رصدسیاست و فرهنگمطالعات منطقه ای

زندگینامه جمال عبد الناصر

نویسنده : دکتر ، هدی جمال عبدالناصر ، دختر رئیس جمهور فقید مصر.

جمال عبدالناصر در ۱۵ ژانویه ۱۹۱۸ در محله مردمی باکوس در اسکندریه به دنیا آمد. وی پسر ارشد عبدالناصر حسین بود ،  خانواده او دهقان بودند، اما سطح تحصیلاتش اجازه داد تا به شغلی در خدمات اداره پست اسکندریه بپیوندد. حقوقش به سختی کفاف نیازهای زندگی را می داد. بدنبال نقل مکان شغلی پدرش ، مقطع راهنمایی را در مدرسه راس العین در اسکندریه انجام داد
در آنجا احساسات ملی گرایی جمال عبدالناصر شکل گرفت. در سال ۱۹۳۰، اسماعیل صدقی پاشا حاکم مصر  با صدور فرمان سلطنتی، قانون اساسی ۱۹۲۳ را لغو کرد و تظاهرات دانشجویان با شعار سقوط استعمار و بازگشت به قانون اساسی، به راه افتاد.

او در مورد اولین تظاهراتی که در آن شرکت کرده بود ، می گوید:
«در حال عبور از میدان منشیه در اسکندریه بودم که متوجه درگیری بین تعدادی از دانشجویان تظاهرات کننده و نیروهای پلیس شدم ، بلافاصله تصمیم خود را گرفته و به گروه تظاهرات کننده پیوستم بدون اینکه چیزی در مورد دلیل و هدفی که آنها برای او تظاهرات می کردند، بدانم . من احساس کردم که نیازی به سؤال ندارم، تقابل بین توده مردم بود و حکومت ، از این رو بدون تردید موضع خود را در مورد این موضوع اتخاذ کردم.
لحظاتی گذشت که پلیس به ما حمله ور شد و به یاد دارم که – در تلاشی ناامیدکننده – سنگی پرتاب کردم، اما آنها در یک چشم به هم زدن ما را گرفتند و هنگامیکه میخواستم فرارکنم، باتوم پلیس به سرم اصابت کرد و پس از سقوط ضربه دوم نیز وارد شد، سپس همراه تعدادی از دانش آموزان که نتوانستند به فرار کنند، با سرخونین به بازداشتگاه منتقل شدم ؛  در کلانتری هنگام مداوای زخم های سرم علت تظاهرات را پرسیدم و تازه فهمیدم که این تظاهراتی بود که در آن زمان توسط گروه ‘مصر جوان’ برای اعتراض به سیاست دولت ترتیب داده شده بود. من به عنوان یک دانش آموز مشتاق وارد زندان شدم و آکنده از خشم آن را ترک کردم.» (گفتگوی عبدالناصر با «دیوید مورگان» نماینده روزنامه «ساندی تایمز»، ۱۸ ژوئن ۱۹۶۲).
مسئولان مدرسه از فعالیت او به ستوه آمده بودند و به پدرش هشدار دادند و پدرش او را به قاهره فرستاد.

جمال عبدالناصر در سال ۱۹۳۳ به دبیرستان النهضه در محله الظاهر در قاهره پیوست و به فعالیت سیاسی خود ادامه داد و رئیس اتحادیه مدارس متوسطه النهضه شد.

