعی بازنگری ایدئولوژیک وامیدارد. مهمترین شخصیت ایدئولوژیک آنان «سید قطب» است که در ۱۹۶۶ اعدام میشود، امّا اندیشه او از دهه هفتاد به بعد سازنده جریانهایی است که سر از «تکفیر» درمیآورد. عموم جریانهای انقلابی – تکفیری دهههای اخیر تحت تأثیر ایدئولوژی او هستند. در نهایت این جریان به پیدایش «افغان العرب»، «القاعده»، «جبهه النصره»، «داعش»، «بوکو حرام»، «شباب» سومالی و گروههای کوچک و بزرگ تکفیری دیگری میانجامد که هماکنون در سوریه و عراق و لیبی فعال هستند.
- مدرنیزاسیون عربستان و شیخنشینها داستان دیگری دارد. اینان عموماً تا پایان جنگ دوم جوامعی بسته و منزوی بودند و به دور از تحولاتی که در بخش خاورمیانه عربی میگذشت و پس از جنگ دوم جهانی است که به تاریخ جدید وارد میشوند. این ورود همزمان است با استخراج فراوان نفت که در مدتی کوتاه ثروت انبوهی را به این کشورها وارد ساخت که در عین حال جمعیت اندکی داشتند.
این ورود دیر هنگام به همراه ثروت بادآورده و نیز ساختارهای نیرومند قبیلهای این کشورها و نظام خاص سیاسی و حکومتی آن که رئیس کشور به مثابه رئیس قبیله بود و تقریباً با همان منطق فکری و رفتاری عمل میکرد، این تفاوت را موجب شده بود.
مهمترین کشور در این میان به دلائل دینی و وسعت سرزمین و جمعیت بیشتر و منابع سرشارتر و ثروت فراوانتر، عربستان بود. مهمترین ویژگی این کشور «ایدئولوژی وهابی» آن بود. بنیانگذارش، عبدالعزیز، با کمک این ایدئولوژی و سربازان معتقد بدان توانست قدرت را به دست گیرد و چنین کشوری را برای نخستین بار پدیدار کند. مضافاً که این ایدئولوژی مهمترین پشتیبان نظام سیاسی و مهمترین عامل ثبات اجتماعی و فرهنگی بود.
- این ایدئولوژی ذاتاً «بسته» و «محافظهکار» بود و تمدن جدید را نمیپذیرفت و بلکه در خصومت با آن بود و این پدیدهای استثنایی در مجموع جهان عرب بود، چرا که حتی عالمان دینی و متدیّنان محافظهکار هم چنین رویکردی نداشتند. کیفیت برخورد وهابیت و تمدن جدید پس از استقرار کشور عربستان مراحل مختلفی داشت. مرحله اول به زمان شکلگیری عربستان در دهه بیست راجع میشود، مرحله دوم به ناآرامیهای دهه شصت و پس از آنکه کانال تلویزیونی این کشور راهاندازی شد و مرحله سوم به ناآرامیهای نیمه دوم دهه هفتاد که در نهایت به اشغال مسجدالحرام انجامید. این تحولات در دهه هشتاد به خارج از مرزهای عربستان منتقل شد و بهتر است بگوییم انتقال داده شد. خصوصاً پس از اشغال افغانستان توسط شوروی. این تحولات در نهایت به ایدئولوژی «القاعده» در اوائل دهه نود انجامید که این ایدئولوژی را میتوان مادر عموم ایدئولوژیهای تکفیری پس از آن دانست.
در حقیقت هم اندیشه قطب و هم وهابیت از دو سلسله مقدمات و از دو رشته تحولات کاملاً متفاوت به نتیجه کموبیش مشترکی رسیدند؛ امّا به دلائلی پیچیده عملاً وهابیت مهمترین سهم را در ایجاد و تکوین و گسترش تفکرات و گروههای تکفیری داشت تا بدانجا که حتی اندیشه قطب را به خدمت گرفت. بدون شک حمایتهای مستقیم و غیر مستقیم مالی و تبلیغاتی، اعم از دینی و غیر دینی، و سیاسی و تسلیحاتی را در این میان سهم بزرگی بود و هست.
البته این مرحله که سیاست اعراب و موقعیت بینالمللی آنها را سخت تحت تأثیر قرار داده و مشکلات فراوان منطقهای را موجب شده تا مدتی دوام میآورد و به تدریج کمتوان میشود. مشکل میتوان آینده را پیشبینی کرد، امّا قابل انکار نیست که تمامی این فراز و نشیبهای دو قرن اخیر در چارچوب واکنش اعراب در قبال مدرنیزاسیون و برخورد با تمدن جدید صورت گرفته است.
۲۳/۸/۹۶ برابر با ۱۴ اکتبر ۲۱۰۷.
محمد مسجدجامعی