اعلام پایتختی بیتالمقدس: زمینهها و ریشهها
اشاره
موضوع مصاحبه، اعلام پایتختی بیتالمقدس برای رژیم صهیونیستی از سوی ترامپ و بررسی دلایل این تصمیم است. محور اصلی سخنان جناب دکتر مسجدجامعی در این مصاحبه، داخلیبودن این سیاست است. ایشان با واکاوی ریشههای مذهبی این تصمیم و تأثیر ایونجلیکالهای امریکا در آن، به توضیح خصوصیات جامعه امریکا میپردازد، خصوصیاتی که این جامعه را به گونهای متفاوت ساخته است که میتواند زمینه را برای اتخاذ چنین تصمیماتی فراهم آورد.
متن کامل مصاحبه
لطفاً درباره جدیبودن ترامپ در اعلام بیتالمقدس به عنوان پایتخت اسرائیل، و درباره اینکه آیا این تصمیم در چارچوب سیاست خارجی امریکا تعریف میشود یا اینکه به مذهب برمیگردد، توضیح دهید. آیا اصولاً ترامپ میتواند این کار را اجرایی کند؟
ترامپ حدوداً یک سال است که رئیسجمهور است و در این مدت یک سلسله کارهای خارج از چارچوب و گاهی در چارچوب اندیشهها و سیاستهای نومحافظکاران امریکایی انجام داده است. میدانید که نومحافظهکاران گروهی هستند که از اواخر دهه۹۰، بعد از فروپاشی شوروی و بلوک شرق، تشکلی تازه یافتند؛ البته در زمان ریگان هم بودند. آنها در دوران ریاستجمهوری کلینتون[۲] مجال زیادی برای عرض اندام نداشتند، ولی سال ۲۰۰۰ که بوش پسر[۳] روی کار آمد، برای آنها یک نقطهعطف بود.
به هر حال، خودِ این مسئله که نومحافظهکارها چه کسانی هستند، چه تفکراتی دارند، چگونه جهانی، چگونه امریکایی، چه نوع سیاست خارجی و حتی چه نوع سیاست داخلی را می خواهند، اینها قابل بحث است؛ چون آنها در همه این زمینهها، تصورات و تفکرات خاص خودشان را دارند. این خودش بحث مفصلی است. اینها در مقایسه با دموکراتها، در زمینه سیاست خارجی، به اعتباری توسعهطلبتر، نفوذگذارتر و به تعبیری افراطیتر هستند.
البته رویکرد ترامپ یک رویکرد خاص است و با رویکرد نومحافظهکاران امریکا در دهههای اخیر تفاوت دارد؛ شاید بتوان گفت که ترامپ و اطرافیانش به تعبیری، یک «فرقه» هستند. سیاستهای او حتی در زمینه داخلی، حتی خارج از عرف جمهوریخواهان در معنی نومحافظهکاری آن است. به هر حال، او سیاست خاص خودش را دارد، ولی این سیاست اخیرش درباره بیتالمقدس، واقع این است این مسئله بیش از آنکه متأثر از سیاست خارجی و مصالح و منافع امریکا، چه در قبال اسرائیل چه در قبال رقبای اسرائیل یعنی عربها یا به طور کلی افکار عمومی باشد، عمدتاً دارای بُعد دینی است. این بعد دینی نیز دارای دو قسمت است: یک قسمت به خود شخص ترامپ بر میگردد که مسیحی ایونجلیکال است، و قسمت دیگر به مسیحیان ایونجلیکال در داخل امریکا مربوط میشود.
ایونجلیکالها چه ویژگی هایی دارند؟ اعتقادات آنها چگونه در رویکرد سیاسی آنها تاثیرگذار است؟
ایونجلیکال را میتوان در فارسی به «انجیلی» یا «تبشیری» ترجمه کرد. آنها ویژگیهای مختلفی دارند؛ گروهی خیلی متحرک، ثروتمند، بانفوذ و خیلی متحد و منسجم هستند. بررسی ویژگیهای اعتقادی آنها مفصل است، ولی یکی از مهمترین ویژگیهای اعتقادی اغلب آنها این است که قوم برگزیدهای را که کتابمقدس از آن سخن میگوید، یهودیها یعنی قوم بنیاسرائیل میدانند. دیگر مسیحیها (غیر از گروههای ایونجلیکال)—اعم از کاتولیکها و سایر پروتستانها و کلیساهای دیگر—معتقدند که آن قوم برگزیده، تا پیش از آمدن حضرت مسیح یهودیها بودهاند، ولی بعد از آن مسیحیان هستند، یعنی کسانی که به حضرت مسیح اعتقاد پیدا میکنند و مسیحی میشوند. ولی گروههای ایونجلیکال فهمشان نسبت به متن، فهمی تحتالفظی است و بر همان اساس هم فکر و عمل میکنند.
معنی این تحتالفظیبودن چیست؟
یعنی آنها خودِ کلمات را در نظر میگیرند و معنی میکنند؛ مثلاً بعضی از آنها معتقدند که بر اساس آنچه در تورات آمده است، عمر دنیا پنج هزار و اندی سال است. واقعاً معتقدند عمر دنیا همین مقدار است! یعنی اصولاً نظراتی را که علم جدید ارائه میدهد، رد میکنند. آنها نه تنها در مسئله تکامل و انواع گونهها، بلکه حتی درباره مسائل زمینشناسی و طول عمر دنیا نیز همین گونه میاندیشند. علت این رویکرد این است که آنها متن را با همان دلالت لفظی میفهمند، یعنی به اعتباری لیترالیست[۴] هستند.
به هر حال، آنچه در بحث ما اهمیت دارد این است که اینها یهودیها را قوم برگزیده خدا میدانند، ربطی هم به این ندارد که یهودیها آدمهای خوب یا بدی باشند، آدمهای صادق یا بیصداقتی باشند؛ اصلاً ربطی به این حرفها ندارد. از نظر غالب ایونجلیکالها، این قوم با توجه به خصوصیاتی که عرض کردم، قوم برگزیده است. در این تفکر، نوعی «جبرانگاری» وجود دارد و خداوند بدون توجه به صلاحیت گروهی از مردم، آنها را ارج مینهد؛ گویی به این کار مجبور است. آنها معتقدند که شرط ظهور حضرت عیسی مسیح—که به اعتقاد خودشان، موجب اعتلای مسیحیت و مسیحیان خواهد شد—بازگشت یهودیها به بیتالمقدس و ساخت سومین معبد بزرگ یا هیکل است. اینها چنین تفکراتی دارند و کاری که ترامپ انجام داد، در توافق کامل با این نوع اعتقادات است.
آیا خود ترامپ نیز ایونجلیکال است؟
بله، پروتستانِ ایونجلیکال است. البته او فرد ملتزمی نیست. به اعتباری میتوان گفت که ایونجلیکالها ملاک تعلقشان به دین یا به مکتب خودشان این نیست که فرد عملاً چه مقدار به تعالیم مسیحیت که حداقلِ آن «ده فرمان» است، پایبند باشد. برای مثال، عملاً از خود ترامپ به دلیل آزار جنسیِ زنان، شکایتهای متعددی شده است. مِلاکش این نیست؛ بلکه ایونجلیکالبودن برای آنها به یک نوع هویت تبدیل شده است. ملاکش این است که به ویژگیهای اعتقادی ایونجلیکالی معتقد و ملتزم باشند. بنابراین، ترامپ «تعهد عملی» ندارد، بلکه به اعتباری «تعصب مکتبی» دارد.
به هر حال، ما این را می بینیم که «قانون سفارت اورشلیم»[۵] در سال ۱۹۹۵ در کنگره امریکا تصویب شد و رئیسجمهور وقت امریکا قانوناً موظف شد که سفارتخانه این کشور را به بیتالمقدس انتقال دهد، ولی رؤسای جمهور مختلف امریکا برای رعایت مصالح سیاسی و امنیتی، مدام این مسئله را به تعویق انداختند؛ حتی خود ترامپ نیز در ابتدای کارش این مسئله را شش ماه به تعویق انداخت، یعنی اجرایی شدن آن را امضاء نکرد. حتی پس از اعلام رسمی انتقال سفارتخانه امریکا به بیتالمقدس، باز خود ترامپ مسئله را به لحاظ حقوقی، شش ماه دیگر به تعویق انداخت.
ترامپ در مبارزات انتخاباتیاش به ایونجلیکالها وعده داده بود که این کار را انجام دهد. او باید رأیدهندگان خود را راضی نگاه دارد. بر اساس آمارها، اینها حدوداً یکچهارم رأیدهندگان در امریکا هستند و ترامپ برای دور بعدی انتخابات نیز به آنها نیاز دارد.
به هر حال، این اقدام را باید در چارچوب مذهبیاش ببینیم. حدود دو هفته پیش رئیسجمهور گواتمالا، جیمی مورالس،[۶] به اسرائیل رفت و گفت که ما پایتختمان را به بیتالمقدس منتقل خواهیم کرد. او گفته بود که این انتقال یک وظیفه مسیحی است (چون خود او هم ایونجلیکال است)؛ یعنی ما مسیحی هستیم و این وظیفه مسیحی ماست که این کار را بکنیم، ربطی هم به سیاست ندارد. یعنی دقیقاً نظر او مانند سایر ایونجلیکالها است. او قبلاً مجری تلویزیونی بود و اتفاقاً از نظر فساد مالی نیز پرونده بدی دارد.
میدانید که اصولاً جمعیت امریکای لاتین همیشه کلاً کاتولیک بوده است؛ ولی ایونجلیکالها از اواخر دهه ۷۰ به شدت در امریکای لاتین فعال شدند. زمانیکه در واتیکان بودم، اتفاقاً سفیر همین گواتمالا بود که گفت اینها در طی سالهای دهه ۸۰، نیمی از مردم گواتمالا را پروتستان کردند. یکی از آنها همین مورالس است. به هر حال، مسئله انتقال پایتخت برای آنها مسئلهای اعتقادی است و باید این نکته را در مورد تصمیمات آنها لحاظ نماییم.
این سیر پیشرفت و افزایش ایونجلیکالها و قدرتگرفتنشان مهم است. چطور اینها ظرف مدت کوتاهی این مقدار رشد کردند، این مقدار قوی شدند و طیفی را درست کردند که هم به آنها نومحافظکار میگویند هم ایونجلیکال و هم مسیحی صهیونیست؟ اینها حتی توانستند که اندیشه آرماگدونی را نیز در دنیا ترویج کنند و حتی در صنعت فیلم و سریال هم تأثیر گذاشتند. پشت این قضیه چه نوع برنامهریزی بوده است؟
این سؤال خوبی است. یک مقدار باید به تاریخ آنها برگردیم؛ بهطور خیلی خلاصه، به نکاتی اشاره میکنم. نکته اول این است که اصولاً در مقایسه با بقیه کشورهای توسعهیافته و صنعتی، در امریکا دین ذاتاً خیلی قوی بوده است؛ یعنی امریکا اصلاً با اروپا قابل مقایسه نیست. ژاپن و این طور کشورها که دیگر بماند، چون دین در واقع در آنها اصلاً جایگاهی ندارد. حتی کاتولیکهای امریکا نیز قوی هستند.
در امریکا کاتولیکها تا اوایل قرن بیستم کاملاً منزوی بودند؛ یعنی اینگونه نبود که در امریکا فقط سیاهان دچار تبعیض باشند، بلکه کاتولیکها نیز در متن جامعه امریکای قرن هجده و نوزده جایگاهی نداشتند و حتی مورد سوءظن بودند؛ یعنی قدرت از آن پروتستانها بود. ولی علیرغم تبعیضهایی که علیه کاتولیکها وجود داشت، آنها در امریکا قوی بودند. حتی هماکنون نیز کاتولیکهای امریکایی در مقایسه با کاتولیکهای اروپایی به مراتب قویتر هستند، چراکه اصولاً دین در آن جامعه قوی است. برای مثال، در زمان ریاستجمهوری بیل کلینتون، شورای اسقفهای کاتولیک امریکا، نامه تندی را درباره منع تولید مینهای ضد نفر به کلینتون نوشت. این مسئله به اعتباری به سیاست نظامی امریکا مربوط میشود، ولی اسقفهای کاتولیک امریکا حتی در این مورد هم جسارت آن را داشتند که سفت و سخت با کلینتون که رئیسجمهور بود برخورد کنند و از او بخواهند که جلو تولیدش را بگیرد. چنین کاری در اروپا امکان ندارد.
دوباره تکرار میکنم که کاتولیسیسم در امریکا تا اوایل قرن بیستم خیلی ضعیف بود؛ فاقد پایگاه بود. اینها در ساختار قدرت نقش و حضوری نداشتند، چون مورد سوءظن بودند. تنها رئیسجمهور کاتولیک امریکا جان اِف کِندی[۷] بود. به هر حال، علیرغم آن ضعف گذشته، هماکنون چون دین در امریکا قوی است، شورای اسقفهای این کشور میتواند چنین نامه تندی به رئیسجمهور بنویسد، کاری که در اروپا امکان ندارد.
در امریکا، سفیدبودن، انگلوساکسون بودن و پروتستان بودن همواره بسیار مهم بوده است؛ یعنی کلاً این کشور متعلق به پروتستانهای سفیدپوست است. دیگران در این کشور حقی به آن معنا ندارند. پروتستانهای امریکا چیزی حدود ۴۶ درصد جمعیت این کشور را تشکیل میدهند. البته همه آنها مسیحی ایونجلیکال نیستند. ایونجلیکالیزم گرایش خاصی است که در بین شاخههای پروتستان امریکایی یافت میشود. ایونجلیکالها در میان شاخههای مختلف پروتستان پراکندهاند، یعنی به شاخههای مختلف پروتستان تعلق دارند، از شاخههای مختلف باپتیست[۸] و پرزبیتری[۹] گرفته تا اصلاحشدهها،[۱۰] لوتریها[۱۱] و غیره.
معمولاً شروع جریان اینها را به سال ۱۷۳۸، یعنی کمابیش به حدود سه قرن پیش نسبت میدهند. اینکه اینها چگونه ظهور پیدا کردند و چه تحولاتی داشتند و چه ویژگیهای فکری و اعتقادی دارند، مباحث مفصل تاریخی و کلامی را میطلبد. اما به طور خلاصه، اینها چهار ویژگی مهم دارند: یک ویژگی مهمشان این است که عمیقاً اَکتیویست[۱۲] یعنی «اقدامگرا» هستند؛ اقدامگرایی جزو تعلیمشان است. اقدامگرایی آنها دو جنبه دارد: یکی اینکه در کارهای تبشیری و اقدام برای اشاعه مسیحیت، جدی و پرتلاش هستند، و دیگر اینکه به طور فعال به ارائه خدمات اجتماعی میپردازند، که البته خود این خدمات از نظر آنها یکی از مقدمات مهم برای تبشیر دین است. اینها چنین شاکلهای دارند. اصولاً پروتستانها نوعی دنیاگراییِ به اعتباری مقدس دارند؛ برای نمونه، به ویژه کلوینیستها،[۱۳] مخصوصاً در زمان کلوین[۱۴] و همچنین بعد از کلوین، یک ویژگی مهمشان این است که پولدرآوردن برایشان مقدس است؛ شما وظیفه دارید که پولدار باشید. این ویژگی کلی پروتستانها است.
یعنی میفرمایید که پولداربودن و ثروتمندبودن برای آنها یک مسئله اعتقادی است؟
بله، نفس پولدرآوردن و نفس کارکردن.
آیا پیوریتنها[۱۵] نیز چنین هستند؟
آنها تأکیدشان بیش از کلوینیستها است. میتوان گفت که یکی از تعالیم کمابیش مشترک نه تنها در میان همه ادیان، بلکه در بین همه کسانی که اخلاقی هستند، این است که به فقیر کمک شود؛ امّا بسیاری از پروتستانهای امریکایی میگویند که اگر به کسی که فقیر است کمک کنید، در واقع به او خیانت کردهاید؛ بلکه باید او را سوق بدهید که حرکت کند و خودش را بالا بکشد. دیگر به این توجه ندارند که عموم آنها واقعاً قادر نیستند چنین کنند و وظیفه ما است که به آنها کمک کنیم، اگرچه برای افرادی که قادر به ارتقای خود هستند، سخن آنها صحیح است.
یعنی در واقع، سیاست آنها ضد سیاست رابینهودیسم[۱۶] است.
بله، نوع خاصی هستند. اجمالاً امریکا کشوری است که میتوانیم بگوییم از صفر ساخته شد. مهاجران اروپایی، مردم بومی را تصفیه کردند و تقریباً همه را از بین بردند؛ مهاجران با سرزمینی بسیار وسیع و در عین حال خیلی وحشی مواجه بودند، منطقهای بسیار سخت و در عین حال بسیار پرنعمت. تعداد زیادی از مهاجران از درون تمدن اروپایی و حامل فرهنگ اروپاییِ بعد از دوران رنسانس، به این سرزمین وارد شدند. آنها دارای اندیشههای نو، علوم نو و مسائل نو بودند و از مزایای تمدن جدید به مقدار قابلتوجهی برخوردار بودند. آنها به این سرزمین وارد شدند و چون با طبیعتی وحشی مواجهه بودند که میباید آن را رام میکردند و جامعه خود را میساختند، لذا اصولاً خیلی متحرک، ریسککننده و خیلی متهور بار آمدند. در ضمن، آنها به زندگی امیدوارند. اتفاقاً آن بخشی از جامعه امریکا که مخصوصاً تا اواخر قرن نوزدهم این ویژگیها را به طور متمرکز و به صورت فوقالعادهای داشت، خود همین پروتستانها بودند.
البته ویژگی مذهبیبودن امریکاییها در طی بیست سال اخیر خیلی کمرنگ شده است؛ یعنی امریکا آن حالت مذهبی و اخلاق دینی را که تا تقریباً سی چهل سال قبل داشت، دیگر ندارد؛ خیلی ضعیف شده است، اما در زمانهای پیش، چنین حالتهایی داشت.
ظاهراً مرادتان این نیز هست که آنها رسالتهای سنگین جهانی بر دوش خود احساس میکنند.
بله، چنین حالت و چنین تیپ روانی خاصی دارند که من چند نمونهاش را به خاطر دارم: یک بار در بزریل بودیم. رئیس شورای اسقفهای برزیل آقایی بود به نام لوسیانو مِندِس.[۱۷] مناسبت آشناییام با ایشان این بود که در آن زمان که مسئولیت مدیر کل فرهنگی وزارت خارجه را بر عهده داشتم، درباره گفتگوی میان اسلام و لاتینیته،[۱۸] ابتکاری بین ایران و برزیل شکل گرفته بود. یک بار آنها به ایران آمدند و در کنفرانس مهمی که در تهران در همین وزارت خارجه برگزار شد، شرکت کردند. یک بار هم ما به برزیل رفتیم. رئیس آن دانشگاهی که میزبان این گفتگو بود آقای کاندیدو مِندِس[۱۹] نام داشت، برادر ایشان اسقف بود و برای بار دوم به عنوان رئیس شورای اسقفهای برزیل انتخاب شده بود. میدانید که برزیل یک کشور کاتولیک است و بیشترین جمعیت کاتولیک را در دنیا دارد؛ بنابراین، رئیس شورای اسقفهای آن، شخصیت مهمی است.
به هر حال، او ضمن صحبتهایی که داشتیم، میگفت که آنها نگران تبلیغات وسیع ایوانجلیکالها هستند؛ و مفصل توضیح داد که مسئله صرفاً این نیست که دین مردم عوض میشود، بلکه به اعتباری، این تغییر دین باعث میشود که هویت واحد و منسجم جامعه از بین برود. این مطلب درستی است؛ زمانی که جامعهای دارید که اکثریت قریب به اتفاق آن تابع یک دین هستند، این دین به لحاظ اجتماعی، سیاسی و عاطفی، عملاً به یک پشتوانه بزرگ برای آن جامعه تبدیل میشود. البته ایونجلیکالها در برزیل موفق شدند. گویا هماکنون ۴۰ نماینده در پارلمان برزیل دارند.
کاندیدو مِندِس نیز همین را میگفت، بسیاری از اساتید برزیلی هم چنین میگفتند. این دغدغه را از زبان سفیر شیلی در واتیکان هم شنیدم. سفیر شیلی اظهار میکرد که این ایونجلیکالها وقتی به منطقهای وارد میشوند، با دوچرخه به تمام روستاها میروند و رکاب میزنند و به مردم کمک میکنند؛ ورزشگاههای بزرگ شهرها را میگیرند و در آنها مراسم اجرا میکنند.
البته با آمدن پاپ فرانسیس،[۲۰] وضع کلیسای کاتولیک در امریکای لاتین خیلی عوض شده است، که این خودش بحث دیگری میطلبد؛ ولی تا قبل از آن، کلیسای کاتولیک در امریکای لاتین مشکلات فراوانی داشت.
کلیسای کاتولیک یک مجموعه سنگین و خیلی رسمی و پرآداب و تشریفات است. از طرف دیگر، امریکای لاتینیها مشهورند به اینکه آدمهای شاد و پرتحرکی هستند. در واقع، نوع عبادتها و نوع مراسمی که ایونجلیکالها در کلیساهایشان دارند، با ویژگیهای فرهنگی و روانی این مردم هماهنگی زیادی دارد؛ مضافاً که یکی از آموزههای ایونجلیکالها این است که فرد وقتی به مسیح ایمان میآورد، از نو متولد میشود. این آموزه را عموماً دارند و حتی شما میبینید که برخی از شبانهایشان در ضمن مواعظی که دارند اظهار میکنند که مثلاً من در فلان سال دوباره متولد شدم؛ البته خلاف هم نمیگویند چون واقعاً تغییر پیدا میکنند. «بوش پسر» هم یک بار گفته بود که دوباره متولد شده است. واقعاً به این حالت اعتقاد دارند و لقلقه زبانشان نیست. اینها خواه تولد تازه یافته باشند خواه نیافته باشند، عمیقاً به این آموزه اعتقاد دارند.
وقتی فرد به چنین مطلبی اعتقاد داشته باشد، لازمه طبیعیاش اینست که با تمام وجود از خدا بخواهد و با همه سلولهایش دعا کند. بنابراین، اینها در مراسمی که دارند، گاهی حسابی گریه میکنند و حتی گاهی از شدت هیجان، کموبیش بیحال میشوند و گاهی هم واقعاً شفا میگیرند. بنابراین، اصولاً ایونجلیکالیزم یک آئین غیرتشریفاتی و بسیار پرحرارت است و امکان پیشروی و گسترش دارد.
البته این مسائل در جایی مانند اروپا که قارهای پیر است و مردم خیلی چیزها از سرشان گذشته است، جاذبه چندانی ندارد. آنها واقعاً در اروپا نیز فعالند، ولی جاذبه چندانی ندارند؛ اما در جایی مانند امریکای لاتین یا آسیای دور، پذیرش بالایی دارند. مثلاً در امریکای لاتین چون به لحاظ تیب روانی و نوع فعالیتها و نوع مراسمشان، برای امریکای لاتینیها خیلی مطلوب هستند، خیلی توسعه پیدا خواهند کرد. مخصوصاً از زمان رونالد ریگان،[۲۱] این جریان توسعه یافت. از آن زمان به بعد، دولتهای جمهوریخواه در امریکا، به صورتهای مختلف از ایونجلیکالها حمایت کردهاند.
بخش مهمی از جاذبه ایونجلیکالها به دلیل همین ویژگیهایی است که دارند، یعنی تحرک زیاد، جسارت، پرانرژیبودن و امیدواری. به هر حال، گروه خاصی هستند و برای فهمشان فقط تحلیل کلامی و دینی کافی نیست، بلکه باید خیلی از مسائل دیگر را نیز لحاظ کرد.
به مسائل بینالملل برگردیم. اکنون با این وضعیتی که ترامپ پیش آورده است، آیا جهان امروز آمادگی پذیرش قدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی را دارد؟ یعنی آیا اسرائیلیها به کمک ترامپ میتوانند این مسئله را جا بیاندازند؟
پیشبینی این موضوع دشوار است؛ چون موانعی که در مورد بیتالمقدس با آن مواجه هستند، فقط معطوف به مسلمانها نیست. واقع این است که مسیحیها، مخصوصاً مسیحیهای ارتودکس و مسیحیهای کاتولیک، مصالح و منافع زیادی در بیتالمقدس دارند. آنها در این شهر زمین و اوقاف فراوانی دارند. در سال ۱۹۴۸، بیش از ۲۰ درصد از مردم بیتالمقدس مسیحی بودند؛ ولی سیاست اسرائیل این است که مسیحیهای کل اسرائیل و از جمله بیتالمقدس را وادار به مهاجرت کند. اسرائیل خیلی از اوقاف و زمینهای اینها را نیز تصرف کرده و مشکلاتی برایشان ایجاد کرده است.
اکنون گرچه ظاهراً مانع اصلی مسلمانانها هستند؛ ولی واقعیت این است که مسلمانها گام اول محسوب میشوند و دیگران نیز خیلی نگرانند. خود پاپ فرانسیس چند بار درباره این موضوع صحبت کرد، البته به صورت دیپلماتیک. به طور کلی، بیانیههایی که واتیکان در اعتراضهای سیاسی دارد، در قالب غیرمستقیم است. ولی کلیسای قبطی مصر صریحاً گفت که این مسئله غیر قابل قبول است. سایر کلیساهای ارتودکس نیز چنین دغدغهای دارند. بنابراین، یک مشکل مهم اعتراضهای مسیحی نسبت به این موضوع است.
موضوع دوم به کشورهای اروپایی و اتحادیه اروپا و سایر کشورها مربوط میشود. در سازمان ملل، ۱۲۸ کشور به پایتختی بیتالمقدس برای اسرائیل رأی منفی دادند؛ فقط نُه کشور رأی مثبت دادند که البته از میان آنها فقط دو یا سه کشور مهم بودند. بقیه آنها از کشورهایی بودند که هر یک بیش از ۱۰۰ تا ۱۵۰ هزار نفر جمعیت ندارد. موافقان این مسئله، امریکا و خود اسرائیل و گواتمالا بودند. اکثریت قریب به اتفاق مخالفت کردند.
دلیل مخالفت مخالفان اینست که اولاً این تصمیم خلاف نظر رسمی سازمان ملل درباره بیتالمقدس است. از نظر سازمان ملل، بیتالمقدس یک سرزمین اشغالی محسوب میشود و به دلایل مختلف، سرنوشت آن باید با مذاکره و توافق عمومی تعیین گردد؛ چون بیتالمقدس یک شهر عادی نیست که شما بیایید و بگویید که به این یا آن تعلق دارد. بنابراین، از نظر سازمان ملل، هر نوع تصمیم یکجانبهای درباره وضعیت نهایی این شهر محکوم است و موفق نخواهد بود.
به علاوه، بخش قابلتوجهی از خود اسرائیلیها نیز با این قضیه مخالفند؛ چون از دید آنها این اقدام منجر به پیچیدهترشدن مسائل و مانع رسیدن به یک توافق مطمئن میان فلسطینیها و اسرائیلیها میشود. البته در حال حاضر، این طیف از اسرائیلیها، حتی اگر حضور اجتماعی و سیاسی هم داشته باشند، برای بیرون از اسرائیل چندان مفهوم نیستند، یعنی خیلی دیده نمیشوند.
در حال حاضر، در داخل اسرائیل، تظاهرات زیادی علیه نتانیاهو[۲۲] و حزبش وجود دارد، و این جدای از مسئله اتهامات او درباره فساد مالی است. براساس آماری که وجود دارد، نتانیاهو در افکار عمومی اسرائیل از حمایت اکثریت برخوردار نیست. درصد بزرگی از اسرائیلیها خواستار نوعی از امنیت هستند که ناشی از مصالحه با فلسطینیها باشد. آنها این اقدام جدید را ضد خواسته خود میدانند. بنابراین، از نظر آنها این کار در درازمدت به ضرر اسرائیل است. البته اکنون سخن این طیف از اسرائیلیها مخصوصاً در بیرون از اسرائیل چندان شنیده نمیشود، دلیلش هم اینست که در واقع نتانیاهو فرد شارلاتانی است و این اجازه را نمیدهد. یعنی اینگونه نیست که مخالفت با این اقدام فقط در صحنه بیرون از اسرائیل مطرح باشد، بلکه در صحنه داخلی نیز دولت اسرائیل با موانعی مواجه است و خیلی بعید است که در این کار موفق شود.
مسئله مهم دیگر این است که بر اساس اخبار منتشرشده، حداقل سه کشور عربی با این مسئله موافقند، گرچه توان توجیهی برای افکار عمومی عربی و داخلی خود را ندارند؛ منظورم عربستان، امارات و مصر است. این واقعیت از بیانات و اقداماتی که مخصوصاً عربستانیها دارند، کاملاً معلوم میشود. البته این نوع بیان و اقدامات، در امارات و مصر کمتر از عربستان است. حتی خود مصر در این خصوص مجبور به نوعی عذرخواهی و انکار شد. میتوان گفت که اینها از ابتدا از این قضیه مطلع بودند؛ اما به رغم اقداماتی که داشتند، نتوانستند افکار عربی را آماده پذیرش آن کنند. البته آنها هنوز هم در این جهت کار میکنند که آخرین نمونهاش صحبتهای اخیر محمد بن سلمان با محمود عباس است که در رسانهها انعکاس وسیعی یافت.
بهتر است به این نکته نیز اشاره شود که برخی از اسرائیلیهای دوراندیش بعضاً گفته و میگویند که باید از میزان طرفداری ایوانجلیکالها به خدا پناه برد. از نظر اینها، این طرفداری بیش از آنکه دینی باشد، احساسی و هیجانی است و لذا چندان قابل اعتماد و پیشبینی نیست و ممکن است در آینده مشکلاتی ایجاد کند.
[۱] منتشرشده در روزنامه اطلاعات مورخه ۲۵/۱۰/۹۶ و پایگاه «خبر آنلاین» در تاریخ ۱۸/۱۰/۹۶.
[۲] Bill Clinton
[3] George Walker Bush
[4] literalist
[5] Jerusalem Embassy Act of 1995
[6] Jimmy Morales
[7] John F. Kennedy
[8] Baptist
[9] Presbyterian
[10] Reformed
[11] Lutheran
[12] activist
[13] Calvinist
[14] John Calvin
[15] Puritan
[16] Robin Hoodism
[17] Luciano Mendes de Almeida
[18] latinité
[۱۹] Candido Mendes
[20] Pope Francis
[21] Ronald Wilson Reagan
[22] Benjamin Netanyahu