در آن دوره اشتیاق او به خواندن تاریخ و موضوعات ملی ظاهر شد و در مورد انقلاب فرانسه، روسو و ولتر مطالعه کرد و مقاله ای با عنوان «ولتر، مرد آزادی» نوشت که در مجله مدرسه چاپ کرد. او همچنین در مورد ناپلئون، اسکندر، ژولیوس سزار و گاندی مطالعه کرد.
تحت فشار مردم، به ویژه دانشجویان و کارگران، فرمان سلطنتی در ۱۲ دسامبر ۱۹۳۵ صادر شد که قانون اساسی ۱۹۲۳ را بازگرداند.
در این زمان جمال عبدالناصر به هیئت‌های دانشجویی پیوست که به دنبال خانه‌های رهبران بودند و از آنها می‌خواستند به خاطر مصر متحد شوند و در واقع در سال ۱۹۳۶ در نتیجه این تلاش‌ها جبهه ملی تشکیل شد.
از اولین تظاهراتی که جمال عبدالناصر در اسکندریه در آن شرکت کرد ، سیاست تمام وقت او را به خود اختصاص داد . او بین جنبش های سیاسی موجود در آن زمان حرکت کرد و به مدت دو سال به گروه”مصر جوان” پیوست، سپس پس از اینکه دریافت  که نتیجه ای عائدش نمیشود ، آنجا را ترک کرد. او همچنین تماس های متعددی با اخوان المسلمین داشت، اما از پیوستن به هیچ یک از گروه ها یا احزاب موجود خودداری کرد زیرا به سودمندی هیچ یک از آنها، برای رسیدن به اهداف ملی متقاعد نگشته بود، همچنین زمانی که او دانش‌آموز دبیرستان بود، فکر “آگاهی و هوشیاری عربی”  در افکارش رخنه کرد و هر سال در دوم نوامبر با همکلاسی‌هایش در اعتراض  به اعلامیه بالفور که به موجب آن بریتانیا به یهودیان در فلسطین وطن داده بود ، راهپیمایی میکرد .
عبدالناصر وقتی تحصیلات دبیرستان خود را به پایان رساند و در رشته ادبیات لیسانس گرفت، تصمیم گرفت به ارتش بپیوندد و پس از تجربه ای که در کار سیاسی داشت و تماس با سیاستمداران و احزاب که او را منزجر می کرد، متقاعد شد که آزادی مصر از طریق سخنرانی محقق نمی شود، بلکه باید با زور با ستم و با نیروی نظامی باید با ارتش مقابله کرد.

جمال عبدالناصر به دانشکده افسری مراجعه کرد و معاینه پزشکی را گذراند، اما به دلیل اینکه نوه کشاورزی ناچیز و فرزند کارمندی ساده بود که هیچ تمکن مالی و نیز واسطه ای نداشت و از همه مهمتر به دلیل شرکت در تظاهرات ۱۹۳۵ در امتحان مردود شد.

هنگامی که دانشکده نظامی از پذیرش جمال امتناع کرد، در اکتبر ۱۹۳۶ به دانشکده حقوق دانشگاه قاهره مراجعه کرد و به مدت ۶ ماه در آنجا ماند. با  انعقاد معاهده ۱۹۳۶ تصمیم برآن شد تا تعداد افسران جوان ارتش مصر بدون توجه به طبقه اجتماعی یا ثروت آنها، افزایش یابد ؛ بنابراین جمال دوباره به دانشکده نظامی مراجعه کرد، اما او موفق شد پیش از آن  با معاون وزیر جنگ ملاقات کند سرلشکر ابراهیم خیری که تحت تأثیر صراحت و میهن پرستی و اصرار او برای افسر شدن قرار گرفته بود، حاضر شد در مارس ۱۹۳۷در دوره جدید شرکت کند .
جمال عبدالناصر ۱۷ ماه بعد، در ژوئیه ۱۹۳۸، از دانشکده افسری فارغ التحصیل شد. در آن زمان فارغ التحصیلی از دوره  افسری به سرعت انجام میشد تا تعداد کافی افسر مصری برای پر کردن خلاء ناشی از انتقال نیروهای انگلیسی به منطقه کانال سوئز فراهم شود.
جمال عبدالناصر بلافاصله پس از فارغ التحصیلی به پیاده نظام پیوست و به استان الصعید منتقل شد و اقامت در آنجا به او اجازه داد تا با نگاهی جدید به اوضاع و بدبختی کشاورزان آگاهی پیدا کند . در آنجا با انور سادات آشنا شد در سال ۱۹۳۹ جمال عبدالناصر درخواست انتقال به سودان کرد و در خارطوم و جبل الاولیاء خدمت نمود و در آنجا با زکریا محی الدین و عبدالحکیم عامر آشنا شد. در اردیبهشت ۱۳۴۰ به درجه ستوان یکم نائل شد.
ارتش مصر تا آن زمان ارتشی غیر جنگنده بود و حفظ آن در چنین حالتی به نفع بریتانیا بود، اما طبقه جدیدی از افسران شروع به ورود به ارتش کردند که آینده خود را در ارتش به عنوان بخشی از ارتش بزرگتر می دیدند. مبارزه برای آزادی مردمشان.
جمال پر از آرمان به الصعید رفت، اما او و همراهانش ناامید شدند، اکثر افسران «بی کفایت و فاسد» بودند و از اینجا به فکر اصلاح ارتش و پاکسازی آن از فساد افتاد.

در پایان سال ۱۹۴۱، زمانی که رومل به سمت مرزهای غربی مصر پیشروی می کرد، جمال عبدالناصر به مصر بازگشت و به یک گردان انگلیسی که در پشت خطوط نبرد در نزدیکی العالمین اردو زده بود، منتقل شد.

جمال عبدالناصر یادآور می شود: «در این مرحله ایده انقلاب به طور کامل در ذهن من جا افتاده بود، اما راه رسیدن به آن هنوز نیاز به مطالعه داشت و در آن زمان هنوز راه خود را به آن احساس می کردم و بیشتر تلاش من در آن زمان برای جمع آوری تعداد زیادی از افسران و جوانانی بود که فکر می کنم در تصمیماتشان فقط به منافع ملت اعتقاد دارند . فقط با این کار می توانستیم حول یک محور حرکت کنیم که در خدمت این هدف مشترک است. “

درفوریه ۱۹۴۲ سفیر بریتانیا – “سر مایلز لامسپون” – پس از محاصره کاخ پادشاهی با تانک های بریتانیایی به دیدار ملک فاروق در قصر عابدین در قاهره رفت. و در اولتیماتومی به او حق انتخاب بین دو امر سپرده شد ؛ نخست وزیری را به مصطفی النحاس واگذار کند و بی قید و شرط او وزرای مورد اعتماد انگلستان را بکارگیرد  و یا اینکه از پادشاهی خلع میگردد و اینچنین پادشاه بی هیچ قید و شرطی تسلیم گشت.

جمال عبدالناصر به یاد می آورد که از آن تاریخ هیچ چیز مثل قبل نبوده است، او در نامه ای میگوید : ” خبرتان ذائقه ام را شدیدا تلخ کرد و نزدیک بود از عصبانیت منفجر شوم، اما در مورد ارتش این حادثه تاثیر تازه ای بر اوضاع و احساسات و عواطف داشت.  افسران که فقط در مورد زنان صحبت می کنند و به خوش گذرانی می اندیشیدند ، شروع کردند به صحبت از فداکاری و تمایل به فداکردن جان در راه کرامت انسان.
همه پشیمان شدند که – علیرغم ضعف ظاهری – مداخله و آبروی کشور را حفظ نکردند و آن را با خون نشستند… اما فردا نزدیک است… بعد از این واقعه، عده ای نیز تلاش کردند برای این هدف کاری انجام دهند و  انتقام گیرند ، اما دیر شده بود. دلها پر از آتش و اندوه بود. به طور کلی این حرکت و این تیغ انگلستان  روحیه را به برخی از بدن ها بازگرداند و به آنها یاد داد که عزتی وجود دارد که باید برای دفاع از آن آماده بود و این یک درس بود، اما درسی سخت .» (سخنرانی عبدالناصر خطاب به حسن النشار … ۱۶/۲/۱۹۴۲).

جمال عبدالناصر در ۹ سپتامبر ۱۹۴۲ به درجه  سروان ارتقا یافت. در ۷ فوریه ۱۹۴۳ به عنوان معلم دانشکده نظامی منصوب شد.

جمال عبدالناصر در ۲۹ ژوئن ۱۹۴۴ با تحیه محمد کاظم – دختر یک تاجر ایرانی – که خانواده او را از طریق عمویش خلیل حسین می شناخت، ازدواج کرد و صاحب دو دختر به نام های هدی و منی و سه پسر به نام های خالد، عبدالحمید. و عبدالحکیم شدند . تحیه نقش مهمی در زندگی او به ویژه در مرحله آماده سازی برای انقلاب و تکمیل هسته های سازمان افسران آزاد داشت و بارهای خانواده جوانش – هدی و منى – را در زمان حضور در جنگ فلسطین به دوش کشید. او همچنین به جمال در سال ۱۹۵۱، ۱۹۵۲، زمانی که چریک های مصری را برای انجام عملیات علیه پایگاه بریتانیا در کانال سوئز آموزش می داد ، در پنهان کردن سلاح ها بسیار یاری رساند .

سال ۱۹۴۵ شاهد پایان جنگ جهانی دوم و آغاز نهضت افسران آزاد بود.
جمال عبدالناصر در گفتگو با دیوید مورگان گفت: تا سال ۱۹۴۸ تمرکز من بر تشکیل هسته ای از افرادی بود که نارضایتی آنها از روند امور در مصر به سطح نارضایتی من رسیده بود و شجاعت و عزم کافی داشتند  برای ایجاد تغییرات لازم و طرح مشترکمان .
پس از اعلام قرارداد تقسیم فلسطین در سپتامبر ۱۹۴۷، افسران آزاد جلسه ای تشکیل دادند و مصمم شدند که زمان دفاع از حقوق اعراب در برابر این نقض کرامت انسانی و عدالت بین المللی فرا رسیده است و نظرشان بر این شد که به یاری مقاومت در فلسطین بشتابند .

روز بعد جمال عبدالناصر نزد مفتی فلسطین که از پناهندگان ساکن مصر جدید بود رفت و خدمات خود و گروه کوچک خود را به عنوان مربی گروه داوطلب و به عنوان رزمنده را پیشنهاد کرد. مفتی پاسخ داد که بدون موافقت دولت مصر نمی تواند این پیشنهاد را بپذیرد و پس از چند روز نیز این پیشنهاد را رد کرد.
بدنبال چنین امری ، جمال درخواست مرخصی داد تا بتواند به صف داوطلبان بپیوندد، اما قبل از اینکه درخواستش قطعی شود، دولت مصر رسما به ارتش دستور داد تا در جنگ شرکت کند. جمال در ۱۶ مه ۱۹۴۸ پس از ارتقاء درجه (سرگرد) به فلسطین سفر کرد.

تجربه جنگ فلسطین تأثیرات گسترده‌ای بر جمال عبدالناصر داشت و به قول خودش : «هیچگونه هماهنگی بین ارتش‌های عربی وجود نداشت و کار رهبری در نبود هماهنگی در بالاترین سطح بود. سلاح‌های ما در بسیاری از موارد معلوم شد که سلاح‌های فاسد هستند و در اوج جنگ دستور صادر شد.تا مهندسان یک کلبه تفریحی در غزه برای ملک فاروق بسازند .

به نظر می رسید که مأموریت فرماندهان عالی رتبه  اشغال بزرگترین منطقه ممکن از زمین، صرف نظر از ارزش استراتژیک آن و صرف نظر از اینکه موقعیت کلی ما را در توانایی شکست دشمن در حین نبرد تضعیف می کند یا خیر.
من از افسران پیاده یا رزمندگان اداری که هیچ اطلاعی از جبهه و رنج رزمندگان نداشتند، بسیار ناراضی بودم.

آخرین قطره ای که پس از آن خستگی از بین رفت، زمانی بود که دستور هدایت نیرویی از گردان ششم پیاده به سوی سویدان عراق که اسرائیلی ها به آن حمله می کردند به من داده شد و قبل از شروع حرکت من، تحرکات کامل ما در رسانه های قاهره منتشر شد.. سپس فلوجه مورد محاصره  قرار گرفت ،  جنگهایی که من در آن زندگی کردم. نیروهای مصری به مقاومت خود ادامه دادند، با وجود اینکه نیروهای اسرائیلی از نظر تعداد بسیار برتر بودند، تا اینکه جنگ با آتش بس تحمیلی توسط سازمان ملل در ۲۴ فوریه ۱۹۴۹ به پایان رسید.

جمال عبدالناصر در جریان جنگ فلسطین دو بار مجروح و به بیمارستان منتقل شد. به دلیل نقش برجسته ای که در طول نبرد ایفا کرد، در سال ۱۹۴۹ نشان ستاره نظامی را دریافت کرد.

جمال عبدالناصر پس از بازگشت به قاهره مطمئن شد که نبرد واقعی در مصر است.در حالی که او و همراهانش در فلسطین می جنگیدند، سیاستمداران مصری از سود سلاح های فاسدی که ارزان می خریدند و به ارتش می فروختند پول جمع می کردند.او متقاعد شد که باید تلاش ها را برای ضربه زدن به خانواده محمد علی متمرکز کرد. ملک فاروق از اواخر سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۲ هدف سازمان افسران آزاد بود.

جمال عبدالناصر در سال ۱۹۵۵ قصد انجام انقلاب را داشت، اما وقایع تصمیم او را برای انجام انقلاب بسیار زودتر مقرر کرد.

جمال پس از بازگشت از فلسطین به عنوان معلم در دانشکده ستاد نظامی منصوب شد که در ۱۲ مه ۱۹۴۸ آزمون خود را بادرجه عالی به پایان برد. فعالیت افسران آزاد دوباره آغاز شد و کمیته اجرایی به رهبری جمال عبدالناصر تشکیل گردید متشکل از :  کمال الدین حسین، عبدالحکیم عامر، حسین ابراهیم، ​​صلاح سالم، عبداللطیف البغدادی، خالد محی الدین، انوار السادات، حسین الشافعی، زکریا محی الدین و جمال سالم، کمیته ای که بعدها در سال ۱۹۵۰، ۱۹۵۱ به شورای انقلاب تبدیل شد.

