سیاست و فرهنگمطالعات منطقه ایمقالات

به یاد یک عالم مغربی

عباس الجراری

۱-چند روزی است که از درگذشت ادیب و عالم و روشنفکر مغربی، آقای عباس جراری، می‌گذرد. ایشان از مشاوران نزدیک پادشاه کنونی و نیز ملک حسن بود و نفوذ اجتماعی و دینی قابل‌توجهی داشت. از ابتدای مأموریتم در مغرب با ایشان آشنا و از نزدیک مرتبط بودم. فردی بود دانشمند و تاریخ و فرهنگ کشورش را به‌خوبی می‌شناخت و علیرغم آنکه پدرش از عالمان سلفی مسلک بود، به فقه و کلام و روش تفسیری شیعه علاقه فراوانی داشت. عموماً در این موارد سؤال می‌کرد. به مرحوم شیخ محمدحسین کاشف الغطاء بسیار علاقه‌مند بود و خصوصاً به شاهکارش یعنی کتاب «تحریر المجله». این کتاب مشتمل است بر حواشی و تعلیقه‌ها و توضیحات ایشان بر کتاب بسیار مهم «مجله الاحکام العدلیه» که در دهه هفتاد قرن نوزدهم توسط خلافت عثمانی تدوین شده و به دستورالعمل آنان در زمینه حقوق مدنی تبدیل گردید. بعدها بخش مهمی از حقوق مدنی عموم کشورهای عربی منطقه از این متن گرفته شد. با زحمت توانستم یک دوره پنج جلدی آن را تهیه و هدیه کنم که پیوسته سپاسگزاری می‌کرد.

در بین معاصران به آیت الله سبحانی علاقه‌مند بود. در ابتدای مأموریت از معظم له جهت القای چند سخنرانی علمی، دعوت کردم. اولین سخنرانی در آکادمی علوم مغرب بود که شخصیت‌های درجه اول علمی و دینی و دانشگاهی این کشور، شرکت داشتند. سخنرانی ایشان درباره اجتهاد بود. پس از سخنرانی سؤالات متعدد و مختلفی مطرح شد. آقای جراری در این جلسه و نیز در مهمانی مفصلی که به افتخار حضور ایشان در اقامتگاه برگزار شد، حضور داشت. در این مهمانی مباحث گوناگونی مطرح شد و در کنار آن آثار متعدد ایشان به نمایش گذاشته‌ شد. چنین بود دلیل علاقه‌مندی آقای جراری. کتاب مفاهیم القرآن و معجم الفقهاء آیت الله سبحانی مورد توجه خاص وی قرار گرفت.

ریشه‌های قدیمی تشیع در کشورش و به‌طورکلی در شمال آفریقا را می‌شناخت و اینکه چگونه فرهنگ و مناسک شیعی در این منطقه ادامه یافته است. این ادامه تا چند دهه گذشته کاملاً قابل تشخیص و پیگیری بود و از آن پس این جریان تضعیف و در نهایت قطع شد و تحت تأثیر شرایط جدید سیاسی و فکری و دینی قرار گرفت.

زندگی و فعالیت‌های آقای جراری به‌نوعی بیان کننده تاریخ و ویژگی‌های مغرب کنونی است که او خود در شکل‌دهی بدان، نقشی داشت. در اینجا تلاش می‌شود به این نکات تا آنجا که قابل توضیح است، اشاره شود. متأسفانه به دلیل قطع رابطه و دلایلی دیگر، نمی‌توان به همه آن‌ها پرداخت؛ علیرغم آنکه شناختِ از درون برآمده این کشور و فرهنگ و سیاستش به‌مثابه یک تجربه زنده، می‌تواند بسیار مفید باشد.

۲- سرزمین مغرب، نزدیک‌ترین بخش قاره آفریقا به قاره اروپا است. مضافاً که سواحل مدیترانه‌ای و نیز سواحل اطلسی آن حاصلخیز و خوش آب و هوا است. بدین علت از دوران‌های قدیم و خاصه از دوران رومیان مورد توجه بوده است و برخی از انبارهای غله رومیان در این سرزمین قرار داشت. غلات را در این سرزمین حاصلخیز می‌کاشتند و در همانجا انبار می‌کردند. کم و بیش همچون بین‌النهرین دوران امپراتوری ساسانی. بخش‌های مهمی از بین‌النهرین در قلمرو ایران آن ایام قرار داشت و حتی پایتخت یعنی مدائن هم در همین منطقه بود. بخشی از حبوبات در همین مناطق کاشته و انبار می‌شد. شهر «الانبار» عراق یکی از همین انبارها بود و به همین علت از دوران قدیم انبار نامیده شده که کلمه‌ای فارسی است.

پس از اسلام این ارتباط به‌مراتب بیشتر و عمیق‌تر شد. عموم قدرت به دستان مسلمان در شبه‌جزیره ایبریا و مناطق جنوبی ایتالیا، مورد حمایت پادشاهان مغرب بودند.

اصولاً یکی از دلایل ادامه حیات امارت‌های اسلامی موجود در اسپانیا و اندلس به دلیل همین پشتیبانی‌ها بود. حضور آنان و توانشان در دفع قدرت‌های مسیحی مجاور، عمدتاً به دلیل حمایت پادشاهان مغرب بود و هنگامی که اینان به ضعف گرائیدند و این پشتیبانی‌ها کمرنگ و بی‌رنگ شد، امارت‌های یاد شده نتوانستند در برابر رقبای مسیحی تاب آورند و به‌کلی ناپدید شدند. مضافاً که رابطه فرهنگی و دینی و ادبی مداومی بین سواحل شمالی و جنوبی مدیترانه وجود داشت که یکی از مهم‌ترین پایگاه‌هایش، مغرب بود.

از این زاویه شبه‌جزیره ایبریا و خصوصاً اسپانیا ادامه مراکش است و مغرب نیز ادامه جنوب اروپا است. به‌جز این، مغرب به دلایلی تاریخی و دینی و مخصوصاً اندیشه‌های صوفیانه، ارتباطی مداوم با آفریقای سیاه و خاصه غرب آن داشت و کسان فراوانی از این منطقه به این کشور آمدند و با مردمان بومی مخلوط شدند. البته این ارتباط‌ها پیوسته به یکسان نبود و شدت و ضعف یافته و بعضاً قطع شده است. بخش قابل‌توجهی از مغربیان نتیجه ازدواج‌های مختلط بومیان و سیاه‌پوستان آفریقایی هستند.

به‌جز این مغرب بیش از سایر کشورهای شمال آفریقا تحت تأثیر مهاجرت مسلمانان و یهودیانی قرار گرفت که در سال ۱۴۹۲ از اسپانیا اخراج شدند؛ و بسیاری از اخراج شدگان به این کشور آمدند و در آن متوطن شدند. برخی در نقاط ساحلی و برخی به عمق کشور راه یافتند و به‌نوعی در تحرک علمی و صنعتی و دینی محیط خود، مؤثر بودند. صرف‌نظر از این همه، بخش مهمی از مغربیان بربر هستند که اینان خود به سه گروه مختلف که گویش‌های متفاوتی دارند، تقسیم می‌شوند.

نکته دیگر رابطه این سرزمین است با شرق آن، یعنی جهان مسلمان. مغرب در منتهی‌الیه غرب اسلامی قرار دارد و مرکزیت اسلام از حرمین شریفین گرفته و تا حوزه‌های دینی و تمدنی بزرگ آن، عمدتاً در شرق قرار دارد. این ارتباط و این نفوذ پیوسته وجود داشته و دارد و احتمالاً در مقایسه با قلمروهای یاد شده در مجموع بیشترین سهم را در شکل‌دهی به تاریخ و هویت آن داشته است. جالب این است که تعلق خاطر مغربیان نسبت به بیت‌المقدس که قبله اول و حرم سوم مسلمانان است، احتمالاً بیش از مسلمانان دیگر شمال افریقا بوده است. نمونه خوب آن باب المغاربه مسجدالاقصی است.

۳- نکته مهم در مورد مراکش «هویت» نیرومند مردم آن است. هویتی که عموم طبقات بدان اشعار دارند و بدان افتخار می‌کنند و چنین جریانی در بین جهان سومیان تا حدودی استثنایی است. نکته دیگر اینکه این هویت در طی تاریخ جدید و در طی دهه‌ها و خصوصاً سال‌های اخیر تشدید و تقویت شده است و این پدیده‌ای به‌مراتب استثنایی‌تر است.

بیان اینکه چرا و چگونه چنین شده به طول می‌انجامد. آنچه می‌توان گفت اینکه آنان ورود به تاریخ جدید را از طریق تأکید بر خصوصیت‌های فرهنگی و تاریخی و بلکه سنتی خود تجربه کردند و معمار اصلی این اندیشه شخص ملک حسن بود. او اصولاً معمار مغرب جدید است. او بود که به استفاده از معماری و هنر مغربی و آداب و رسوم و لباس و کفش و تشریفات سنتی، اصرار داشت و خود بدان عامل بود و تمامی بخش‌های حکومتی را بدان ملتزم ساخت و با توجه به سوابق تاریخی و تمدنی و همان هویت نیرومند یاد شده، چنین ابتکاری به‌خوبی پذیرفته و جذب شد. نه‌تنها تمامی مقامات رسمی، بلکه عموم روشنفکران و تحصیل‌کردگانشان و حتی فرانکوفون‌هایشان و دیگرانی که در صف منتقدان و معارضان قرار داشتند و بعضاً در زندان بودند، به چنین لباس و آداب و رسومی ملتزم بوده و هستند. این جریان به‌نوبه خود به تحکیم موقعیت ملک حسن که در مقاطعی مخالفان قسم‌خورده‌ای حتی در ارتش داشت، کمک فراوانی کرد و مهم‌تر آنکه به‌گونه‌ای غیر مستقیم به تثبیت نهاد سلطنت انجامید. اگرچه تثبیت نهایی این نهاد به‌ویژه پس از انقلاب‌ها و بهار عربی عمدتاً به این واقعیت بازمی‌گردد که منتقدان فرانکوفون و نیز متدینان غیر موافق با گروه‌های تکفیری و جهادی دریافتند که جهت حفظ ثبات کشور می‌باید در زیر پرچم پادشاه گردآیند و این جریان بود که توانست آرامش این کشور را تأمین و تضمین کند.

همین هویت است که علاقه‌مندی عمومی نسبت به اسلام را موجب شده و می‌شود. علاقه‌مندی به اسلام و در گروه‌های مختلف، در این کشور به‌مراتب بیش از سایر کشورهای شمال آفریقا و بسیاری از کشورهای اسلامی دیگر است. از ثروتمند و تحصیل‌کرده گرفته تا فقیر و تحصیل‌ناکرده و از فرانکوفون گرفته تا عربوفون و از بربر گرفته تا عرب و از مهاجر گرفته تا غیر مهاجر. چنانکه اجمالاً اشاره شد این موضوع را دلایل متعددی است و از مهم‌ترینش قوت و قدرت هویتی مردم این کشور است. هویت به فرد می‌گوید که او کیست و به او عزت‌نفس و غرور افتخار می‌بخشد و به او می‌گوید چگونه رابطه‌اش با دیگران می‌باید تنظیم شود و تصورات و توقعات و ایده‌آل‌هایش در آنجا که به هویت جمعی و ملی او بازمی‌گردد، باید چه باشد و احیاناً چه نباشد و مهم‌تر آنکه نسبت او با دین و اعتقادات دینی‌اش چیست و این اعتقادات در شکل دادن به هویت او چه سهم و نقشی داشته و دارد. همین هویت است که ثبات اجتماعی و سیاسی و بلکه ثبات فرهنگی و دینی این کشور را موجب شده و می‌شود. علیرغم وجود عوامل درونی و برونی جهت به ناآرامی‌ کشیدن آن، به‌خوبی توانست استقرار خود را حفظ کند و البته به اقداماتی که اجرایش ضروری و بلکه حیاتی بود، تن درداد. این انعطاف در جای خود به دلیل همان هویت نیرومند مغربی بود که به حاکمیت اعتماد به نفس می‌بخشید و طبقات مختلف در کنار یکدیگر گرد می‌آورد و توقعاتشان را متعادل می‌ساخت.

۴- ساختار اجتماعی مغرب به دلایل تاریخی و تنوع جغرافیایی، پیچیده و بلکه بسیار پیچیده است و به‌مراتب پیچیده‌تر از سایر کشورهای شمال آفریقا. اکثریتی وسیع وجود دارد و اقلیتی که عموماً نخبه هستند. البته وضعیت اقتصادی این اکثریت در طی خصوصاً دو دهه اخیر به‌مراتب بهتر شده و با اقداماتی که انجام گرفته نسبت بی‌سوادی که قبلاً بیش از پنجاه درصد بود، شدیداً کاهش یافته است و بخشی از آنان حتی به طبقه متوسط پیوسته‌اند.

نکته در مورد اقلیت نخبه است. این اقلیت وضعیت مالی به‌مراتب بهتری دارد و عموماً تحصیل‌کرده هستند و مرتبط با خارج کشور. اعم از آنکه فرانسوی و اروپایی و غربی باشد و یا خاورمیانه‌ای و عربی و احیاناً آفریقایی. تا آنجا که نگارنده خود شاهد بوده است – اعم از روشنفکران، دانشگاهیان و طبقات متدین و گروه‌ها و احزاب اسلامی و شخصیت‌های دینی که با بسیاری از آنان مرتبط بودم – اینان عمیقاً مغربی هستند و بدان افتخار می‌کنند. اعم از آنکه از طرفداران زبان فرانسه و به‌اصطلاح فرانکوفون باشند و یا از هواداران زبان عربی و عربوفون. این ویژگی در عموم مغربی‌های مهاجر به‌شدت وجود دارد و آنان نیز به کشور و تاریخ و فرهنگ و هویت خود مفتخر هستند، حتی نسل دوم و سوم آنان که زبان کشور مورد اقامت را می‌دانند و نه زبان مادری را. در عموم شمال آفریقایی‌های موجود در اروپا و خاصه در فرانسه، این مواضع نژاد‌پرستانه آن‌ها است که اینان را نسبت به هویتشان حساس می‌کند، در مورد مغاربه این برخوردهای نژاد‌پرستانه گویی هویت مغربی‌شان را زنده و بلکه آن را تشدید می‌کند.

این عامل در تقویت هویت مغربی حتی در داخل خود کشور هم مؤثر بوده و هست. چنانکه گفته شد عامل اصلی، تاریخ و فرهنگ عمیق این مردم است که در عمق جان و روح آنان نقش بسته است.

عامل احیاناً مهم‌تر کیفیت مدرنیزاسیون مغرب و کیفیت انتقالش به تاریخ جدید است که این همه با تأکید بر هویت ملی و فرهنگی صورت گرفته و در این مورد نظام حاکم و مجموعه دستگاه‌های دولتی و اجرایی بدان ملتزم بوده‌اند و این جریان پس از دوران استقلال پیوسته وجود داشته و با شدت بیشتری ادامه دارد.

نکته مهم این است که در مورد هویت مغربی، عملاً شکافی بین توده و طبقات نخبه وجود ندارد. حتی حزبی همچون حزب «اتحاد اشتراکی» که مجموعه‌ای از تحصیل‌کرده‌های چپ‌گرا و سوسیالیست متمایل به فرانسه و فرهنگ فرانسوی بود، نیز چنین بود و چنین هست. اینان به دلیل مواضع ضد حکومتی‌شان در دوران ملک حسن مدت‌ها در زندان بودند. در زمان او از زندان بدر آمدند و دبیر کل آنان، آقای عبدالرحمن یوسفی تشکیل کابینه داد و از آن پس عموماً قدرت را در دست داشتند. حتی اینان و گروه‌ها و احزاب منشعب از آنان، التزامی کامل به رعایت آداب و رسوم مغربی داشته و دارند و این خود نقش مهمی در انسجام ملی داشته است. بدین معنی که آن نوع ضدیتی که بین روشنفکران و تحصیل‌کردگان متمایل به غرب، با طبقات و احزاب و شخصیت‌های اسلامی در عموم کشورهای شمال آفریقا وجود داشت، در اینجا وجود ندارد. طرفین یکدیگر را به‌خوبی تحمل کرده و حتی بعضاً همکاری می‌کنند.

۵- اگرچه در مغرب پادشاه در رأس امور است و قانون اساسی به او اختیارات وسیع و ویژه‌ای داده است، اما سیاست اتخاذ شده، اعم از داخلی و خارجی، عملاً توسط نخبگان انتخاب شده، تنظیم و تدوین می‌شود. آقای عباس الجراری از جمله همین نخبگان بود. اینان از طیف‌های مختلف فرانکوفون و عربوفون هستند و آقای جراری از دسته اخیر بود. اعتمادی متقابل بین اینان و حاکمیت وجود داشت و لذا نظراتشان جدی گرفته می‌شد. تا آنجا که شاهد بودم این گروه از مشاوران، تماس مستقیمی با توده مردم نداشتند؛ امّا با نخبگان دیگر در ارتباطی مداوم بودند و از همین راه بود که با توده مردم ارتباط می‌یافتند. بدین معنی که درمی‌یافتند حساسیت‌ها و مسائل و مشکلات و تصورات و احیاناً انتقادهایشان چیست و آنگاه در محافل کوچک خود به راه‌حل‌ها می‌اندیشیدند.

شاید ذکر نمونه‌ای مناسب باشد. در زمان سخنرانی جنجالی پاپ بندیکت شانزدهم در دانشگاه رزنبورگ در مأموریت مراکش بودم. این سخنرانی عموم مسلمانان را برآشفت و مراکش سفیرش در واتیکان را فرا‌خواند و روشنفکر شناخته شده این کشور آقای عابد الجابری سلسله مقالاتی در انتقاد از آن نوشت که در روزنامه «اتحاد اشتراکی» که متعلق به حزب اتحاد اشتراکی بود، منتشر می‌شد.

آقای جراری سابقه مأموریت نگارنده در واتیکان را می‌دانست، مضافاً که می‌دانست با سفیر واتیکان در مغرب، آقای آنتونیو سوتسو، از نزدیک آشنا و صمیمی هستم و لذا برای صحبت درباره این سخنرانی، دعوت کرد. جلسه در دیوانیه ایشان بود که تعداد قابل‌توجهی از شخصیت‌های علمی و دانشگاهی و دینی در آن شرکت داشتند و به‌تفصیل درباره پاپ و سوابق و افکار او و چگونگی انتخابش و ویژگی‌های پاپی‌اش صحبت شد. البته نگارنده پاپ بندیکت شانزدهم که همان کاردینال راتسینگر باشد، از نزدیک می‌شناخت. در ایام مأموریتم در واتیکان از معدود سفرایی بودم که با او ارتباط داشتم. این ارتباط بیشتر علمی و فلسفی و دینی بود؛ لذا او را به‌خوبی می‌شناختم.

 در این جلسه چندین ساعته نکته‌ای نماند که درباره‌اش گفتگو نشده باشد. آقای جراری و مسئولان دیگر می‌خواستند بدانند پاپ کیست و دلایل سخنرانی وی چه بوده است و بر این اساس سیاست و مواضع خود را تنظیم کنند. نمونه‌های دیگری در این مورد وجود داشت که بهتر است از بیانش درگذریم.

۶- به لحاظ شخصی آقای جراری فردی بسیار مؤدب و مبادی آداب بود. اصولاً مغربی‌ها ذاتاً مؤدب هستند و نخبگانشان عمیقاً چنین‌اند. همسر ایشان که او نیز دانشمند و استاد بود، چنین بود. او با همسر نگارنده از نزدیک آشنا بود. در ایام مأموریتم متأسفانه حوادث ناگوار فراوانی در ایران اتفاق می‌افتاد، از زلزله گرفته تا سقوط هواپیما و تا آتش گرفتن بخاری در کلاس دبستانی در کرمان و تا کشته شدن تعدادی در مسجد ارگ تهران. این اخبار منتقل می‌شد و بسیاری از مغربی‌ها در آن ایام اخبار ایران را با دقت پیگیری می‌کردند. در تمامی این موارد همسر آقای جراری به خانواده تلفن می‌کرد و تسلیت می‌گفت و این به‌واقع نشان دهنده ادب و اصالت آنان بود. چنانکه گفته شد اصولاً نخبگان مغربی اعم از کسانی که تمایلات دینی داشتند و یا دیگران، چنین بودند و بخشی از این ادب و اصالت ناشی از همان هویت عمیق مغربی بود.

۷- و امّا درسی که می‌توان از تجربه آنان گرفت که با اختصار کامل به برخی از نکات پرداخته می‌شود. کسان فراوانی هستند که دغدغه تقویت اعتقادات و بنیه دینی دانش آموزان و دانشجویان و جوانان را دارند. اینان عموماً از طریق معرفی مستقیم دین، چنین می‌کنند و بعضاً می‌کوشند با روش‌های جدید و جذاب‌تری، چنین کنند. تصورشان این است که صرفاً از راه معرفی دین می‌توان به اهداف مورد نظر دست یافت.

حداقل در حال حاضر داستان چنین نیست. جذب تبلیغات دینی محتاج به زمینه‌های فراوانی است و شاید مهم‌ترینش داشتن برنامه‌های سنجیده‌ و کلان توسعه‌ای است. توسعه اقتصادی، علمی، اجتماعی و فرهنگی و به‌طورکلی توسعه پایدار و متوازن. چنین توسعه‌ای است که احساس نیاز نسبت به دین و دین‌داری را، حداقل در منطقه عمیقاً دینی ما، تقویت می‌کند و فرد را برای شنیدن پیام دین آماده می‌سازد. دین‌داری توده‌های وسیع و خاصه جوانان بیش از آنکه مرتبط با تبلیغات دینی باشد، مرتبط است با برنامه‌های کلان توسعه‌ای، به‌ویژه توسعه اقتصادی و اجتماعی و آموزشی.

صرف‌نظر از نکته اخیر در جهانی زندگی می‌کنیم که هویت‌های مختلف در جنگ و تنازع هستند. مشکل در حال حاضر بیش از آنکه دینی و تمدنی باشد، «هویتی» است. در این شرایط می‌باید به تقویت چنین هویتی پرداخت. هنگامی که این هویت نیرومند شود و سهم دین و میراث دینی در شکل دادن بدان به‌گونه‌ای علمی و منطقی و قابل درک بیان شود، رغبت مخاطب برای شنیدن سخن دین به‌مراتب بیشتر خواهد شد. اگرچه تا چندی پیش داستان بدین گونه نبود، امّا در حال حاضر چنین است. تبلیغ و بیان دینی به مقدماتی نیاز دارد که این مقدمات را شرایط بیرونی است که تعیین می‌کند و این شرایط به‌نوبه خود عمیقاً متأثر از شرایط برون‌مرزی و جهانی است. چنانکه گفتیم مغربی‌ها در این زمینه به‌مراتب موفق‌تر از همسایگانشان بوده‌اند. توفیق آنان که در زمینه‌های اقتصادی و صنعتی و سیاسی و بین‌المللی چشمگیر است تا مقدار زیادی ناشی از نکته‌ای است که بدان اشارت رفت.

۴/۱۱/۱۴۰۲ – محمد مسجدجامعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا