ژئوپلیتیک خلیج فارس؛ شیخنشینها و عربستان
«ژئوپلیتیک خلیجفارس» عنوان اولین نشست انتشارات روزنامه اطلاعات است که به مناسبت گرامیداشت روز ملی خلیجفارس در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ در ساختمان مؤسسه اطلاعات، با سخنرانی دکتر مسجدجامعی و دکتر محمدجواد ظریف برگزار شد. متنی که ملاحظه میفرمایید خلاصه سخنان دکتر مسجدجامعی در این نشست است.
با تشکر از برگزارکنندگان محترم و برادر مکرم جناب آقای دکتر صالحی و برادر عزیز و همکار ارجمند جناب آقای دکتر ظریف
در این جلسه در مورد «ژئوپلیتیک شیخنشینها و عربستان» نکاتی را خواهم گفت و نه در مورد ژئوپلیتیک مجموعه خلیجفارس، و در پایان در خدمت شرکتکنندگان محترم خواهم بود.
نکته نخست درباره ویژگیهای مطالعات ژئوپلیتیکی است که متفاوت است با نوع پژوهشهای سیاسی و اجتماعی و بینالمللی. با اختصار کامل، هنگامی که یک موضوع باتوجهبه کلّیت آن و باتوجهبه تمامی عواملی که در شکلدادن آن مؤثر بوده و هست، بررسی شود و به هر یک سهمی متناسب با نقشی که داشتهاند داده شود، چنین مطالعهای ژئوپلیتیکی است. باتوجهبه این نکات میتوان منطق رفتاری و کیفیت سیاستگذاریهای مثلاً کشور موردبحث را، بازشناخت. اعم از سیاست داخلی و یا سیاست خارجی که البته این دو عموماً با یکدیگر مرتبط هستند. با چنین دیدگاهی به بررسی ژئوپلیتیکی کشورهای یادشده، پرداخته میشود.
باتوجهبه گستردگی موضوع و کمی وقت، نکاتی را بهعنوان مقدمه عرض میکنم.
۱- این شش کشور و علیرغم اختلافهایشان یک مجموعه هستند. هم خود چنین خصوصیتی دارند و هم دیگران کم و بیش بدانها چنین مینگرند، یعنی آنها را یک مجموعه میبینند و این نکته مهمی است، چراکه تنظیم سیاست دیگران، عمیقاً تحت تأثیر نگاه آنها است و نه چندان واقعیتها.
عموم این کشورها با یکدیگر اختلافات پیچیده سرزمینی دارند و در موارد متعددی سیاستهای یکدیگر را نمیپسندند؛ امّا ساختارهای اجتماعی و تاریخی آنان، اخلاق و روحیات و فرهنگ آنان، سابقه حضور و نفوذ انگلستان و نه هیچ قدرت استعماری دیگر، حضور نیرومند امریکا در حال حاضر، ثروت نفتی و تجربه کموبیش مشترکشان با تاریخ جدید، چنین همگراییای را موجب شده است.
علیرغم تحریم شدید و همهجانبه قطر از جانب عربستان و امارات و بحرین، امّا عملاً این تجربه ناموفق بود. منافع و مصالح مشترک آنها از اختلاف سلیقهشان در زمینههای مختلف، بهمراتب بیشتر بوده و هست، و لذا تحریم موفق نبود و نمیتوانست باشد. این عدم توفیق به دلیل پیوستگی و ارتباطهای درونی آنها است که سیاست و اراده سیاسی را بدان راهی نیست و یا لااقل راه چندانی نیست.
درست به همین علت است که تلاش عراق و یمن در مقاطعی از عمر تشکیل شورای همکاری خلیجفارس جهت پیوستن بدانها موفق نبود و نمیتوانست باشد. چنانکه گفتیم این کشورها و علیرغم تنوعشان، یک مجموعه هستند. و لذا ذاتاً متفاوت هستند با مواردی که نزدیکی و یا اتحاد کشورها بر اساس تصمیمی سیاسی است که اعراب را در این مورد سابقهای طولانی است. از وحدت سوریه و مصر در ۱۹۵۸ گرفته تا وحدت عراق و اردن و سودان و مصر تا تلاشهای فراوان دیگری که برای نیمقرن ادامه یافت.
۲- ثروتی کلان و در مدتی کوتاه، که همان پترودلار باشد، به عموم این کشورها تزریق شد. اینان به برکت همان ساختار نیرومند قبیلهای و اخلاق و فرهنگ خاص آن و نیز عوامل متعدد دیگر، توانستند دوران گذار از فقر به ثروت را، به خوبی طی کنند. این دوران انتقال، دوران خطرناک و پرچالشی است و سقوط نظامهای حاکم متعددی را موجب شده است. از لیبی قذافی گرفته تا عراق بعثیها. حتی میتوان گفت این دوران به تحکیم بیشتر نظامهای حاکم منجر شده است که البته آن را دلائل فراوانی است. یکی از مهمترینها، هماهنگی و کیفیت تعامل سیاستهای حاکمیتی با ساختار قبیلهای موجود بود. آنها به جنگ؛ این ساختارها نرفتند و شعارهای چپگرایانه ندادند و صاحبانش را به عقبمانده و بدوی و مرتجع بودن، متّهم نساختند. آنها را پذیرفتند و با آنان به معنای واقعی تعامل کردند؛ اگرچه داستان در مورد عربستان تا حدودی متفاوت است.
۳- هیچ تغییر رادیکالی که منجر به تغییر حاکمیت شود، نمیتواند به تنهایی در تک تک این کشورها اتفاق افتد. گویی در اینجا قانون «همه یا هیچ» صادق است. تا آیندهای غیر قابل پیشبینی این نکته صحیح است. مجموعه بودن آنها و وابستگیهای متقابلشان، مهمترین عامل بازدارنده است. این وابستگی در حال حاضر به وابستگیهای رژیم حاکم مربوط میشود و نیز سیاستهای حاکمیتی. از اقتصادی و تجاری گرفته تا سیاسی و بینالمللی و منطقهای و امنیتی.
در ماههای نخست و بلکه سالهای نخست انقلابهای عربی و بهار عربی، بحرین بهشدت متشنج شد. در همان ماههای نخستین گزارشهای متعدّد و نسبتاً مفصلی برای وزیر محترم خارجه وقت، جناب آقای دکتر صالحی و البته بزرگان دیگر، نوشتم و اینکه اسقاط نظام در بحرین به دلائلی که بهتفصیل بیان شده بود، ممکن نیست. چنانکه گفته شد این سخن در مورد عموم آنها و تا آیندهای دور صحیح است. آنها به معنای دقیق کلمه پیوستگی سرنوشتی داشته و دارند. ممکن است این سخن را برخی نپذیرند، امّا در مجموع وضعیت موجود بهمراتب بیشتر به نفع و مصلحت ما است تا جانشینان احتمالی دیگر. که البته این بحث مفصلی میطلبد.
و بالاخره اینکه اعتقادات دینی و فقه موجود در عموم این کشورها عمیقاً حنبلی مسلک و اهل حدیثی گرایش است، اگرچه بسیاری از آنان حنبلی نیستند. بر اساس این اعتقادات و این فقه هرگونه اعتراض عملی علیه حاکم حتی اگر فاسق و ظالم باشد، نامشروع است.
۴- ساختار اجتماعی، نوع تجربه آنان با تاریخ جدید، واقعیتهای دینی و فرهنگی، کمی جمعیت، به جز عربستان، عدم وجود ساختارهای تاریخی و یا ساختارهای مدرن و جدیدی که بتواند خواستههای مردمی را جهت دهد و متمرکز سازد و البته عوامل دیگر، موجب شده که تحولات و در زمینههای مختلف، از بالا به پایین آید و نه آنکه از پایین به بالا رود. در عموم کشورها و حتی در کشورهای جهان سوم، این مطالبات مردمی است که حاکمیت را مجبور به تغییر و تحول میکند و در اینجا داستان متفاوت است. البته این هست که حاکمیت عموماً به زودی و بعضاً به خوبی این مطالبات را تشخیص میدهد و اقدام میکند. نمونه خوب آن تحولات فراوانی است که در طی سالهای اخیر در عربستان رخ داده و میدهد؛ در جهت هماهنگ شدن سیاستهایش با مطالبات نهفته مردمی.
۵- اینان بخشی از جهان عرب هستند و خواهند بود. کشوری چون کویت پس از اشغالش توسط عراق و به دلیل اینکه بخش مهمی از رژیمهای عربی و اکثریت اعراب در کنار صدام ایستادند، کوشید سیاستی انقباضی اتخاذ کند تا آنجا که بعضاً میگفتند ما کویتی هستیم و نه عرب. امّا این جریان نتوانست و نمیتوانست ادامه یابد. این سخن در مورد سلطنتنشین عمان هم صحیح بود. پس از امضای کمپ دیوید توسط سادات و بگین همه کشورهای عربی با مصر قطع رابطه کردند به جز عمان، این موضع به انزوای این کشور انجامید و آنان نیز سیاستی انقباضی در پیش گرفتند، امّا این سیاست چندان ادامه نیافت.
خصوصاً که در حال حاضر کموبیش به گرانیگاه اعراب تبدیل شدهاند. این گرانیگاه در زمان ناصر مطلقاً در قاهره بود و در زمان مبارک بهگونهای نسبی چنین بود. امّا پس از بهار عربی و تحولات در مصر و در خلأ کسانی چون صدام و قذافی و حافظ اسد و حتی سودان عمر البشیر، این مرکزیت به این مجموعه منتقل شده است.
نکته این است که این مرکزیت، صرفاً سیاسی نیست؛ در حال حاضر فرهنگی و فکری و ادبی و رسانهای و دینی هم هست. اینان هم از آنچه در مجموعه عربی اتفاق میافتد متأثرند و هم در آن مؤثرند. در حال حاضر میزان تأثیرگذاریشان بیش از گذشته است و احتمالاً این جریان ادامه یابد، بهویژه در مورد مسائل مربوط به اندیشه و مدلهای توسعهای و نیز اینکه این اندیشه و مدل چگونه میباید باهویت و دین و سنتها و آداب و رسوم موجود، کنار آید.
۶- واقعیت این است که درک آنان از جهان و منطقه و خودشان در دههها و بلکه سالهای اخیر به شدت تحوّل یافته است و این تحولات به احتمال فراوان به مراتب بیش از سایر همسایگان ما است. اینکه چرا و چگونه چنین شده و ویژگیهای فکری کنونی آنها چیست، بحث مستقلی است. در اینجا هدف تذکر بدین نکته بود و اینکه اینان دیگر همچون گذشته نیستند و متناسب با آن، تصور و تلقی ما از آنان میباید به روز شود. طبقه تحصیلکرده آنها را در این میان، نقش بزرگی است. مضافاً که همین درک تحول یافته و متفاوت شده است که برنامهها و سیاستهای آنان را شکل میدهد و به پیش میبرد.
۷- و به عنوان آخرین نکته، آنان را نسبت به ایران درک نسبتاً مشترکی است، اگرچه ممکن است به دلائلی سیاستشان در قبال ما تفاوتهایی داشته باشد، که دارد. این تفاوت به دلیل تفاوت درک نیست، به دلیل ضرورتها و منافع و مصالح و احتمالاً مأموریتهایی است که بدانها محوّل شده است. از این گذشته آنان با مجاملات و تعارفات دیپلماتیک به خوبی آشنا هستند و پیوسته از آن استفاده میکنند.
این درک را سه لایه مختلف است. لایه اول به تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران بازمیگردد. از ایران قبل از اسلام گرفته تا ایران بعد از اسلام. لایه دوم به ایران بهعنوان یک واحد سیاسی و کشور همسایه بازمیگردد، که البته این لایه عمیقاً متأثر است از لایه نخست. از این دیدگاه ایران بیش از آنکه یک کشور باشد، یک امپراطوری است و در صدد نیل بدان است. لایه سوم بهنظام و حاکمیت موجود بازمیگردد که عناصر مختلفی را در درون خود دارد. این بحثی طولانی است که به دلیل ضیق وقت از آن درمیگذریم.
***
حال به بیان وضعیت کنونی میپردازیم. هم اکنون اینان در چهارمین مرحله تحول تاریخی خود هستند. مرحله نخست به وضعیت آنان به قبل از کشف نفت بازمیگردد، مرحله دوم به پس از آن که تا اواخر قرن بیستم و اوائل دهه اول قرن بیست و یکم ادامه یافت، مرحله سوم به تمایل آنان به بازکردن جامعه خود و واردشدن به گونهای فعال به دنیای جدید و هماهنگ شدن و تعامل کردن با آن و حتی نقش داشتن در آن؛ و مرحله چهارم که در سالهای اخیر و خاصه پس از جنگ اوکراین آغاز شده، «توسعهمداری» آنها است. از مرحله دوم به بعد نوعی هماهنگی بین حاکمیت و نخبگان و توده مردم و خاصه جوانان وجود داشته و دارد. نخبگانی که هر روز بیشتر و آشناتر و باهوشتر میشوند و جوانانی که بیش از آنکه در فضای جامعه خود زندگی کنند، در فضای مجازی رشد یابنده موجود، زندگی میکنند.
و امّا توضیح مختصر هریک
الف) قبل از کشف نفت: عموم اینان در شرائط تاریخی خاص خود زندگی میکردند، خصوصاً آنان که در صحرا بودند. استثناء تا حدودی بحرین بود که به دلیل کشاورز بودن مردمش و ارتباط وثیقش با ایران و میراث غنی شیعی بودنش، وضعیتی متفاوت داشت. مضافاً که محل استقرار انگلیسها بود و از آنجا مجموعه خلیجفارس و شیخنشینها را مدیریت میکردند. مضافاً که اولین چاه نفت در این کشور، به بهرهبرداری رسید؛ و این به نوبه خود تفاوتی بزرگ بین او و شیخنشینهای دیگر ایجاد کرد. تفاوتی که تقریباً نیمقرن ادامه یافت. استثناء دوم کویت بود که به دلیل موقعیت جغرافیایی و رابطه تنگاتنگش با ایران و عراق و نیز هند و جریانهای عربی اوائل قرن بیستم، شرائطی متفاوت داشت. به جز این دو، زندگانی بقیه در همان چارچوب قبیلهای و عشیرهای بود و علیرغم رفتوآمد دائمی حجاج، تغییر چشمگیری را در عربستان شاهد نبودیم. تغییراتی که وجود داشت در همان دو شهر زیارتی و تا حدودی بندر جده بود. این بدین معنی بود که اینان تا قبل از دهه پنجاه قرن بیستم در همان شرائط تاریخی قبلی میزیستند.
ب) دوران پس از نفت: در دهه پنجاه شاهد استخراج وسیع نفت در عربستان و کویت هستیم و مدتی بعد، در شیخنشینهای دیگر و با تأخیر در عمان. ثروتی کلان و در مدتی کوتاه به جوامعی کمجمعیت و در مقایسه با سایر جهانسومیان توسعه نایافته و با ساختارهایی قبیلهای و عشیرهای، وارد میشود. همزمان با چنین جریانی جهان عرب در غلیان سیاسی و فکری و احساساتی است. همهجا صحبت از وحدت عربی و مقابله با امپریالیسم و استعمار و مقابله با ارتجاع و عقبماندگی است و اینان نمادهای همین ارتجاعی هستند که شدیداً مورد انتقاد است و به قدرتهایی وابسته هستند که کمر به مقابله با آنان بستهاند و از ثروتی برخوردارند که از نظر انقلابیون آن ایام، متعلق به مجموعه اعراب است.
در چنین کش و قوسی آنان فرامیگیرند چگونه از ثروت بهدستآمده استفاده کنند و از آن لذت ببرند و در کنار اینهمه چگونه از کنار خطرات بگذرند، بدون آنکه با آن مواجه شوند و مهمتر اینکه چگونه امنیت را خود را تأمین کرده و چگونه با صاحبان قدرت جهانی و منطقهای معامله کنند. اصل لذت از زندگی و ثروت خدادادی است و از کنار خطرات و چالشها گذشتن و با آنها درگیر نشدن و بهای گذر از تهدید را پرداختن.
این جریان تا دهه نود ادامه مییابد و نظام دوقطبی قبل از دهه نود، پشتوانهای است برای استمرار و موفقیت این سیاست. البته اشغال کویت ضربه شوکآوری است و سقوط بلوک شرق محاسبات قبلی را برهم میریزد و زمینه را برای چرخش جدیدی فراهم میآورد.
ج) چرخش جدید از قطر آغاز میشود و بهتدریج گسترش و عمق مییابد. قطر کوچک تصمیم میگیرد از سیاست «پای در دامن کشانه» بیرون آید و در صحنه منطقهای و بعدها جهانی، ایفای نقش کند که البته مورد توافق قدرتهای آن روز و خصوصاً قدرتهای آنگلوساکسونی هست.
آنها میکوشند زیرساختهای پرداختن به چنین سیاستی را فراهم آورند. سیاستی که «باز» است و «تعاملکننده» و ثروت انبوه پترودلاری را پشتوانه دارد. از شبکه الجزیره گرفته تا هواپیمایی قطری و هتلها و سالنهای مختلف گردهمایی و تا استادیومهای ورزشی و تأسیس شعبههای دانشگاههای معتبر غربی و البته در پیشگرفتن سیاستی میانجیگرایانه.
توفیق قطریها بقیه و خصوصاً عربستان و امارات را به اتخاذ چنین سیاستی تحریک و تشویق کرد و البته عوامل داخلی دیگری، خاصه در عربستان، وجود داشت. از اواخر دوران ملک عبدالله و نیز ولایتعهدی محمد بن زائد شاهد چنین تحولی هستیم و دیگران نیز به نسبتهای مختلفی چنین راهی را انتخاب کردند. پس از درگذشت عبدالله و امیر امارات، چنین سیاستی به سیاست حاکم، چه در امور داخلی و چه خارجی، تبدیل شد.
بدین ترتیب مرحله سوم تاریخی آنان بهسرعت شکل گرفت و به اوج خود رسید. تمایل به ورود به صحنههای جهانی و منطقهای و حضور فعال در این دو، و زمینهسازی برای نیل به چنین حضوری. در کنار آن سبک کردن و یا برداشتن محدودیتهای اجتماعی و سنتی. اگرچه محدودیتها در مورد آزادیهای سیاسی و حقوق شهروندی به قوت خود باقی میماند و بلکه تشدید میشود. در کنار اینهمه فراهمآوردن بستری مناسبتر برای رشد اقتصاد آزاد و اقتصاد غیرنفتی و مسئله توریسم و تلاش برای قرارگرفتن در مسیر راههای مواصلاتی. به صحنه آمدن غیرمترقبه ترامپ که سیاست خاورمیانهای کاملاً متفاوتی با اوباما داشت، به این جریان کمک شایانی کرد.
عامل بسیار مؤثر دیگر آغاز انقلابهای عربی بود. آنها پس از کمی تأخیر احساس کردند که اگر میدانداری نکنند خود مشمول این انقلابها قرار خواهند گرفت. به ویژه که در ماههای نخست، در عموم این کشورها علائمی از نارضایتی و اعتراض وجود داشت. یکی از مهمترین عوامل در کنترل این انقلابها خاصه در مصر و بحرین، ورود برخی از همین کشورها بود، چنانکه گسترش نارضایتیها و اعتراضها در سوریه که به جنگ داخلی خانمانسوزی انجامید نیز، به دلیل حضور و تحریک برخی از آنان بود.
د) و بالاخره چهارمین مرحله با جرقه جنگ اوکراین آغاز شد. بحران کرونا و بسته شدن بسیاری از کشورهای توسعهیافته صنعتی و کمبود نقدینگی در آنها بهنوعی انظار را متوجه این منطقه ساخت؛ اما نقطه عطف بزرگ، جنگ اوکراین بود. این جنگ معادلات را در سطح جهانی و خاصه در سطح منطقه ما، بهکلی دگرگون ساخت.
مجموعه غرب در کنار اوکراین و در برابر روسیه قرار گرفت. ترس ایجاد شده از رشد چشمگیر چین خصوصاً به لحاظ تکنولوژیکی و اقتصادی و مالی که از اوائل دهه دوم قرن بیست و یکم انظار را بهسوی خود جلب کرده بود، نوعی چالش با چین را موجب شد؛ تا آنجا که در دور دوم ریاستجمهوری اوباما اولویت اول سیاست خارجی امریکا، مهار چین بود. جریانی که پیوسته ادامه یافت و تشدید گردید. آنها در چهره چین رقیب و بلکه دشمن آینده خود را میدیدند.
جورج سورس معروف در کنفرانس داووس صریحاً گفت اگر چین در زمینه تکنولوژی الکترونیک از ما سبقت گیرد برای همیشه ما در حاشیه قرار خواهیم گرفت. در جریان داستان کرونا آنان کوشیدند به حداکثر ممکن چین هراسی را گسترش دهند.
در چنین شرائطی جنگ اوکراین به گونه غیرمترقبهای اتفاق افتاد و طبیعی بود چین و علیرغم سیاست فوقالعاده محافظهکارانهاش، در کنار روسیه قرار گیرد. از این زاویه شکست روسیه در این جنگ به عنوانی شکست چین هم بود و لذا کموبیش تمامی غربیان بدان اهتمام داشتند.
در این میان صدور گاز روسیه به اروپا قطع شد و این جریان مشکلات اقتصادی و صنعتی و معیشتی فراوانی به وجود آورد. مجموعه غرب و خاصه اروپا به دنبال منابع جدید انرژی بود. از ونزوئلا گرفته تا غرب و شمال افریقا و در این گیرودار همه چشمها متوجه خلیجفارس و شیخنشینهایش شد.
آنان که از مدتی پیش به دنبال حضوری بینالمللی بودند، از چنین جریانی بهشدت استقبال کردند و نتیجه آن رویآوری و استقبال این بود که همه سوابق منفی از مسائل مختلف حقوق بشری گرفته تا موضوع اولویت داشتن دموکراسی و انتخابات و حتی قتل قاشقچی، به فراموشی سپرده شد. گویی رهبران کشورهای بزرگ غربی جهت جلب نظر و حمایت این کشورها، بهنوعی مسابقه گذاشته بودند.
تحولات صورتگرفته در طبقه نخبه سعودی و شیخنشینها، آنان را با قواعد بازی آشنا کرده بود و اینان از شرائط جدید بهخوبی استفاده کردند. بدین معنی که توانستند جهت چانهزنی با امریکاییها، از ورق روسیه و چین استفاده کنند و چنین کرده و میکنند.
اصولاً کیفیت برخورد امریکاییها با اینان قبل و بعد از جنگ اوکراین قابلمقایسه نیست. دیگر از آنچه ترامپ در مورد گاوهای شیرده و ذبح آنان میگفت، خبری نیست حتی اگر احیاناً باز هم انتخاب شود، نمیتواند چنین بگوید. در اولین ملاقات ترامپ و امیر کویت، شیخ صباح، تنها به او پنج دقیقه وقت داد و در طی آن گفت قرارداد همکاری با چین را لغو کند؛ همین و تمام. امّا در حال حاضر داستان بهکلی تغییریافته است.
این صرفاً در مورد امریکاییها نیست، روسها و چینیها هم کموبیش چنین سیاستی در پیش گرفتهاند. آنان به شیوهای متفاوت با گذشته با آنان گفتگو میکنند. بهواقع احساس میکنند که اینان در موقعیت فراتری قرار گرفتهاند. در پائیز ۲۰۲۲ امیر امارات سفری به روسیه داشت. پوتین شخصاً به استقبال او رفت؛ همچنانکه شخصاً او را بدرقه کرد و به دلیل سردی هوا و عدم وجود لباس گرم امیر، کاپشن خود را به او داد. چنین مسائلی به واقع برای اولین بار است که اتفاق میافتد.
در سایه چنین تحولاتی آنان به فکر نهادینهکردن توسعه صنعتی و اقتصادی و زیربنایی خود افتادند و برای نخستینبار است که سیاست غالب آنها سیاستی «توسعهمدارانه» است. آنچه به آنها کمک میکند بهرهگیری از رقابت بین سه رقیب موجود یعنی آمریکا و روسیه و چین است و به همین ترتیب بهرهگرفتن از ظرفیت کشورهای دیگری چون انگلستان و فرانسه و هند. آنان یاد گرفتهاند که جهت توسعه هرچه بیشتر و سریعتر، چگونه از رقابتهای آشکار و نهفته آنها، سود برند.
برنامههای توسعهای بلندمدت و کوتاهمدت آنان قابلتأمل است. حتی کشور عمیقاً محافظهکار و محتاطی همچون عمان، برنامههای فراوانی را برای خود تنظیم کرده است. وضعیت جدید بینالمللی و برآمدن چین و روسیه و تضعیف نسبی موقعیّت امریکا و مجموعه غرب این مجموعه را به طراحی و تعقیب برنامههای توسعهمدارانه تشویق کرده است. آنچه در این مورد ترغیبکننده است رشد سریع آسیا است و اینکه به قدرت بزرگ و مسلط اقتصادی و صنعتی و تجاری جهان آینده تبدیل خواهد شد.
مایل بودم در مورد جنگ غزه و بازتابهایش بر روی این کشورها صحبت کنم که به دلیل کمی وقت در فرصتی دیگر بدان پرداخته خواهد شد. تنها به یک نکته اشاره میشود و آن اینکه بعید به نظر میآید تحولات بزرگی را که جنگ اوکراین برای این کشورها در پی داشت، جنگ غزه بتواند داشته باشد و منشأ دگرگونیهای بزرگی شود و البته آن را دلائل فراوانی است.
۱۳/۲/۱۴۰۳ – محمد مسجدجامعی