جمال عبدالناصر در ۸ می ۱۹۵۱ به درجه بکباشی (سرهنگ دوم) نائل شد و در همان سال به همراه دیگر افسران آزاد مخفیانه در جنگ چریکی علیه نیروهای انگلیسی در منطقه کانال شرکت کرد که تا اوایل سال ۱۹۵۲ادامه یافت و با آموزش داوطلبان و تهیه سلاح  صورت گرفت.مبارزه مسلحانه جوانان از هر گرایش سیاسی خارج از چارچوب حکومتی صورت پذیرفت.

با توجه به تحولات پی در پی و حوادث خشونت آمیز در آغاز سال ۱۹۵۲، تفکر افسران آزاد به ترور سیاسی رهبران رژیم قدیم به عنوان تنها راه حل تبدیل شد. و اینکار آنها عملا با ترور سرلشکر حسین سری عامر – یکی از فرماندهان ارتش که در خدمت منافع کاخ بود – شروع گردید ، اما او از مرگ فرار کرد و آن سوءقصد اولین و آخرین موردی بود که جمال عبدالناصر در آن شرکت داشت. همه بالاتفاق موافقت کردند تا وی  از این جریان روی برگرداند و تلاش خود را صرف تغییر انقلابی مثبت کند.

با شروع مرحله بسیج انقلابی، اعلامیه های افسران آزاد منتشر شد که به صورت مخفیانه چاپ و توزیع و در آن خواستار تجدید سازمان، تسلیح و آموزش جدی ارتش به جای محدود کردن آن به میهمانی ها و رژه ها شد، همچنین از حاکمان خواست تا دست از هدر دادن ثروت کشور و بالا بردن سطح زندگی طبقات فقیر بردارند و از تجارت مدال ها و رتبه های اداری دست کشند . در آن دوره، رسوایی فاسد بودن اسلحه ها ، همراه با رسوایی های اقتصادی مربوط به دولت وفد، گسترش یافت.

۲۶ ژانویه ۱۹۵۲ آتش سوزی قاهره رخ داد، تظاهراتی در قاهره انجام شد در اعتراض به کشتار پلیس در اسماعیلیه توسط نیروهای نظامی بریتانیا در روز قبلش که در آن ۴۶ پلیس کشته و ۷۲ نفر زخمی شدند. آتش سوزی در قاهره شعله ور شد، اما در پی آن مقامات مسئول  هیچ اقدامی نکردند و دستوری به ارتش جهت وارد شدن به پایتخت تا عصر آن روز صادر نشد و در نتیجه آتش چهارصد ساختمان را ویران و ۱۲۰۰۰ نفر را بی خانمان کرد و خسارات وارده به پایتخت حدود ۲۲ میلیون پوند ، برآورد گردید.

در آن زمان درگیری آشکاری بین افسران آزاد و ملک فاروق در جریان بود که به بحران انتخابات باشگاه افسران ارتش معروف بود. شاه سرلشکر حسین سری عامر را که مورد نفرت افسران ارتش بود به عنوان رئیس کمیته اجرایی باشگاه معرفی کرد.افسران آزاد تصمیم گرفتند لیستی از نامزدها و در رآس آن سرلشکر محمد نجیب را  برای ریاست اجرایی کمیته ارائه دهند و او با اکثریت قاطع انتخاب گردید با اینکه انتخابات به دستور شخص شاه لغو گردید. این واقعه به افسران آزاد ثابت کرد که ارتش با آنهاست و از آنها در برابر شاه حمایت می کند در پی این حادثه  جمال عبدالناصر – رئیس هیئت مؤسس افسران آزاد – تصمیم گرفت تاریخ انقلاب را که قبلاً برای سال ۵۵ تعیین شده بود، پیش اندازد.
نیروهادر شب ۳ تیر ۵۲ حرکت کردند و ساختمان فرماندهی ارتش در منطقه  کوبری القبه اشغال شد و رهبران ارتش که پس از درز اخبار مربوط به جنبش افسران آزاد، برای بحث در مورد مقابله با آنان تجمع کرده بودند، دستگیر شدند .
پس از موفقیت انقلاب افسران ،در ۲۵ اوت ۱۹۵۲  تصمیم شورای فرماندهی انقلاب مبنی بر عضویت محمد نجیب به عنوان یکی از اعضای شورا و واگذاری ریاست آن به وی صادر شد و جمال عبد الناصر که اختیار واقعی شوری در دستانش بود ، امور را به وی واگذار کرد  لذا نجیب به عنوان رهبر انقلاب معرفی گردید.
سه روز پس از پیروزی انقلاب – یعنی در ۵ تیر – ملک فاروق مجبور شد تاج و تخت را به پسرش احمد فؤاد واگذار کند و کشور را ترک کند. روز بعد، جمال عبدالناصر مجدداً به عنوان رئیس هیئت مؤسس افسران آزاد انتخاب شد.
در ۱۸ ژوئن ۱۹۵۳، شورای فرماندهی انقلاب تصمیمی مبنی بر لغو سلطنت و اعلام جمهوری و تعیین ریاست جمهوری به محمد نجیب، علاوه بر ریاست وی بر نخست وزیری که از شهریور ماه به عهده داشت، صادر شد. ۷/ ۱۹۵۲. جمال عبدالناصر ابتدا به عنوان معاون نخست وزیر و وزیر کشور در این وزارتخانه که پس از اعلام جمهوری تشکیل شد، سمت عمومی را عهده دار شد. ماه بعد، جمال عبدالناصر از سمت وزیر کشور – که زکریا محی الدین به عهده گرفت –  استعفا داد و سمت معاون نخست وزیر را حفظ کرد.

در فوریه ۱۹۵۴، محمد نجیب پس از گسترش اختلافات بین او و اعضای شورای فرماندهی انقلاب، استعفا داد و جمال عبدالناصر به عنوان رئیس شورای فرماندهی انقلاب و نخست وزیر منصوب شد. بیانیه ای که شورا در ۲۵ فوریه ۱۹۵۴ منتشر کرد و دلایل آن اختلاف را توضیح داد ، بدین شرح ا ست.

شهروندان عزیز
هدف انقلابی که پرچم آن توسط ارتش در ۳ تیر ۵۲ به بلند شد، رسیدن فرد یا افراد به قدرت و اقتدار یا کسب غنائم و وجهه و اعتبار نبود، بلکه خداوند شهادت می دهد که این انقلاب بعد از دوران فساد و انحطاط فقط بدنبال تثبیت آرمان‌های والایی ست که مدت‌ها دلتنگ او بودیم.

انقلاب از همان لحظه اول با موانع سختی مواجه شد که بدون توجه به مصالح خاص فرد یا گروهی با قاطعیت با آن برخورد شد و بدین ترتیب پایه های آن مستحکم شد و پیشرفت آن در دستیابی به اهداف شتاب گرفت.
شکی نیست که شما از جدیت مشکلات پیش روی انقلاب به ویژه در شرایطی که کشور تحت اشغال بخشی از اراضی خود توسط استعمار غاصب رنج می برد و مأموریت شورای فرماندهی انقلاب در این مدت بسیار طاقت فرسا بود، قدردانی می کنید. اعضای شورا مسئولیتی را که بر دوش آنها گذاشته شده بود به دوش کشیدند تا ملت عزیزمان را  به ساحل سلامت برسانند  هر چقدر هم که زحمت و تلاش برایشان صرف شود .

آنچه از همان لحظه اول بر سختی و جدیت این مسئولیت تحمیل شده بر اعضای شورای فرماندهی انقلاب افزوده شد، این بود که آنها در زمان برنامه ریزی و تدارک انقلاب به صورت مخفیانه، قبل از قیام خود، تصمیم گرفته بودند به مردم فردی را جهت رهبری معرفی کنند ، غیراز اعضای شورای رهبری خود که همگی جوان بودند و در واقع از بین خود سرلشکر ستاد جنگ محمد نجیب را انتخاب کردند و نجیب به عنوان رهبر انقلاب معرفی شد و این در حالی بود که او از صف افسران انقلابی دور بود و این امر به دلیل اختلاف زیاد در رتبه او افسران وسن آنها طبیعی بود  و پیشگام آنها در این انتخاب، حسن شهرت او و آلوده نبودن وی به فساد رهبران آن دوران بود.
شورا دو ماه قبل از انقلاب این انتخاب را به اطلاع جنابشان  رساندند و ایشان هم موافقت کردند.
ایشان به محض اطلاع از انقلاب از طریق تماس تلفنی وزیر جنگ وقت آقای مرتضی المراغی با ایشان در منزلشان به ساختمان فرماندهی انقلاب رفتند و به محض اینکه با افراد آن زمان ملاقات کردند. جنابشان کنترل را به دست گرفتند.
از آن لحظه به بعد اوضاع حساس شد. در نتیجه ی این موقعیت نابهنجار، سرلشکر محمد نجیب با وجود اینکه همه ما او را به عنوان رئیس جمهور واقعی و رهبر واقعی انقلاب و شورا به همه جهانیان نشان دادیم، و تمام جنبه های آن رهبری را حفظ کردیم  همچنان از یک بحران روانی رنج می برد که ما را به مشقت فراوان افکند.
پس از گذشت کمتر از شش ماه،ایشان گهگاه درخواست اعطای اختیارات بیش از اختیارات عضو عادی شورا را مطرح میکردند و شورا هرگز با عدول از مقررات خود که سالها قبل از آن تنظیم شده بود موافقت نکرد. قانونی که تصریح دارد ؛  همه اعضا از جمله رئیس جمهور در صورت مساوی بودن آراء در قدرت برابر هستند و چنانچه  بین دو گروه در شورا تساوی ایجاد شد ، نظر طرفی که رییس شورا در آن قرار دارد مقدم می شود .
علیرغم انتصاب وی به عنوان رئیس جمهور بعلاوه باقی بودن بر ریاست شورای وزیران و ریاست کنفرانس مشترک، وی همچنان و  گاهگاه برای داشتن اختیارات فراتر از اختیارات شورا اصرار داشت. امتناع کلی شورا از دادن چنین اختیاراتی به منظور اطمینان از حداکثر تضمین برای توزیع قدرت حاکمیتی دولت بین اعضای شورا بود.

در نهایت ایشان درخواست های خاصی داشتند که عبارتند از:
حق اعتراض به هر تصمیمی که به اتفاق آرا اعضای شورا اتخاذ می شود، با توجه به اینکه آیین نامه شورا مستلزم صدور هر تصمیمی است که به تصویب اکثریت اعضا می رسد.
وی همچنین خواستار داشتن حق انتصاب و عزل وزرا و نیز حق  تصویب ارتقاء و عزل افسران و حتی جابجایی آنان شد. به عبارت دیگر او خواستار اقتدار فردی مطلق بود.

ما در ده ماه گذشته به هر طریق ممکن سعی کرده ایم او را متقاعد کنیم که خواسته های خود را که کشور را به حکومت مطلقه استبدادی باز می گرداند، پس بگیرد، چیزی که انقلاب ما نمی تواند بپذیرد، اما هرگز نتوانستیم او را متقاعد کنیم و عقب نشینی های او ادامه یافت تا ما را مجبور به موافقت با این خواسته‌هایش کند و نهایتا سه روز پیش با استعفای خود ما را در برابر یک عمل انجام شده قرار داد، زیرا می‌دانست هرگونه اختلافی که در چنین شرایطی در شورا رخ دهد، هیچ ضمانتی برای عواقبش وجود  ندارد. .
شهروندان عزیز
اعضای شورا این فشار مداوم را در زمانی تحمل کرده اند که با مشکلات سختی که کشور با آن از دوران گذشته به ارث برده اند، مواجه هستند.
همه اینها در حالی اتفاق می‌افتد که این کشور در حال مبارزه مذبوحانه با یک غاصب در مصر و سودان و با دشمن خیانتکار مستقر در مرزهایش است، در حالی که نبرد تلخ اقتصادی، اصلاح ابزار حکومت و افزایش تولید را به راه انداخته است.

شورای فرماندهی انقلاب امروز به اتفاق آرا تصمیم گرفت:
اول: پذیرش استعفای سرلشکر محمد نجیب از کلیه سمت‌های خود.
دوم: شورای فرماندهی انقلاب به رهبری  جمال عبدالناصر، به وظیفه اش ادامه خواهد داد  تا زمانی که انقلاب به مهمترین هدف خود که بیرون راندن استعمارگران از وطن است، دست یابد .
سوم: جمال عبدالناصر را به عنوان نخست وزیر منصوب کرد.
مجددا تاکید و تکرار می کنیم که این انقلاب بدون توجه به موانع و مشکلاتی که پیرامون آن وجود دارد به آرمان های خود پایبند خواهد بود و خداوند به آن رسیدگی کرده است و او بهترین پروردگار و بهترین پشتیبان است . والله ولی التوفیق.

تبعات این اختلاف به سرعت برطرف شد و شورای فرماندهی انقلاب طی بیانیه ای در ۶ بهمن ۱۳۳۳، بازگشت محمد نجیب به ریاست جمهوری را پذیرفت.
سپس شورش ها آغاز شد که توسط اخوان المسلمین سازماندهی شد و در نتیجه شورای فرماندهی انقلاب در ۱۴ ژانویه ۱۹۵۴ تصمیم قبلی برای انحلال آن را صادر کرد  برخی از عناصر رژیم قدیم نیز در این رویدادها دست داشتند. .
درگیری درون شورای فرماندهی انقلاب در این دوره در تصمیماتی که صادر کرد و در آن از ادامه انقلاب عقب نشینی کرد، مشهود بود، اولاً دوره انتقالی که سه سال تعیین شده بود لغو شد و در ۱۴ اسفند ۱۹۵۴ تصمیم گرفته شد  برای انجام اقدامات فوری جهت تشکیل مجلس مؤسسان که با رأی مستقیم عمومی انتخاب می شود، برای تشکیل جلسه در ژوئیه ۱۹۵۴، پیش نویس قانون اساسی جدید را مورد بحث و تصویب قرار دهد و وظیفه پارلمان را تا زمان برگزاری مجلس جدید در سال ۱۹۵۴ انجام دهد و جملگی مطابق احکام قانون اساسی که به تصویب مجلس موسسان خواهد رسید. همزمان تصمیم گرفته شد حکومت نظامی و سانسور مطبوعات و نشریات لغو شود.

ثانیاً: پس از کناره گیری جمال عبدالناصر از سمت نخست وزیری و بازگشت به عنوان معاون رئیس شورای فرماندهی انقلاب، شورای فرماندهی انقلاب تصمیم گرفت تا محمد نجیب را به عنوان رئیس شورا و نخست وزیر منصوب کند.
بالاخره ۴ اسفند ۵۴ شورای فرماندهی انقلاب تصمیم گرفت اجازه تأسیس احزاب را بدهد و شورای فرماندهی انقلاب را در ۳ تیر ۵۴ یعنی در روز انتخابات مجلس مؤسسان منحل کند.
اگرچه شورای فرماندهی انقلاب در ۸ اسفند ۵۴ آن تصمیمات را لغو کرد (تصمیم شورا مبنی بر تعویق اجرای تصمیمات ۴ اسفند ۵۴)، بحرانی که در شورای فرماندهی انقلاب رخ داد باعث ایجاد دو دستگی در داخل آن گردید ؛ محمد نجیب و حامی اش  خالد محی الدین از یک سو و جمال عبدالناصر و بقیه اعضاء در سوی دیگر.
این درگیری در ارتش نیز منعکس شد و سیاستمداران به ویژه اخوان المسلمین و حامیان احزاب قدیمی که در کنار نجیب بودند و با او در تماس بودند سعی کردند از آن سوء استفاده کنند.

در ۱۷ آوریل ۱۹۵۴، جمال عبدالناصر ریاست شورای وزیران را بر عهده گرفت و محمد نجیب به ریاست جمهوری محدود شد تا زمانی که تلاشی برای ترور جمال عبدالناصر به دست اخوان المسلمین صورت گرفت. در ۲۶ اکتبر ۱۹۵۴ در حال ایراد خطبه در میدان المنشیه اسکندریه توسط یکی از اعضای گروه هدف گلوله قرار گرفت و با تحقیقات ثابت شد محمد نجیب با اخوان المسلمین در تماس بوده ست.
زیرا قصد داشت در صورت موفقیت در سرنگونی رژیم از آنها حمایت کند. در اینجا شورای فرماندهی انقلاب در ۱۴ نوامبر ۱۹۵۴ تصمیم به برکناری محمد نجیب از تمام سمت‌های خود گرفت تا پست ریاست جمهوری خالی بماند و شورای فرماندهی انقلاب همچنان تمامی اختیارات خود را تحت رهبری جمال به عهده بگیرد.
در ۲۴ ژوئن ۱۹۵۶، جمال عبدالناصر بر اساس قانون اساسی  – اولین قانون اساسی انقلاب – با همه پرسی مردمی به عنوان رئیس جمهور  انتخاب شد.
وی در ۲۲ فوریه ۱۹۵۸ پس از اعلام اتحاد مصر و سوریه، رئیس جمهور جمهوری عربی متحده شد تا اینکه در ۲۸ سپتامبر ۱۹۶۱، گروهی از اعضای ارتش سوریه اقدام به توطئه جدایی  نمودند .
جمال عبدالناصر تا زمان مرگش در ۲۸ سپتامبر ۱۹۷۰ رئیس جمهور جمهوری عربی متحده بود.

نویسنده : دکتر ، هدی جمال عبدالناصر ، دختر رئیس جمهور فقید مصر.
با اندکی تصرف و تلخیص : محسن اختری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا