سیاست و فرهنگمصاحبهمطالعات منطقه ای

عربستان: از دیروز تا امروز (بخش اول)

چکیده

عربستان سعودی به عنوان یک کشور، پدیده جدیدی است و سابقه آن تقریباً به دهه‌ سیِ قرن گذشته می‌رسد. این مجموعه‌ای که امروزه با نام عربستان می‌شناسیم، در گذشته به صورت پنج منطقه جغرافیایی و کم‌و‌بیش فرهنگی و هویّتی مستقل‌از‌هم وجود داشت: مناطق حِجاز، نَجد، شَرقیه، حائِل و عَسیر که عمدتاً تحت سلطه عثمانی‌ها بودند. وهابیت پدیده‌‌ای نجدی است که بیش از دو قرن پیش‌تر پیدایش یافت. در قرن نوزده میلادی، عثمانی‌ها وهابی‌ها را سرکوب کرده بودند؛ ولی در قرن بیست، عبدالعزیز بن سعود نَجد را تصرف کرد و با کمک انگلیسی‌ها کشور سعودی را تشکیل داد. مردمان متفاوت این کشور، مخصوصاً‌ در دهه‌های اولیه، هیچگاه با یکدیگر التیام نیافتند و این قوه قاهره‌ نجدی‌ها بود که وحدت کشور را حفظ می‌کرد.

از زمان ملک فیصل به بعد، به تدریج مفهوم سعودی‌بودن و عربستانی‌بودن متولد شد. در آن زمان جامعه‌ عربستان بسیار ابتدایی و بَدوی بود و به جذب افرادی نیاز داشت که با علوم و تکنولوژی جدید آشنا باشند؛ حتی به اساتیدِ علوم اسلامی و قرآنی نیز محتاج بود. ملک فیصل با کمک ثروت نفتی‌، شخصیت‌های دارای تخصص‌های دینی و غیردینی را به عربستان جذب کرد.

در نیمه اول دهه هفتاد، ثروت نفتی کلانی وارد بطن جامعه عربستان شد و ظواهر زندگی مردم را مدرن کرد. این جریان، برخی از کسانی را که احساس می‌کردند روش زندگی در حال عوض‌شدن است، نگران کرد؛ و این‌ نگرانی سرانجام به قیام جُهیمان العُتیبی در سال ۱۹۷۹ انجامید که به شدت سرکوب شد. اما این سرکوبی پایان ماجرا نبود؛ رژیم حاکم کوشید ناراضیان داخلی را برای جهاد به افغانستان سرریز کند و از آسیب آن‌ها در امان بماند. این جریان در طول دهه هشتاد ادامه یافت. در سال ۱۹۹۰، استمداد حکومت عربستان از «کُفار غربی»‌ برای بیرون راندن صدام از کویت، بخشی از اندیشه‌ دینی را در عربستان به شدت رادیکال کرد.

این جمعیت رادیکالیزه شده هنوز هم به فراوانی وجود دارد؛ و علیرغم اینکه جمعیت فراوانی از آنان به کشورهای عراق، سوریه، یمن و حتی لیبی و مصر و غیره سرریز می‌شوند، تعداد زیادی‌شان هم هستند که در داخل خود عربستان مانده‌اند و کم‌و‌بیش به وضع موجود اعتراض دارند.

متن کامل مصاحبه

* به نظر شما عربستانی که امروز شاهدش هستیم، با عربستان گذشته چه تفاوت‌هایی دارد؟ ویژگی‌های جامعه عربستان جدید چیست؟ چه شاخصه‌هایی دارد؟ تولد عربستان جدید در چه زمانی اتفاق افتاد؟ و چرا اتفاق افتاد؟ ویژگی‌های این کشور چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم. سعی می‌کنم در چارچوبی که خود، «ناسیونالیسم سعودی» یا «ناسیونالیسم عربستانی» می‌نامم این موضوع را توضیح دهم. به طور خیلی خلاصه، عربستان به عنوان یک کشور، پدیده جدیدی است. در طول تاریخ و در درونِ مرزهای موجود عربستان کنونی، هیچگاه واقعیتی به نام عربستان وجود نداشته است. تقریباً در دهه‌ سیِ قرن گذشته بود که عربستان به صورت یک کشور مستقل و یکپارچه ظهور پیدا کرد و به عنوان «المملکه العربیه السعودیه» به رسمیت شناخته شد. البته مقدمات این کار در دهه‌ بیست انجام شد، ولی عملاً در دهه سی بود که عربستان سعودی رسمیت یافت.

حال سؤال این است که عربستان پیش از آنکه عربستان بشود به چه شکل بود و چه وضعیتی داشت؟ در پاسخ باید گفت که این مجموعه‌ای که امروزه با نام عربستان می‌شناسیم، در گذشته به صورت پنج منطقه جغرافیایی مستقل‌از‌هم و دارای ویژگی‌های انسانیِ متفاوت وجود داشت: مناطق حِجاز، نَجد، شَرقیه، حائِل و عَسیر. حجاز مهمترین منطقه محسوب می‌شد و اهمیت آن بدین دلیل بود که شهرهای مکه، مدینه، جدِّه و طائف در آن واقع شده بودند. شهرهای مکه و مدینه به دلائل دینی مهم بودند؛ جدِّه هم به این دلیل مهم بود که مَدخل دریایی برای ورود به مکه و مدینه به حساب می‌آمد؛ طائف هم به دلیل نزدیکی‌اش به مکه و خوش‌آب‌وهواتربودنش اهمیت داشت.

تا پیش از ظهور وهابیت، منطقه‌ حجاز در دست شُرفا بود؛ شُرفا از اولاد امام حسن مجتبی (ع) هستند؛ و این تعبیر «شُرفا» معادل همان «سادات» است که ما می‌گوییم. شرفا مدتی طولانی در حجاز حاکم بودند و از حدود قرن پانزده میلادی که سلطان سَلیمِ عثمانی، حجاز را تحت نفوذ خود گرفت، اینان نایب‌التولیه‌های خلیفه عثمانی در حجاز شدند و از جانب آنها رسمیت داشتند و تنفیذ می‌شدند؛ آخرینشان هم شریف‌حسین بود که در سال ۱۹۱۴، به تحریک انگلیسی‌ها اعلام استقلال کرد و با ترک‌ها درگیر شد و شخصاً به سمت پادگان آنها در مکه تیراندازی کرد که داستان مفصلی دارد. شریف‌حسین سرانجام به جزیره قبرس تبعید شد و پس از او قدرت به دست آل سعود افتاد.

بخش دیگری از عربستان که در قسمت‌های مرکزی شبه‌جزیره قرار دارد و منطقه‌ خیلی خاصی است، نَجد نام دارد. مردمان این منطقه اصولاً خیلی سرسخت و ناسازگارند و به لحاظ تاریخی، هیچ‌وقت رابطه‌ خوبی با مناطق اطراف خود نداشته‌اند.

* آیا با حجاز هم رابطه‌ خوبی نداشته‌اند؟

نه! حتی هنوز هم شما وقتی که با حجازی‌ها گفتگو می‌کنید، می‌ببینید که از نجدی‌ها خوششان نمی‌آید. زمانی که در مکه مُشرف بودم و گاهی در فرصت‌های کوتاهی که پیش می‌آمد با راننده‌های تاکسی صحبت می‌کردم، مکرراً این را می‌شنیدم که به طور کلی با نجدی‌ها مشکل دارند.

منطقه‌ سوم، منطقه حائل است که کمابیش به عثمانی وابسته بود. منطقه‌ عَسیر هم به عثمانی‌ها تعلق داشت. منطقه شرقیه هم تحت نفوذ عثمانی‌ها بود؛ اکثریت ساکنان این منطقه شیعه هستند و در طول تاریخ، ارتباط زیادی با بحرین و همچنین با سواحل جنوبی ایران و به طور کلی با ایران داشته‎‌اند.

بنابراین، به لحاظ تاریخی، تا قبل از برپایی حکومت آل سعود و تشکیل کشور واحد عربستان، در این سرزمین پنج منطقه متمایز وجود دارد؛ و حتی نه اینکه صرفاً پنج منطقه وجود دارد، بلکه اصولاً پنج نوع از مردم و پنج گروه اجتماعی مختلف داریم.

علی‌الخصوص، ساکنانِ منطقه‌ای که به نجد معروف است با بقیه کاملاً تفاوت داشته‌اند. وهابیت پدیده‌‌ای نجدی است؛ یعنی عبدالوهاب و ابن‌سعودِ اولیه که بیش از دو قرن پیش‌تر نهضت وهابیت را راه می‌اندازند و بعداً سعی می‌کنند نفوذشان را گسترش دهند و کشتارهای زیادی هم انجام می‌دهند، به هر حال،‌ نجدی هستند. نجدی‌ها همیشه با مردمان اطراف خود در تعارض بودند و از اواخر قرن هفدهم میلادی به بعد که وهابیت ظهور پیدا کرد، این تعارض شدیدتر شد. وهابی‌ها شروع به قتل و غارت و جنایت کردند و به همین دلیل، مردم از آن‌ها به خلیفه عثمانی شکایت کردند؛ و او هم از محمدعلی پاشا، حاکم مصر، خواست که وهابی‌ها را سرکوب کند و محمدعلی پاشا هم فرزندش اسماعیل را برای این کار فرستاد.

به هر حال، در قرن نوزده میلادی، عثمانی‌ها وهابی‌ها را سرکوب کردند و این جریان خاموش شد؛ تا اینکه عبدالعزیز، یعنی بزرگ خاندان سعودی، که در کویت بود با کمک انگلیسی‌ها نَجد را تصرف کرد.

انگلیسی‌ها به شریف‌حسین وعده داده بودند که اگر در برابر عثمانی‌ها اعلام استقلال کند او را یاری خواهند داد و او را خلیفه‌ عرب خواهند کرد؛ لذا شریف‌حسین پس از جنگ جهانی دوم خواهان وفای به عهد انگلیسی‌ها بود و نسبت به این قضیه اصرار داشت و ناسازگاری می‌کرد. انگلیسی‌ها برای اینکه او را از سر خودشان باز کنند، ابن‌سعود را تقویت کردند و در تشکیل کشور عربستان او را یاری دادند.

حال، نکته این است که شما ممکن است بتوانید مرزی را ایجاد کنید، ولی نخواهید توانست ملتی را به وجود بیاورید. ماسیمو دازلیو[۲] که یکی از روشنفکران، نویسندگان و سیاست‌مدران دورانِ ایجاد ایتالیای متحد است، جمله‌ جالبی دارد؛ او می‌گوید: «ما ایتالیا را ایجاد کرده‌ایم. اکنون باید ایتالیایی‌ها را به وجود بیاوریم.»

به‌هر‌حال‌ به لحاظ سیاسی، این قلمرو به عنوان کشور عربستان سعودی از جانب دیگران به رسمیت شناخته شد، اما مردمان مختلف این کشور، مخصوصاً‌ در دهه‌های اولیه، هیچگاه با یکدیگر التیام پیدا نکردند؛ به ویژه، نجد و حجاز و حائل اینگونه بودند.

آنچه وحدت این کشور را نگاه می‌داشت، گروهی بود کُلاً نجدی و عمیقاً وهابی‌؛ اینان بازوان عبدالعزیز بن سعود بودند، بازوان دینی و سیاسی و نظامی و فرهنگی و بلکه همه چیز. در اصل، این‌ها نظامی و همگی نجدی بودند. البته بعدها فیصل بن عبدالعزیز برای اینکه تلائم اجتماعی بیشتری ایجاد کند، سلسله اقداماتی انجام داد. ولی به‌هر‌حال، این قوه قاهره‌ نجدی‌ها بود که وحدت کشور را حفظ می‌کرد.

در سال ۱۹۵۳، عبدالعزیز فوت کرد و پسرش سعود روی کار آمد. او حدود ۱۱ سال در قدرت بود، تا اینکه در سال ۱۹۶۴، به دلیل ولنگاری و بی‌توجهی به امور کشور و مخصوصاً زن‌‌بارگیِ فوق‌العاده زیادش، او را از سلطنت خلع کردند و فیصل را به جای او نشاندند.

در واقع، درست است که عبدالعزیز عربستان را ایجاد کرد، ولی عملاً معمار اصلی‌ عربستان به عنوان یک کشور، فیصل بن عبدالعزیز است. تا پیش از فیصل، نه دولتی وجود داشت، نه کابینه‌ای و نه وزارت‌خانه‌ای؛ فقط یک چیزی شبیه به وزارت خارجه داشتند که آن هم عنوان وزارت نداشت، بلکه صرفاً مجموعه‌ای برای رتق‌و‌فتق روابط خارجی بود که در جده قرار داشت. این در زمان فیصل بود که نهادهای مختلف کشور عربستان شکل گرفت.

او علی‌الخصوص سعی کرد که نجدی‌ها و حجازی‌ها را به هم نزدیک کند؛ و در زمینه‌های مختلف، از ‌جمله در زمینه‌ دینی و ایجاد مؤسسات دینی و مؤسساتی برای آموزش‌های دینی و خدمات دینی و تبلیغ دینی، اقدامات زیادی انجام داد. در واقع، از زمان فیصل به بعد بود که به تدریج مفهوم سعودی‌بودن و عربستانی‌بودن متولد شد. البته این، علت‌های مختلفی داشت، ولی مهمترینش این بود که خود فیصل برای نزدیک‌کردن گروه‌های اجتماعی مختلف در داخل عربستان تلاش‌هایی داشت.

نکته‌‌ دوم این است که بخشی از ثروت نفتی‌ای که در عربستان حاصل شد در خدمت مراکز دینی قرار گرفت. بنابراین، از اواخر دهه‌ شصت و اوایل دهه‌ هفتاد به بعد که در زمان خودِ فیصل است، شاهد رشدی سریع در عربستان هستیم. بخش آموزشیِ این مؤسسات سعی می‌کرد از خارج از کشور دانشجو بپذیرد، به ویژه در آن ایام از شبه‌قاره و مخصوصاً از پاکستان؛ سعی می‌کرد شخصیت‌های دارای تخصص اسلامی (عالمان دینی) را و همچنین افرادِ دارای تخصص‌های غیردینی را که به دلیل گرایش اسلامی‌شان از سوی رژیم‌های خودشان مورد تعقیب یا تحت فشار بودند، جذب کند.

به طور خلاصه، از سال ۱۹۵۴ که جمال عبدالناصر در مصر قدرت را به دست گرفت، و همچنین از سال ۱۹۵۸ که وحدت سوریه و مصر شکل گرفت،‌ گروه‌های اسلامی نه تنها در این دو کشور،‌ بلکه در سایر کشورهای اسلامی، اعم از عربی و غیرعربی، تحت فشار قرار گرفتند؛ حتی بعضاً به زندان افتادند و تهدید به قتل شدند. چنانکه گفتم، بخشی‌ از اینان عالمان دینی بودند و بخشی‌ دیگر مهندسین و بعضاً پزشکان و همچنین تُجار. آنهایی که گرایش دینی داشتند به سمت عربستان رفتند و عربستان هم از آنها استقبال کرد. بعضی‌شان هم از هند و پاکستان رفتند، و البته نه به دلایلی که عرب‌ها به عربستان می‌رفتند.

از آنجا که جامعه‌ عربستان جامعه‌ای‌ ابتدایی و بَدوی بود، احتیاج به جذب افرادی داشت که با علوم و تکنولوژی جدید آشنا باشند؛ حتی به اساتیدِ اسلامیات، یعنی اساتید فقه و اصول و تفسیر و کلام و حتی ادبیات عرب هم نیازمند بود.

از دهه‌ شصت به بعد، این‌ها وارد جامعه‌ عربستان شدند. فیصل به این‌ها و به این کار اصرار داشت و جمعیت زیادی به عربستان وارد شدند؛ ‌این‌ها عملاً پیش‌قراولان مُدرن‌کردن جامعه‌ عربستان هستند، و همچنین پیش‌قراولان تأسیس مراکز آموزشیِ جدید، و پیش‌قراولان ایجاد مراکز خدماتی، مراکزی که مثلاً مسجد می‌ساختند و امام برای مساجد می‌فرستادند یا احیاناً مدرسه‌ای را بنا می‌کردند. پیش‌قراولان ایجاد این نهادها عموماً غیرسعودی‌اند.

ولی به‌هر‌حال، به دلیل آن نوع غرور و آن نوع انحصارگرایی که در سعودی‌ها و به ویژه در نجدی‌ها وجود دارد- که البته در جای خود نقطه قوتی محسوب می‌شود- سعودی‌ها همیشه صاحبِ مناصبِ ریاستی و تصمیم‌سازیِ نهایی بودند؛ این بخش‌ها همواره در دست خود سعودی‌ها بود. حتی اگر ضعیف هم عمل می‌کرده‌اند، باز هم این قسمت‌ها، یعنی ریاست و تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی، پیوسته در دست سعودی‌ها و به ویژه نجدی‌ها بود.

در این میان، سال ۱۹۶۷ سال مهمی است؛ در جنگ سال ۱۹۶۷ بین اعراب و اسرائیل، عرب‌هایی که خواهان یا طرفدار سوسیالیزم و قومیت عربی بودند از اسرائیل شکست خورند؛ شکست آنها صرفاً به معنای شکست مصر یا سوریه نبود، بلکه به معنای شکست قومیت عربی و شکست ایدئولوژی آنان بود. این شکست زمینه‌ مناسبی را برای گروه‌هایی که تمایلات اسلامی داشتند ایجاد کرد. به علاوه، به لحاظ سیاسی و منطقه‌ای، یعنی به لحاظ سیاست منطقه‌ای و بین‌المللی، این جنگ به نفع عربستان که ناصر در تعارض کامل با او قرار داشت، تمام شد.

لذا از سال ۱۹۶۷ به بعد، عربستان که پیوسته متهم به ارتجاع و عقب‌ماندگی و دست‌نشاندگی بود، کمابیش و به تدریج از موقعیت انفعالی خود بیرون آمد و دارای اهمیت شد. عملاً این عربستان، کویت و لیبی بودند که به ناصری که مرتب از مواضع خود دفاع می‌کرد و شعار می‌داد، کمک کردند و مصر را نجات دادند. بنابراین، چنان که گفتم عربستان به دلائل مختلف به تدریج به صحنه آمد؛ این به‌صحنه‌آمدن، هم جنبه سیاسی داشت، هم جنبه مالی و اقتصادی و هم جنبه اسلامی. به طور ویژه در مصر، بعد از جمال عبدالناصر، انور ‌سادات سر کار آمد که سیاست گرایش به آمریکا و عربستان را دنبال می‌کرد. این مجموعه، عربستان را به صحنه ‌آورد؛ یعنی زمینه را برای ایفای نقش فعال‌ترِ عربستان که ثروتمند و دارای مؤسسات آموزشی و خدماتی و تبلیغی بود، به اندازه کافی آماده ساخت. در سال ۱۹۷۱، عربستان مسجد معروفِ فیصل را در اسلام آباد ساخت که تقریباً مهم‌ترین پروژه‌ مسجدسازی در آن زمان بود. از سال ۱۹۷۳ به بعد، به دلیل افزایش ثروت نفتی عربستان، این جریان شدت بیشتری یافت.

به طور خلاصه باید گفت که از آغاز دوران مَلِک فیصل، یعنی از سال ۱۹۶۴ به بعد، شاهد یک نوع هماهنگی داخلی در عربستان هستیم؛ به ویژه بعد از سال ۱۹۶۷، شاهد نوعی ارتقاء موقعیت سیاسی این کشور و ثروتمندشدن انسانیِ جامعه عربستان به دلیل مهاجرت متخصصان مسلمان یا عالمان دینی مسلمان، و همچنین شاهد پایه‌گذاری مؤسسات آموزشی و دانشگاهی و خدماتی هستیم. البته سال ۱۹۶۷ نقطه عطفی است که چندان بزرگ نیست؛ ولی در سال ۱۹۷۳، نقطه عطف خیلی مهم‌تری اتفاق افتاد، چون به علت تحریم نفتی، بهای نفت عملاً چهاربرابر شد؛ و از آن مهم‌تر اینکه به دلیل تحریم نفتی، مطلوبیت عرب‌ها به معنای عام کلمه، و مخصوصاً خلیج‌فارسی‌ها و به ویژه سعودی‌ها افزایش یافت. از آن پس، این کشورهای مختلف ثروتمند اروپایی و غیراروپایی بودند که تمایل داشتند به منظور عقد قراردادهای نفتی و همچنین قراردادهای مختلف اقتصادی و مسائل زیربنایی و تجاری، خودشان را به عربستان نزدیک کنند.

در اواسط دهه‌ هفتاد میلادی، یعنی پس از کمابیش یکی‌دو دهه، عربستان از یک جامعه‌ منزوی و متهم و فاقد نهادهای مختلفِ حتی حکومتی، به جامعه‌ای تبدیل شد که همه نهادهای ضروری و قوام‌دهنده به حکومت را دارا بود؛ و از همه مهم‌تر اینکه برای گسترش نفوذ سیاسی خود و همچنین برای توسعه‌ سیادت دینی‌اش از ابزار دینی استفاده می‌کرد.

* آیا عربستانی که ما امروز شاهدش هستیم، تداومِ همان عربستان سال‌های ۶۷ و ۷۳ و با همان ویژگی‌هاست؟‌ یا اینکه ما شاهد تولد ویژگی‌های جدیدی هستیم؟

دومی درست است؛ یعنی این جامعه از سال‌های حدود ۷۰ به بعد، تحولات فراوان، سریع و در بسیاری از موارد، بُنیادین را شاهد بوده است. به طور خلاصه در سال ۱۹۷۵، یعنی همان سالی که ملک فیصل را ترور کردند، ثروت نفتی کلانی وارد بطن جامعه عربستان شد؛ البته تا قبل از سال ۷۵ هم کشور ثروتمند بود، ولی این ثروت در بخش‌های خاصی از جامعه توزیع می‌شد و به توده مردم نمی‌رسید؛ یعنی متن جامعه در همان شرایط سنتی و قدیمی خودش زندگی می‌کرد.

ولی از اواسط دهه هفتاد، به دلیل کثرت ثروت نفتی و به دلیل تمایل یا، بهتر است بگوییم، الزام به مدرن‌کردن جامعه و برای جلوگیری از گرایش‌های کمونیستی و سوسیالیستی و رادیکالی، حاکمان عربستان راه‌حل را در این دیدند که ثروت نفتی کشور را در میان مردم توزیع کنند. این توزیع ثروت منجر به مدرن‌شدن ظواهر زندگی مردم و وفور لوازم مصرفی شد.

این جریان، برخی از کسانی را که با زندگی بیابانی و بدوی خو گرفته بودند و همچنین احساس می‌کردند که سبک و روش زندگی در حال عوض‌شدن است، نگران کرد. اصولاً زندگی جدید منجر به نفوذ عناصری شد که با اعتقادات وهابی در تعارض بود؛ برای نمونه در سال ۱۹۶۴، یعنی زمانی که عربستان تصمیم گرفت ایستگاه تلویزیونی احداث کند، عده‌ای با او مخالفت کردند و این منجر به برخوردی شد که چند نفر در آن کشته شدند، از جمله برادر همان کسی که ملک فیصل را ترور کرد و همچنین یکی از بستگان خودِ جُهیمان العُتیبی که در ۱۹۷۹ قیام مسجدالحرام را رقم زد.

از اواسط دهه هفتاد، این افراد که نگران نفوذ روش‌های جدید زندگی و افکار جدید بودند، شروع به اعتراض کردند و سلسله تجمع‌هایی را تشکیل دادند؛ و این‌ها در نهایت به قیام سال ۱۹۷۹ منجر شد. آن قیام که با دخالت نیروهای خارجی و بسیار هم با شدت سرکوب و کنترل شد، عملاً نقطه عطف بزرگ دومی، هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی عربستان به حساب می‌آید. بدون شک، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران هم عامل مهم دیگری برای تغییر در سیاست داخلی و خارجی عربستان بود.

این جریان تا دهه هشتاد ادامه یافت؛ و بعد از اشغال کویت در سال ۱۹۹۰ توسط عراق، نقطه‌ عطف دیگری در جامعه عربستان به وجود آمد. در دهه ۹۰، جامعه عربستان خیلی پرتنش بود و گروه‌های مختلفی که به تعبیر عربی، «صَهوه» یا «بیداری» نام دارند شکل گرفتند و اندیشه‌ دینی عملاً رادیکال شد، رادیکالی که مایه ضدغربی‌اش خیلی قوی بود. چنین چیزی کمابیش اولین بار بود که در عربستان شکل می‌گرفت، چون اسلامِ عربستان، در طول تاریخِ این کشور نه تنها ضدغربی نبود، بلکه عملاً غرب را برای مقابله‌ با اِلحاد و بی‌دینی و کمونیسم، متحد خود می‌دانست و در تعارض با غرب نبود؛ و این نه تنها درباره رژیم حاکم عربستان، بلکه درباره گروه‌های اسلامی این کشور نیز صادق است.

کمابیش برای اولین بار، در دهه ۹۰ بود که گرایش ضدغربی اسلامی‌ها در عربستان پدیدار شد. البته می‌دانید که در همان اوایل دهه ۹۰، بلوک شرق فرو‌ریخت و لذا دیگر مانند گذشته عامل بلوک شرق به عنوان یک دشمن ایدئولوژیک یا سیاسی برای عربستان وجود نداشت. به‌هر‌حال در آن زمان، برای اولین بار این گرایش ایجاد شد و به تدریج هم افزایش یافت، تا اینکه حادثه‌ ۱۱ سپتامبر اتفاق افتاد. در آن دوران، تمایلات ضدغربی در عربستان چنان قوی شده بود که براساس آمارسنجی‌هایی که در همان زمان انجام شد، اکثریت قریب به اتفاق سعودی‌ها طرفدار القاعده بودند.

در دهه اول قرن بیست و یکم، شرایط به همین کیفیتی بود که توضیح دادم. البته انتخاب اوباما در سال ۲۰۰۸ موجب تغییراتی در گرایش اسلامی‌های عربستان شد؛ و این ادامه داشت تا اینکه در سال ۲۰۱۱، جریانات انقلاب‌های عربی آغاز شد. در این زمینه، اعتراض‌ها در بحرین و در سوریه به طور ویژه دارای اهمیت است. حال، اینکه از آن پس، در داخل جامعه عربستان چه اتفاقی افتاد، خود داستان خیلی مفصلی دارد.

* با توجه به اینکه شما می‌فرمایید که این گرایش جدید دینی که، به خصوص در دوران پس از فروپاشی شوروی و بلوک کمونیسم، در عربستان ایجاد شد ضدغربی است؛ این پرسش مطرح می‌شود که پس چرا ما  شاهد اتحاد بسیار قوی طبقه مذهبی عربستان با حکام و سیاسیون این کشور هستیم، حکام و سیاسیونی که با غرب اتحاد کامل دارند؟ آیا متحدبودنِ اسلامیون عربستان با سیاسیون این کشور که خود متحد غرب‌اند به معنای اتحاد خودِ این اسلامیون با غرب نیست؟ سؤال این است که این گرایش ضدغربی که می‌فرمایید، آیا در بدنه مذهبی دیگری غیر از بدنه مذهبیون سنتی عربستان وجود دارد؟  آیا لایه مذهبی زیرین و متفاوت دیگری در عربستان هست که با غرب سر ستیز دارد؟ داستان چیست؟

در اینجا چند مطلب وجود دارد و فقط رئوس مطالب را می‌گویم. اولاً دین در عربستان- منظورم بیان وهابیِ دین است- قدرتی واقعی به حساب می‌آید. درست است که دین در خدمت نظام حاکم است، ولی اینگونه هم نیست که گوش به فرمان نظام حاکم باشد؛ آن‌ها منافع مشترک خیلی زیادی دارند، لذا با یکدیگر همکاری می‌کنند؛ ولی روی‌هم‌رفته دو چیز مستقل و دو ماهیت متفاوتند؛ و در آنجا که به قدرت و حاکمیت مربوط می‌شود، دو سلسله مبانی متفاوت دارند.

به طور کلی در کشورهای اسلامی، نهاد دینی معمولاً در وزارت اوقاف یا در مؤسسات دیگری که به نوعی به وزارت اوقاف مرتبط‌اند متجلی است؛ و این مجموعه‌، مجموعه‌ایست که تقریباً هیچ استقلالی در برابر حاکمیت ندارد و عملاً ابزار دست حاکمیت است. ولی در عربستان اینگونه نیست؛ نهاد دینیِ وهابیت، نه ابزارِ دست بلکه متحدِ حاکمیت محسوب می‌شود. البته ممکن است خیلی‌ها در ایران این را نپذیرند، ولی این واقعیت دارد.

در اواخر دهه بیست بود که عبدالعزیز، اِخوانِ وهابیِ عربستان را سرکوب کرد. از آن تاریخ تا اواسط دهه هفتاد، واقعیتِ دینی در عربستان یکپارچه بود. البته در سال ۱۹۶۴، در واکنش به ایجاد ایستگاه پخش تلویزیونی و همچنین مانکن‌هایی که بعضی از مغازه‌ها داشتند، یک حرکت اعتراضی انجام شد و مانکن‌هایی را هم شکستند؛ ولی این اعتراض خیلی زود سرکوب شد و تبعاتی نداشت و به صورت جریان در نیامد و در نطفه خفه شد. تا اواسط دهه هفتاد، وهابیت عربستان یکپارچه بود.

ولی از اواسط دهه هفتاد، به دلیلِ تغییر سبک زندگی مردم از شکل سنتی به شکل جدید، نوعی نارضایتی به وجود آمد که به اندیشه اخوانِ وهابی، به آن صورتی که در زمان ملک عبدالعزیز وجود داشت، متمایل بود. این اعتراض در سال ۱۹۷۹ به اوج خود رسید و البته سرکوب هم شد. از سال ۱۹۸۰ به بعد، یعنی پس از اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ، به دلیل آن چیزی که خود عربستان «جهاد افغانستان» می‌نامید، حکومت عربستان تقریباً همه ناراضیانی را که گرایش اِخوانی جُهیمانی داشتند، به افغانستان سرریز کرد و بدین ترتیب، انسجام دینی داخل جامعه عربستان حفظ شد. اگر در دهه هشتاد مسأله افغانستان وجود نمی‌داشت، عربستان از جانب ناراضیان دینی خود دچار مشکلات زیادی می‌شد؛ ولی مسأله افغانستان و تلاش‌های گسترده عربستان برای اعزام ناراضیان داخلی‌ به جهاد در آن سرزمین، عملاً نیروهای معترض را به خارج سرریز کرد. خروج شوروی از افغاستان در سال‌های ۸۷ و ۸۸ انجام شد، ولی نیروهای جهادی عربستانی که به آن کشور اعزام شده بودند در آنجا باقی ماندند؛ یعنی در چارچوب گروه‌های جهادی، به حضور خود در افغانستان ادامه دادند.

بعد به سال نود می‌رسیم؛ یعنی زمانی که صدام کویت را اشغال کرد و عربستان برای دفع متجاوز، صریحاً از کشورهای غربی خواست که به منطقه بیایند و مداخله کنند. جریان اشغال و بازپس‌گیری کویت ضربه بزرگی به عربستان وارد کرد، چرا‌که او مجبور شد برای دفع یک متجاوز مسلمان، از کفار استفاده کند، و این برای اسلامیون کشور سنگین بود؛ و نکته دوم اینکه براساس احادیث و فتاوایی که از قدیم بوده است، از نظر آنان نه تنها مکه و مدینه، بلکه سرتاسر جزیره‌العرب سرزمین مقدس و حرم محسوب می‌شود و غیرمسلمانان نباید به آن وارد شوند.

به‌هر‌حال، این جریان منجر به اعتراض شد، اعتراضی که پس از پایان جنگ کویت هم ادامه یافت. البته این اعتراض صرفاً دینی نبود، بلکه عوامل دیگری هم وجود داشت که آن را تقویت می‌کرد، ولی شاکله‌ اصلی آن دینی بود. اگر مسأله جُهیمان را استثناء بدانیم، کمابیش برای اولین بار بود که جامعه عربستان با یک جریان مذهبی متفاوت مواجه می‌شد. البته نمی‌گویم مخالف، بلکه متفاوت با آن تشکیلات دینی رسمی وهابی که همواره متحد رژیم سیاسی عربستان بوده است.

* آیا می‌توان این تشکیلات دینی رسمی را وهابیت سنتی نامید؟

بله، ولی آن را وهابیت رسمی یا وهابیت دولتی می‌نامم.

این جریانِ متفاوت، از دهه نود به راه افتاد و قوی هم شد. از دهه نود به بعد، شما در عربستان از یک سو شاهد یک وهابیت رسمی هستید که در پوشش مجلس افتاء سعودی و در قالب مفتیان سعودی عمل می‌کند، که این همان وهابیت دولتی است و همیشه متحد رژیم بوده و هم‌اکنون هم متحد رژیم است؛ و از سوی دیگر، شاهد گرایش‌های دیگری هستید که گرچه وهابی هستند ولی به همان دلیلِ وهابی‌بودن، با حاکمیت سیاسی و با وهابیت رسمی تعارض‌ دارند.

* آیا در حال حاضر، همین‌ها هستند که به عراق و سوریه و یمن و غیره سرریز می‌شوند؟

تا مقدار زیادی بله؛ ولی امروزه تعداد آن‌ها بسیار بیش‌تر از گذشته است. در دهه هشتاد، تعداد مخالفان دینی محدود بود و تقریباً همه به افغانستان سرریز می‌شدند و آنهایی هم که در داخل می‌ماندند، معتقد بودند و قانع بودند که رژیم‌شان در حال جهاد با کفار و ملحدین و کمونیست‌هاست و این برایشان قانع‌کننده بود. لذا به لحاظ داخلی مشکل خاصی وجود نداشت. اما در حال حاضر، درست است که بخش خیلی فعالشان در عراق و سوریه و یمن و حتی لیبی و در جاهای مختلف دیگری نظیر مصر حضور دارند، ولی تعداد زیادی‌ هم هستند که به آن مناطق نرفته‌اند و در داخل خود عربستان هستند و اعتراض دارند.

[۱] این نوشتار، متنِ بخش اول از مصاحبه‌ایست که در تاریخ ۱۹ اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۹۶، در موسسه مَرام، با جناب حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر محمد مسجدجامعی به انجام رسید.

[۲] Massimo d’Azeglio

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا