عربستان و ناسیونالیسم سعودی

از دهه شصت و هفتاد قرن گذشته بسیاری از رژیمهای رادیکال و افراطی، اعم از آنکه چپگرا و یا راستگرا باشند، میانهروی در پیش میگیرند و به عنوانی محافظهکار میشوند. این جریان را نه تنها در جهان سوم، بلکه در اروپا هم شاهد هستیم. در قلمرو غیر کمونیست آن، پرتغال «سالازار»، اسپانیای «فرانکو» و یونان «سرهنگها» چنین هستند. جریان یاد شده در دهه هشتاد، شدت و گسترش مییابد و با سقوط بلوک شرق، مشمول تحولات بزرگتری میشود، تا بدانجا که احزاب و گروهها و شخصیّتهای اجتماعی رادیکال را هم دربرمیگیرد. عموم احزاب کمونیست در اروپای غربی پس از پایان جنگ سرد چنین رویکردی در پیش میگیرند و بعضاً به گونهای افراطی محافظهکار میشوند. مضافاً که رژیمهای برآمده از کشورهای بلوک شرق پس از سقوط کمونیسم نیز محافظهکار و غربگرا میشوند.
عملاً عکس چنین جریانی را شاهد نیستیم و چنین نیست که رژیم و یا حتی حزب و گروهی محافظهکار، افراطی و رادیکال شده باشد. احتمالاً استثنای بزرگ عربستان کنونی است و متحدان خلیج فارسی او است. رژیمی عمیقاً محافظهکار که برای حفظ وضع موجود و عدم پذیرش تحول، آماده بود به هر اقدامی دست یازد و هر هزینهای را بپردازد، به ناگهان رویکردی افراطی در پیش میگیرد و حتی از بزرگترین متحد استراتژیکش، یعنی آمریکا، صریحاً انتقاد میکند و نامه انتقادآمیزش را منتشر میسازد[1] و به دلیل آنچه خود کوتاهیهای سازمان ملل میداند و مینامد از او انتقاد میکند و از عضویتش در شورای امنیت استعفا میدهد.[2] این جریان را به گونهای ملایمتر به ویژه در مورد امارات متحده عربی هم شاهد هستیم.
حال باید دید چه حوادثی چنین وضعیتی را ایجاد کرده است و این جریان تا چه میزان میتواند ادامه یابد و نسبتش با ما و منطقه ما چیست؟ اجمالاً نکاتی را یادآور میشود.
- عربستان در مرزهای کنونیاش کشور نوینی است؛ در طول تاریخ، هیچگاه چنین کشوری وجود نداشته است و شکلگیری آن به دهههای بیست و سی قرن گذشته بازمیگردد. آنچه عملاً وجود داشته مناطق پنجگانهای بوده است که مجموعه آنها، عربستان را میسازد، یعنی حجاز، نجد، عسیر، حائل و منطقه شرقیه. مهمترینِ اینها به دلیل وجود مکه و مدینه، حجاز و ناسازگارترینش نجد بوده است. مناطق یاد شده تا قبل از پیدایش عربستان، پیوسته مورد حمله و تجاوز نجدیان بودهاند، جریانی که عمدتاً پس از ظهور وهابیت آغاز شد و متناسب با قدرت آنان تشدید گردید.
بر این اساس، هویت ملی اساساً مفهوم نبود بلکه هویت افراد، یا با قبیله و عشیرهشان و یا تعلّقشان به مناطق جغرافیایی پنجگانه تعریف میشود.
- چگونگی شکلگیری عربستان به مثابه یک کشور، بیش از همه به سیاست منطقهای انگلیسها مربوط میشود. آنان از اوائل قرن نوزدهم، به قدرت مسلّط در خلیج فارس تبدیل شدند و رقبای اروپاییشان را اخراج کردند و از اواخر قرن نوزدهم، قدرتی بلامنازع یافتند، تابدانجا که خلیج فارس را «دریاچه انگلیسی» نامیدند. پیدایش شیخنشینهای موجود، عمدتاً نتیجه طراحی آنها است؛ این سخن در مورد چگونگی پیدایش عربستان هم صحیح است. پس از جنگ جهانی اول، برای از میدان بدر کردن شریف حسین که خواهان به رسمیّت شناخته شدنش به عنوان «خلیفه عرب» بود و نیز برای امنیت بخشیدن به مرزهای عراق و اردن و کویت، آنها عبدالعزیز که نجد را در اختیار داشت، تقویت کردند تا نفوذش را تا مرزهای کنونی گسترش دهد. در آن ایام سه کشور یاد شده از جمله مستعمرات و تحتالحمایههای انگلیس بود.
- معروف چنین است که در آن ایام، از عالمان و متنفذان منطقه شرقیه که عموماً شیعه بودند و ارتباطی وثیق با بحرین و سواحل جنوبی ایران داشتند، سؤال شد که آیا مایل هستند به عربستان ملحق شوند یا همچون شیخنشینهای دیگر، تحت قیمومیت انگلستان بمانند؟ آنان به دلیل مسلمان بودن عبدالعزیز، گزینه اول را برگزیدند و بدین ترتیب عربستان تولد یافت. این اقدامات توسط خود انگلیسها صورت گرفت.
- ایدئولوژی حاکم بر کشور، ایدئولوژی وهابی امّا در تفسیر عبدالعزیزی آن بود؛ بنابراین، عبدالعزیز با اخوان وهابی که به وهابیت عبدالوهابی ملتزم بودند، جنگید و آنان را از صحنه خارج ساخت و با کمک همان ایدئولوژی، کشور را آرام ساخت و امنیت بخشید. در آن ایام، عربستان کشوری فقیر و فاقد منابع مالی بود؛ تنها جریان حج و کمکهای انگلیسها بود که مبالغ اندکی به اقتصاد کشور تزریق میکرد. در سالهای نخستین جنگ دوم جهانی که تعداد حجاج کاهش فراوان یافت، آنان به استیصال رسیدند و از انگلیس، و نیز آمریکا که به تازگی به منطقه راه یافته بود، کمک بیشتری تقاضا کردند. نکته این بود که ایده وهابی، فراتر از منطقه نجد طرفداری نداشت و آرامش کشور صرفاً به دلیل نیروهای وفادار به عبدالعزیز که کلاً نجدی بودند، بود که با خشونتی بدویانه رفتار میکردند. هنوز هم خاطرات تلخ و بلکه بسیار تلخ رفتار نجدیان را عموم عربستانیها فراموش نکردهاند.
- در اواخر دهه سی، منابع نفت توسط شرکتهای آمریکای کشف شد و اینکه از جمله غنیترین منابع شناخته شده است. در طول جنگ، متفقین تلاش داشتند که مانع از نزدیکی آلمانها به این منابع شوند و در پایان جنگ ملاقاتی بین روزولت و عبدالعزیز صورت گرفت و از آن پس عربستان به مثابه کشوری استراتژیک شناخته شد که میباید از آن در برابر هر آنچه تهدیدش میکرد، حمایت شود. از کمونیسم و سوسیالیسم و قومیت عربی گرفته تا ناصریسم و اندیشههای رادیکالی همچون حزب بعث و یا ایدههای قذافی.
- پس از جنگ، استخراج نفت آغاز شد و به ناگهان ثروتی نسبتاً انبوه به کشوری که از جمله فقیرترینها بود، وارد گردید. کشور، فاقد تأسیسات و ساختارهای حکومتی بود و عبدالعزیز همچون رئیس قبیله کشور را اداره میکرد و طبیعتاً تمامی ثروت در اختیار او قرار میگرفت و عملاً همه آن صرف کامجویی او و فرزندانش میشد. البته بخشی از آن به خرید سلاح و تجهیزات نظامی و امنیتی اختصاص مییافت. چرا که به تدریج تهدیدهای جدیدی که ناشی از تحولات دنیای عرب پس از جنگ دوم بود، در افق ظاهر شده بود.
- عبدالعزیز در سال 1953 درگذشت و فرزند بزرگش سعود به قدرت رسید. او ادامه دهنده سیاست پدر بود، بدون آنکه قابلیتهای وی را داشته باشد. عایدات نفتی در اختیار او و هوسهایش بود که داستانهای شگفتی در این باره نقل میکنند. افراط او در کامجویی و عدم اهتمام او به مسائل کشور موجب برکناری وی از جانب مجموعهای از عالمان دینی و افراد مؤثر در خاندان سلطنتی در سال 1964 شد و برادرش فیصل قدرت را به دست گرفت. او به واقع معمار عربستان جدید است و میتوان گفت که عربستان و ناسیونالیسم سعودی از زمان اوست که متولد میشود، تحول مییابد و به پیش میرود.
- از جمله نخستین اقدامات او تشکیل وزارتخانهها و نهادهای حکومتی است؛ او هیئت وزیران را تشکیل میدهد که خود در رأس آن قرار دارد و میکوشد آموزش و خدمات و ساختارهای زیربنایی را گسترش دهد و جامعه را مدرن سازد. یکی از اولویتهای او مدرنسازی آموزش دینی است که با کمک عالمان کشورهای عربی و تا حدودی هندی و پاکستانی انجام میپذیرد. عموم این عالمان به دلیل فشارهای رژیمهای چپگرایشان به عربستان رفتند و یا بدان پناهنده شدند. اولویت دیگر او دست یازیدن به ابتکاراتی است که خصوصاً دو منطقه نجد و حجاز را به یکدیگر نزدیک سازد و نظام اداری حجازی را که سابقهای طولانی داشت، به مناطق دیگر و خاصه نجد سرایت دهد؛ بدین معنی که نجد را به لحاظ اداری و بلکه تمدنی حجازی نماید. حجاز بدان دلیل که از قرنها قبل توسط «شرفا» اداره میشد و اینان پس از تسلط عثمانیها نایبالتولیّههای آنان در اداره حرمین بودند، وضعیتی به مراتب توسعهیافتهتر از مناطق دیگر داشت. مضافاً که رفتوآمد حجاج کشورهای مختلف نیز به این جریان کمک میکرد. این توسعهیافتگی هم در ظواهر مدنی وشهری بود و هم در ساختارهای اجتماعی و مدیریتی. واقعیت این است که موج نخست توسعه عربستان، ناشی از «حجازی» شدن نهادها و تأسیسات اجتماعی و مدنی این کشور است.
- با توجه به تهدیدهای بالفعل، چه از جانب ناصر و ناصریسم و چه از جانب احزاب و رژیمهای چپگرا که عموماً تحت تأثیر شورویها بودند، عربستان سیاست خارجی فعالتری در پیش میگیرد. مهمترین کمک کننده بدین سیاست، به ویژه در قلمرو مسلماننشین، تکیه به دیپلماسی دینی است. وجود حرمین شریفین در این کشور و تعهد مطلق او به مقابله با اندیشههای مارکسیستی و سوسیالیستی که در هماهنگی کامل با آمریکا و سیاستهای ضدکمونیستی دهههای پنجاه و شصت و هفتاد او قرار داشت، این دیپلماسی را تأثیرگذارتر میکند. متناسب با اتخاذ چنین سیاستی، اقدامات مختلفی صورت میگیرد، از ایجاد و تقویت مؤسسات و دانشگاههای علوم دینی گرفته تا نهادهای عرضه کننده خدمات دینی و سازمانهایی که مسئول تربیت مبلغ و اعزام آنها بودند.
- بدین ترتیب، نطفه نخستین ناسیونالیسم سعودی منعقد میشود، ناسیونالیسمی که تنها در لایه محدود کسانی که با سیاست خارجی و دیپلماسی دینی آشنا هستند، وجود دارد و نه توده مردم و نه حتی توده مردمان شهرنشین که در آن روزگار اقلیتی کوچک بودند. گروه یاد شده برای اولین بار احساس میکنند که سعودی هستند. این احساس ناشی از احترام دیگران نسبت بدانها است. احترامی که آمیختهای است ازاحترام دینی به همراه احساس نیاز به کمکهای مادی و غیر مادی آنها. احترام دینی به دلیل وجود حرمین شریفین در سرزمین آنها است و اینکه آنان نمایندگان مسلمانان نخستین هستند.
جنگ اعراب و اسرائیل در 1967 نقطه عطف بزرگی است؛ رقیب اصلی، یعنی ناصر و ناصریسم، در برابر فیصل تسلیم میشود و از این به بعد این او است که به مصر و ناصر کمک میکند. طبیعتاً عربستان در مجموع دنیای عرب و مسلمان، به موقعیتی به مراتب فراتر ارتقاء مییابد و این کمک بزرگی است برای تعمیق و گسترش ناسیونالیسم سعودی در داخل و توسعه دیپلماسی دینی او در خارج، خصوصاً که کشورهای مسلمان فراوانی هستند که مایلند برای مقابله با اندیشه چپ، از دیپلماسی دینی سعودیها بهره برند.
- نقطه عطف بزرگتر، جنگ 1973 است؛ قیمت نفت چهار برابر و تحریم نفتی اعراب آغاز میشود. تحریم نفتی انعکاسی جهانی دارد و خصوصاً کشورهای صنعتی و افکار عمومی را تحت تأثیر قرار میدهد. در این نقطه است که افکار عمومی احساس میکند اعرابی وجود دارند که صاحبان نفت هستند، نفتی که خون دنیای صنعتی و مهمترین عامل رفاه و زندگی روزمره آنها است. تک خال این اعراب، عربستان است و از این تاریخ به بعد است که افکار عمومی جهانیان و غربیان با ویژگیهای پوششی، اخلاقی و رفتاری شیخنشینها و عربستانیها، اعراب را تداعی میکند. از دشداشه و چفیه گرفته تا بشکه نفت و شخصی که چهار زن در پشت سر او راه میروند و فرد چاق و نعلینپوشی که در حال سوار شدن به ماشین آخرین مدل بزرگ آمریکایی است.
عربستان به ناگهان در اوج قرار میگیرد و همه برای انعقاد قرارداد نفتی با وی و نیز اجرای پروژههای مختلف عمرانی و زیربنایی، صف میکشند. در عین حال، این کشور نیز میکوشد سیاست خارجی برونگرایانهتری در پیش گیرد و در کنار آن، دیپلماسی دینی فعالتری اتخاذ کند. بسیاری از مساجد و موسسات دینی موجود در اروپا و آمریکا با توجه به همین دیپلماسی است که پدید آمده است. این مجموعه، احساسات ناسیونالیستی سعودیان را بیش از پیش شکوفا و تقویت میکند. از این پس آنان احساس میکنند سعودی هستند. هویتی که افتخارآمیز است و همگان بدانها احساس نیاز میکنند.
- در سال 1975، فیصل به گونهای ناباورانه و مشکوک توسط برادرزادهاش ترور میشود و برادرش خالد به قدرت میرسد که تفاوت فراوانی با او دارد. خط مشی ترسیم شده توسط فیصل ادامه مییابد، امّا در آنجا که به سیاست خارجی مربوط است، با افتخار و شکوهِ به مراتب کمتری پیش میرود و لذا ناسیونالیسم سعودی در نوعی سکون قرار میگیرد.
در سال 1979، انقلاب اسلامی در ایران پیروز میشود و این ضربهای است بزرگ به موقعیت دینی سعودیان. چند ماهی بعد جهیمان و هوادارانش که اعتقاداتی همچون اخوان وهابی داشتند، در مسجدالحرام قیام میکنند و این شوک هولناکی به رژیم حاکم است. قیامی که برای نخستین بار مشروعیت رژیم را به زیر سئوال میبرد و ناتوانی مطلق او را در مقابله با خود، به نمایش میگذارد.
در اواسط 1980 جنگ تحمیلی آغاز میشود و مدتی بعد ارتش سرخ، افغانستان را به اشغال درمیآورد. این مجموعه حوادث، منجر به اتخاذ سیاست خارجی و دیپلماسی دینی نوینی میشود. این دیپلماسی، در جهان مسلمان و کشورهای غربی به دو گونه کاملاً متفاوت عمل میکند؛ در جهان مسلمان میکوشد خود را وفادار به مبانی اعتقادی و فقهی اهل سنت در محافظهکارانهترین شکلش نشان دهد و در کشورهای صنعتی میکوشد خود را نماد و نماینده اسلامی که متناسب با ویژگیهای تمدن جدید و معیارها و ارزشهایش هست، بنمایاند. این دو قلمرو به کلی متفاوت بودند؛ اما اصل مقابله با نفوذ ایران بود و برای انزوای ایران، لازم بود از این دو روشِ کاملاً متفاوت، استفاده شود. این سیاست تا مقدار زیادی موفق بود و به نوبه خود به تقویت و گسترش اندیشههای ناسیونالیستی عربستان کمک فراوانی کرد.
- از دهه پنجاه به بعد، تعداد زیادی از جوانان به دانشگاههای کشورهای عربیِ توسعه یافتهتر راه یافتند و از اواسط دهه شصت، فرزندان خاندان سلطنتی و افراد ثروتمند راهی اروپا و آمریکا شدند. با توزیع ثروت از دهه هفتاد به بعد، تعداد دانشجویان افزایشی تصاعدی یافت. علیرغم آنکه بخشی از اینان تمایلات ضد حکومتی مییافتند، اما شرائط به گونهای بود که به عربستانی بودن خود مفتخر بودند؛ اینان سهم مهمی در گسترش ناسیونالیسم بومی داشتند.
- در سال 1990، کویت به اشغال عراق درآمد و عربستان، مورد تهدید قرار گرفت و رژیم مجبور شد از آمریکائیان و عربستان کمک بخواهد. با توجه به گسترش گرایشهای اسلامی در عربستان، ناسیونالیسم سعودی تحت الشعاع اعتراض به کمکخواهی از کفار قرار گرفت؛ این جریان در تمامی دهه نود ادامه یافت. صرفنظر از نکته اخیر، مشکل بزرگ این بود که اکثریت اعراب به دلیل تکبر، خودبزرگبینی، فساد و زنبارگیِ سعودیان و کویتیان و به طور کلی شیخنشینها، در جریان اشغال کویت، از صدام حمایت میکردند؛ مضافاً که رژیم حاکم هم به دلائل مختلف که بخشی ازآن مخالفتهای داخلی بود، در موقعیتی انفعالی قرار گرفته بود. چنین واقعیتهایی ناسیونالیسم سعودی را هم تحت تأثیر قرار داده بود.
- حادثه یازده سپتامبر 2001 ضربه بزرگی بود به تمامی جهان عرب و به خصوص به سعودی. موضع آمریکاییها و مخصوصاً در ماههای نخستین، به گونهای بود که توده مردم را عملاً در کنار رژیم و نظام دینی قرار داد. آنها احساس میکردند نژاد و فرهنگ و دینشان مورد تهاجم است و نه صرفاً نظام حاکمشان؛ و این به نوبه خود به تقویت ناسیونالیسم سعودی که مدتها در رکود و سکون قرار داشت، کمک فراوانی کرد؛ همچنین مقدماتی که به جنگ دوم عراق و آمریکا انجامید و حوادث پس از آن، این جریان را شدت بخشید.
در ابتدا سخن در این بود که سقوط صدام مقدمهای است برای ایجاد رژیمهای دموکراتیکی که در آینده، خاورمیانه بزرگ را تشکیل خواهند داد؛ اما مدتی بعد، احساس کردند که رقیب دائمیشان یعنی ایران، در حال پیشروی و گسترش دامنه نفوذ است.
- میراث اسلامی که عموم اعراب، عربیاش میدانند و مینامند، در شکل دادن به ناسیونالیزم عربی، حتی در آنجا که به مسیحیان و غیر مسلمانان عرب راجع میشود، سهمی اساسی دارد. در مورد عربستان، در آنجا که ناسیونالیسمِ بومیاش متأثر از عرب بودن و ناسیونالیسم عربی است، داستان به همین گونه است. اما چنانکه گفتیم، به دلیل تولد و رشد ناسیونالیسم سعودی در بستر دیپلماسی دینی، سهم اسلام در تعیّن بخشیدن بدان به مراتب بیش از کشورهای دیگر است.
نکته این است که کدامین اسلام در این میان ایفای نقش میکند؟ این عملاً اسلامی وهابی، سلفی و حنبلی است و از تمامی میراث آنان متأثر است، میراثی که به هر حال عمیقاً ضد شیعی است؛ مضافاً که عناصر ضد ایرانی این میراث به دلائل مختلف تاریخی، فرهنگی و هویتی، فراوان است. این بدین معنی است که اتخاذ هر نوع سیاستی در ضدیت با ایران، اعم از دینی و غیر دینی، عملاً به تقویت ناسیونالیسم سعودی میانجامد. به ویژه در آنجا که رژیم حاکم بدین ناسیونالیسم احساس نیاز کند، به ضدیت با آن دو تظاهر بیشتری خواهد کرد.
- پس از سقوط صدام تا هنگام سقوط بن علی، حوادث فراوانی اتفاق افتاد که منجر به تقویت تعصبهای مذهبی در قلمرو عربستان شد. تعصباتی که به نوبه خود، ناسیونالیسم سعودی را تحریک و تهییج کرد، تا بدانجا که خود ملک عبدا… و اطرافیانش تحت تأثیر قرار گرفتند.
اصولاً اخلاق و روحیات فرزندان عبدالعزیز، عمیقاً متأثر از میراث قبیلهای و عشیرهای بود که سنخیّت چندانی با ناسیونالیسم سعودی آنچنان که هم اکنون وجود دارد، نداشت. احتمالاً عبدا…، نخستین پادشاهی است که به فضای ناسیونالیستی یاد شده، نزدیک میشد. گرچه او بیش از اسلافش ویژگیهای تربیتی و فرهنگ قبیلهای را داشت و حتی کیفیت سخن گفتناش نیز چنین بود. بدون شک تعارض مذهبی تحریک شده از حوادث رخ داده مابین دو سقوط صدام و بن علی، در این میان بیشترین تأثیر را داشته است. البته جنگ سی و سه روز حزب الله و اسرائیل و پیآمدهای ناشی از آن که عملاً اسرائیل را به زانو درآورد، در این میان سهمی اساسی است.
- در اواخر سال 2010، رژیم بن علی به گونهای ناباورانه فرومیپاشد و او کشور را ترک میکند. پس از آن مصر و کشورهای دیگر و از جمله خود عربستان ناآرام میشود. تلاشهای سعودی برای حفظ مبارک و جانشینش عمر سلیمان، مؤثر نمیافتد و رژیم سقوط میکند. این جریان به ناآرامیها دامن میزند؛ رگههایی از ناآرامی، شهرهای جدّه و ریاض را فرا میگیرد و بحرین که حساسترین کشور برای سعودیهاست، با تظاهرات بزرگ مردمی مواجه میشود.
بهترین وسیله برای دفع خطر، استفاده از ابزار دینی است؛ بنابراین، نهاد دینی تجمع و تظاهرات را حرام و مقابله با آن را واجب اعلام میکند و بدین ترتیب مشکل داخلی با استفاده از روشی «سخت و نرم» تا حدودی حل میشود. در مورد بحرین، تصمیم میگیرند با استفاده از شبکه عظیم رسانهای و تبلیغاتی، مسئله را طائفی جلوه دهند و نه حرکتی که برای احقاق حقوق و در راستای اهداف انقلابهای عربی است.
این تبلیغات ادامه مییابد و اعتراضهای نخستینِ سوریه را که در پی آزادی و اصلاحات بود، قطبی میکند؛ بدین معنی که مفتیان رسمی عربستان از مردم میخواهند نظام حاکم را به دلیل علوی بودن سرنگون کنند. دیگر سخنی از دولت و نظام سالم و مستقل نیست، بلکه آنها به دلائلی طائفی میباید قدرت را وانهند.
- یک بار دیگر اعتقادات مذهبی در خدمت رژیم قرار میگیرد و غلظت آن در ناسیونالیسم سعودی افزایش مییابد و دفاع ایران از رژیم سوریه به این جریان کمک میکند. این همه در چارچوبِ بُعد مذهبیِ ناسیونالیسم سعودی است؛ بُعد غیر مذهبی و ملی آن نیز واجد اهمیت است و این عمدتاً به سیاست منطقهای اوباما خصوصاً در دور دوم ریاستش مربوط میشود.
سیاست ملایم اوباما در دور اول ریاستش با کشورهای منطقه و سعودی، مورد استقبال گرم آنان قرار گرفت؛ او با زبان و منطقی به کلی متفاوت با جورج بوش صحبت میکرد، اگرچه حمایت تلویحی از انقلابهای عربی، شکهایی را در نزد سعودیان برانگیخت.
سیاست خاورمیانهای او در دوم، و به ویژه مذاکراتش در چارچوب 1+5 با ایران و انتقادهای موردیاش از نظام سیاسی حاکم بر عربستان، برای سعودیان غیر قابل هضم و تحمل بود. این جریان موجب تحریک ناسیونالیسم سعودی در مفهوم ملی آن شد.
- آنچه بیش از عوامل دیگر منجر به تحریک ناسیونالیسم سعودیان شد، حوادث سوریه بود. از ابتدای ناآرامی در این کشور، هدف انتخاب شده، براندازی رژیم بود. نهادهای دینی، اعم از رسمی و غیر رسمی، در این میان بیشترین نقش را داشتند و این به دلائل اعتقادی و نیز تاریخی بود. عالمان وابسته به نظام، عالمان مستقل و احیاناً معترض و کسانی که تحت تأثیر آنان بودند، همگی در پی ساقط کردن حکومت سوریه بودند و حتی بخش خصوصی با تشویش عالمان دینی، در این زمینه مشارکت داشت و بخشی از کمکها برای معارضان، توسط اینان تأمین میشد.
حاکمان سعودی به نوبه خود تحت تأثیر فتاوا و اقدامات بخش دینی قرار گرفتند و ساقط کردن قطعی نظام را هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ رسانهای و تبلیغاتی، در دستور کار قرار دادند و توقعشان آن بود که دوستان عرب و غربیشان با آنان همراهی کنند. این همراهی نیز تا میزان زیادی انجام شد، اما خواسته آنان مداخله نظامی آمریکاییها و غربیها بود، بدان گونه که در لیبی انجام شد. عدم این اقدام، آنان را عصبانی کرد؛ مضافاً که آنان عملاً به افکار عمومی داخلی و خارجی وعده داده بودند که رژیم ساقط خواهد شد و عدم تحقق این وعده، آنها را با مشکلاتی مواجه میساخت و نمیتوانستند به راه حلّی سیاسی تن در دهند.
- مسائل مختلف دیگری اتفاق افتاد و موجی از ناآرامیها بسیاری از کشورهای عربی دربرگرفت. مُرسی و اخوان المسلمین بر کنار شدند و سیسی نتوانست کشور را استقرار بخشد. انقلاب در لیبی سرانجام نیافت و اوضاع عراق پیچیده بود. در این میان، گروههای تکفیری سربرآوردند که بسیاری از آنان با کمک خود سعودیان و متحدانشان به صحنه آمدند. اعتراضات در بحرین ادامه یافت و اوضاع یمن از کنترل خارج گردید. در باور سعودیان و متحدانشان، این هرج و مرج ناشی از تئوری «هرج و مرج خلّاقانه» و یا «هرج و مرج سازنده» وزیر خارجه اسبق آمریکا، خانم کوندولیزا رایس بود و سکوت و بیتحرکی دولت اوباما این شک را تقویت میکرد.
- احتمالاً این برای نخستین بار بود که گروه قدرت بدست سعودی، اعم از قدرت بدستان خاندان سلطنتی، احساس کردند که میباید به خود تکیه کنند و منتظر کمک دیگران نبانشد و نمانند. آنها بارها در گذشته با خطراتی مواجه شده بودند، امّا در تمامی این موارد به پشتیبانی دوستان و متحدانشان مطمئن بودند، از سرکوب قیام جهیمان گرفته تا تهدیدهای صدام حسین؛ بنابراین هیچگاه به اینکه به خود تکیه زنند، فکر نکرده بودند.
به جز عوامل خارجی، مطمئناً زمینههای داخلی را برای پدیداری این اندیشه، سهم بزرگی است. جامعه عربستان در طی سالیان اخیر دگرگون شده است و اوضاع هرج و مرجگونه منطقه و سیاست خاورمیانهای آمریکا را در این میان نقشی است. مجموع این عوامل است که پایههای رادیکالیسم و ناسیونالیسم تهاجمی شده موجود را تشکیل میدهد.
نسل جدید
اینکه زمینههای اجتماعی و فرهنگی و تربیتی نسل متفاوتِ امروز چیست، خود بحث مستقلی است. مهم این است که چنین جریانی وجود دارد و در حال گسترش است. عموم کسانی که از عربستان دیدار کردهاند، بدان اشارت دارند و اینکه در مقایسه با سالیان گذشته، با عربستان جدیدی مواجه شدهاند.
اینان میخواهند به خود تکیه کنند و در عین حال مایلند دوستان و متحدانی در کنار داشته باشند. حلقه نخست این متحدان، شیخ نشینها هستند و حلقه دوم، اعراب و حلقه سوم، مسلمانان. واقعیت این است که این تفکری ایدهآلیستی است. چنین ایدهآلهایی پیوسته در بین اعراب و نیز مسلمانان وجود داشته و اینکه جهت نیل به اهدافی ملی از همکاری دیگران بهره گیرند. اما واقعیت این است که چنین جریانی در خارج از محیطها و ملاقاتهای احساساتی و مجاملاتی، نمیتواند اتفاق افتد. هر یک از این متحدان، منافع خاص خود را دارند و این منافع به دلائل مختلف همراستای با یکدیگر نیست و لذا نمیتواند پایدار باشد و پایدار بماند. به ویژه که این کشورها به دلیل نوعی عقبماندگی، فاقد زمینهها و نهادهایی هستند که بتوانند منافع و مصالح متفاوت را به گونهای قابل قبول در کنار هم قرار دهند، به طوری که منفعت هر یک در نهایت، در همکاری با یکدیگر باشد.
واقعیت این است که ایدهآلهای طبقه جدید سعودی تا مقدار زیادی متأثر از شرائط خاص منطقه است که همگان به دلائل رسانهای، سیاسی و دینی در برابر ایران صف کشیدهاند و او را مهمترین رقیب و مزاحم خویش میپندارند. چنین جریانی عمدتاً تحت تأثیر سیاست و تبلیغات خود آنها است و لذا بیش از آنکه واقعیت باشد، توهم است. در اینکه تغییراتی در اندیشه و رفتار و اهداف رهبران سعودی رخ داده سخنی نیست، اما اینکه ایدهآلهایشان قابل تحقق است، قابل تأمل است؛ چرا که نیل به این ایدهآلها تا مقدار زیادی وابسته به همکاری و همگامی متحدانی است که تعریفشان گذشت، اگرچه تحقق برنامهها در آنجا که به منابع و ظرفیتهای داخلی مربوط میشود، در صورتی که علمی و عملی باشد، قابل حصول است.
صرفنظر از تمامی آنچه گفته آمد، عدم توفیق عربستان و متحدانش در به سرانجام رساندن مشکل یمن و فرسایشی شدن آن، جناح افراطیِ قدرت بدست را تا حدودی واقعبین ساخته است و آنان مایلند یکبار دیگر به آمریکا نزدیک شوند، حال آنکه قبلاً در پی فراموش کردنش بودند. مسئله صرفاً انتقاد آنان از سیاست اوباما نبود، بلکه طرز فکرشان به گونهای بود که مایل بودند برای متحد قدیمی و استراتژیکشان اهمیت کمتری قائل شوند و علیرغم بدگوییهای ترامپ از آنان، چه قبل از انتخابات و چه در روزهای نخستین ریاست جمهوری، با تمامی امکانات و بلکه با قول و قرارهایی که بیش از امکانات واقعی بود، کوشیدند به او نزدیک شوند که در این میان اسرائیلیان را تعیین کنندهترین سهم بود.
مطمئناً عربستان فراز و فرودهای مهمی را تجربه خواهد کرد، امّا در نهایت مجبور است به واقعیتها تن در دهد. ناسیونالیسم سعودی در طی مدت اخیر عمیقاً تحت تأثیر افراطگرایی سلفی و وهابی بوده است. این افراطیگری تنها به وهابیت تکفیری محدود نمیشود، بلکه وهابیت رسمی و دولتی هم افراطی شده است. بخش مهمی از فتاوای تحریک کننده برای ساقط کردن رژیمهای سوریه و عراق و یا تشویق گروههای تکفیری به انسجام و اتحاد، توسط عالمان رسمی صادر گردید. اینان همچنین در برانگیختن احساسات ضد ایرانی و ضد شیعی نقشی بیّبدیل دارند.
این جریان نمیتواند تا بینهایت ادامه یابد. نمیتواند سیاست خارجی یک کشور براساس پراکندن حس نفرت علیه یک گروه و یک ملت و یک فرهنگ شکل بگیرد؛ مضافاً که سلفیان و وهابیان یاد شده، عملاً مایلند سیاست داخلی را هم همچون سیاست خارجی تحت تأثیر قرار دهند و چنین جریانی با بن بست مواجه میشود.
حاکمان مجبورند جهت تحقق برنامههای 2020 و 2030، تغییراتی را در اصول و رفتارهای پذیرفته شده و یا تحمیل شده کنونی ایجاد کنند. چنین اقدامی آنها را در مواجهه با نهاد دینی قرار خواهد داد که احتمالاً مهمترین مواجهه پس از پیدایش کشور عربستان است.
28/2/96 – محمد مسجدجامعی
[1] برای نمونه نامه ترکی فیصل سفیر اسبق عربستان در واشنگتن و رئیس اسبق سازمان اطلاعات کشورش به شخص اوباما
[2] سخنرانی سعود الفیصل وزیر خارجه متوفّی در مجمع عمومی سازمان ملل در اکتبر 2013