شخصیت فردی و اجتماعی پیامبر(ص)

پیامبر اسلام(ص) از قبیلۀ اصیل، مهم و محترم قریش بود. قریش از بزرگترین و گستردهترین قبایل شبهجزیرۀ عرب بود و در مکه موقعیت مهمی داشت. عشایر و تیرههای مختلفی از قریش منشعب میشوند که برجستهترینشان عبارتند از: بنیهاشم، بنیمخذوم و بنیامیه. تیرههایی همانند تیم، عدی و غیره هم جزء پایینترین قبایل قریش است.[1] تمامی تیرههای قریش از نسل قصی بن کلاب هستند. با اینکه همه قریشی بودند، ولی هر کدام واحد مستقلی بود و فردِ برجسته و رأسالقومی خود را داشتند. قریش به طور کلی جایگاه برادر بزرگتر را میان سایر عربها داشت و قبیله بزرگ و محترمی به شمار میآمد. بخشی از اهمیت قریش ناشی از اقامت در مکه بود که ریاست شهر را در دست داشت. برای اعراب قبل اسلام، بخشی از اهمیت مکه به دلیل وجود قریش بود. گرچه خود شهر نیز به خودی خود اهمیت زیادی داشت، زیرا مرکز عبادی، تجاری، ادبی و فرهنگی شبهجزیره بود. نمیشود گفت قریشی در مکه حکومت داشتند، بلکه چیزی مشابه ساختار رایج برادر بزرگتری کلیسای ارتدوکس،[2] آنجا وجود داشت. بزرگ نه به این معنی که همه چیز در دست او باشد، بلکه به عنوان برادر بزرگتر تلقی به قبول میشد.
از نتایج مهمترین قبیله بودنِ قریش همان است که در کلام خلیفه دوم آمده است: «عرب به غیر قریش سر فرود نمیآورد.»[3] این موضوع قضیهای نیست که طی 23 سال رسالت پیامبر(ص) انجام شده باشد، بلکه ریشه تاریخی دارد. قریشیها هم موقعیت برجستهای داشتند و هم از نظر موقعیت و حکمیت و غیره، پذیرفته شده بودند. شاید یکی از دلایلش حضور در مکه بود، به طوری که اگر قریش با همان خصوصیاتش، جای دیگری بود، این اهمیت را پیدا نمیکرد.
البته حرمت قریش تنها در منطقه حجاز بود، نه در مناطق دیگر شبهجزیره؛ چنانکه عربهای نجد و یمنیها و برخی دیگر، به دلایلی همانند حسادت و یا تعارض منافع، با آنها مخالف بودند. این مخالفت تا زمان امویها نیز ادامه داشت. اصولاً قریش با نجدیها، یمنیها و مناطقی مانند یمامه و غیره متفاوت بودند و با همدیگر سازگاری نداشتند؛ ولی در مجموع، به نسبت قبایل دیگر، پذیرفتهشدهتر بودند؛ لذا هرچند نقاطی که برشمردیم با قریشیها مخالف بودند، ولی در مورد ریاست آنها بر آن افراد و قبایلی که قریشیان را قبول داشتند، مخالفتی نمیکردند؛ یعنی ریاست قریش در حوزه خودش برای آنها محترم بود و به رسمیت میشناختند، ولی خارج از آن حوزه را نمیپذیرفتند و تن نمیدادند که قریش رئیس آنها هم باشد؛ چنانکه مسیلمه کذّاب در اواخر عمر پیامبر(ص) نامهای برای حضرت نوشت با این عنوان: «از مسیلمه نبی به محمد رسولالله». او در این نامه به جایگاه قریش و نبوت پیامبر(ص) اعتراف میکند.[4]
در میان قریش، بنیهاشم که خاندان پیامبر از این طایفه است، از همان پیش از اسلام بسیار محترمتر، معتبرتر، پذیرفتهتر، جاافتادهتر و مهمتر بود. اوج احترام و موقعیت بنیهاشم در زمان حیات حضرت عبدالمطلب است.[5] پس از اسلام چه در زمان پیامبر(ص) و چه در دوران امام علی(ع) و دورانهای بعدی، این محبوبیت در سطح کلی ادامه یافت. زمانی که بنیالحسن قیام میکنند، اهمیتشان بر اساس محبوبیت و موقعیتی بود که نزد مردم داشتند؛ مردم واقعاً آنها را دوست داشتند. برخلاف بنیامیه که خواهان محبوبیت بودند و با اعمال قدرت خود را تحمیل میکردند.
علیرغم احترام و موقعیت بنیهاشم، به دلیل رقابت درونطایفهای قبایل قریش با آنها، مخالفان زیادی هم بین قریش داشت. در رأس آن هم رقابت بنیامیه با آنها بود که در عصر اسلامی ادامه یافت و بسیاری از وقایع را تحت تأثیر قرار داد.
جناب عبدالمطلب جد بزرگ پیامبر گرامی اسلام، شخصیت بارز بنیهاشم و از افراد تأثیرگذار قریش، بلکه مهمترین شخصیت این قبیله و مورد پذیرش عموم در تاریخ مکه بود.[6] پیش از او، هاشم و دیگران هیچکدام موقعیت عبدالمطلب را نداشتند. وی عملاً برادر بزرگتر و شیخ قبیله بود که در رأس قریش قرار گرفت. «شیخ» به معنای کسی که در چارچوب ظرفیت جامعه و مردم تصمیم میگیرد، نه آنکه مردم را به انجام کاری وادارد و اجبار کند. به همین جهت مردم هم از او فرمان میبردند. خود عبدالمطلب هم میدانست که خواستههایش از حدی فراتر نرود تا مردم حرفش را گوش کنند. در حالی که پادشاهان اینگونه نبودند و سعی میکردند از راه اعمال قدرت به خواستههای خود برسند؛ ولی ریاست عبدالمطلب در چارچوب معینی بود و به همین جهت جایگاه برادر بزرگتر را داشت، نه رهبر و یا فرمانده و یا رئیس به معنایی که در گذشته وجود داشته است. اوج نفوذ و اقتدار او ناشی از محبوبیت بنیهاشم بود به اضافه روحیات و اخلاقیات شخصیاش که او را از بقیه قریش متمایز میکرد. بخشی از موقعیت جناب عبدالمطلب نیز به واقعه ابرهه برمیگردد که بزرگواری و اعتماد به نفسی که در مقابل لشکرکشی ابرهه نشان داد، نفوذش را به مراتب بیشتر کرد. [7]
جناب عبدالمطلب که در رأس «حنفاء» بود و بنیهاشم پردهدار خانه کعبه بودند.[8] داخل مسجدالحرام پر از بت بود و بتپرستی در حضور آنها انجام میشد؛ ولی آنها نسبت به این پدیده ظاهراً تحمل و چشمپوشی میکردند. واکنش خاصی نیز نسبت به انحرافهای اخلاقی رایج در مکه صورت نمیگرفت. بر اساس شواهد تاریخی، تجمعاتی همانند «حلفالفضول» تنها برای دادخواهی و دادرسی نسبت به کسانی بود که مورد ستم قرار میگرفتند و ظاهراً اقدامی برای مقابله با انحرافهای شدید اخلاقی نداشتند.
در تاریخ آمده جناب عبدالمطلب به درگاه خداوند نذر میکند که فرزندان زیادی داشته باشم و در برابر صاحبان قدرت و نفوذ مکه، پشت و پناهی داشته باشم.[9]و پس از آن صاحب فرزندان زیادی میشود که عبدالله پسر کوچک او بود و پیامبر اسلام تنها فرزند عبدالله بودند. جناب عبدالله پیش از تولد فرزند برومندش در راه شام فوت کرد و آن بزرگوار در کنف حمایت پدربزرگش قرار میگیرد که به او ارادت و توجه خاصی داشت. عبدالله کوچکترین فرزند عبدالمطلب بود. آنگونه که نقل شده، ایشان از نظر شخصیتی، ویژگیها و برجستگیهای متفاوتی داشتند. اخباری در دست است که بر اساس پیشگوییهای اهل کتاب و احتمالاً کاهنان آن عصر و انطباق ویژگیها و صفات پیامبر آخرالزمان با پیامبر(ص)، کسانی چندینبار بر آن شدند محمد(ص) خردسال را بکشند، این سوءقصدها در مورد عبدالله هم گزارش شده است و چندینبار خواستند ایشان را به قتل برسانند تا آن فرزند از ایشان به دنیا نیاید.[10]
جناب عبدالله در 25 سالگی از دنیا رفت؛[11] و به آن مرحلهای که بروز و ظهور اجتماعی پیدا کند، نرسید؛ ولی حتی در همان سنین نیز شخصیت کاملاً متفاوتی داشت.[12] اکثر روایات دال بر این است که هنگام رحلت جناب عبدالله، هنوز پسرش به دنیا نیامده بود.[13] طبق برخی روایات، پیامبر(ص) شش ماهه یا هشت ماهه بود که پدر گرامیاش فوت کرد؛[14] ولی نقل معروفتر این است که پس از فوت جناب عبدالله به دنیا آمد. پیامبر(ص) پس از هجرت به مدینه، برای زیارت قبر پدرشان به ابواء میرفتند.[15] تا پیش از روی کار آمدن وهابیها، جناب عبدالله نیز بارگاهی داشت؛ اما پس از تخریب قبور، مزار ایشان به مسجدالنبی ملحق گردید.[16]حضرت آمنه مادر گرامی پیامبر اسلام(ص)، نیز بانوی فاضلهای از قریش بود. زمانی که پیامبر(ص) متولد شد، آمنه شیر چندانی نداشت و به دنبال دایه بود. اولین کسی را که برای پیامبر(ص) میآورند، ثوبیه کنیز ابولهب است و او حدود سه هفته، پیامبر(ص) را شیر میدهد.[17] سپس جناب حلیمه سعدیه پیدا میشود. در گذشته زنهایی بودند که در قبال مزدی، به بچههای دیگران شیر میدادند. حلیمه نیز که در بادیه ساکن بود، از همینها بود که برای شیر دادن به حضرت محمد(ص) انتخاب میشود. در پی این ماجرا زندگی حلیمه و شوهرش بسیار وسعت پیدا میکند، در حالی که قبلاً تنگدست و فقیر بودند. اصلاً آن منطقه، منطقه با برکتی میشود.[18]
حضرت حدود چهار سال با حلیمه سعدیه بود، بعد ایشان را به مکه میآورند و آنجا مدتی نزد مادرشان و تحت سرپرستی جناب عبدالمطلب بودند. آمنه در حالی که پسرش پنج یا شش سال داشت، فوت میکند.[19] حضرت هشت ساله بود که جناب عبدالمطلب نیز فوت میکند.[20] حضرت وقتی مادرش را از دست میدهد، کوچک بود. زمان فوت پدر نیز یا به دنیا نیامده بود و یا آنقدر کوچک بود که تصوری از پدرش نداشت؛ ولی غم فراق پدر و مادر را هر کسی باشد، احساس میکند. وقتی در هشت سالگی نیز پدربزرگ را از دست میدهد، طبیعی است که تحت تأثیر این حوادث واقعاً تلخ قرار بگیرد؛ به طوری که در قرآن نیز به موضوع یتیم بودن ایشان اشاره میشود.[21]
در مورد کودکی و نوجوانی پیامبر اکرم(ص) در تاریخ و روایات مطالب زیادی داریم. در احادیث آمده است که ایشان در کودکی، چنانکه رسم آن دوران بود، گلهداری و چوپانی میکرد.[22] سپس از دوران جوانی مشغول تجارت میشوند و به شام میروند و در همین جریان تجارت با جناب خدیجه آشنا میشوند. ایشان بسیار امانتدار بود و به همین علت به «محمد امین» معروف میشوند.
رفتار حضرت از همان کودکی و جوانی به نوعی بود که به طور طبیعی احترام همه را برمیانگیخت و تمامی شواهد و قرائن نیز از آینده درخشان ایشان خبر میداد. در واقع از دوران کودکی یکی از امیدهای قریش برای آینده بود که روزی به عنوان نوه عبدالمطلب به بزرگ قریش تبدیل شود. این امر کاملاً از وجنات، شخصیت و رفتار ایشان چنین برمیآمد. شخصیت وزین و محترم حضرت بهگونهای بود که افتخار تمامی قریش بود و روابط آنها با ایشان طبیعی بود و هیچ نوع مشکلی با آن شخصیت محترم و یگانه نداشتند.
از مواردی که از جایگاه ممتاز و قابل احترام حضرت نزد قریش حکایت دارد، ماجرای نصب حجرالاسود است. نقل است که پیش از بعثت، بر اثر سیل، کعبه آسیب دید و حجرالاسود از جای خودش درآمد. پس از تعمیر، میان مردم مکه اختلاف افتاد که چه کسی حجرالاسود را در جایش قرار دهد؛ یعنی کدام قبیله یا طایفه این کار را بکند. در آستانه درگیری بودند که پیامبر(ص) بزرگان قوم را گرد آورد و سنگ را داخل عبایش گذاشت تا هر کسی یک طرفش را بگیرد و همه با همدیگر آن را کنار کعبه بیاورند تا همه سهم داشته باشند. آنگاه خود حضرت، حجرالاسود را در جای خودش قرار داد.[23] انصافاً در چنان جامعه عقبمانده متعصبی، این پیشنهاد بسیار عالی و برای همه قانعکننده بود. در غیر این صورت احتمالاً خون و خونریزی به راه میافتاد و درگیری شدیدی در مکه شروع میشد و حتی ممکن بود حجرالاسود از بین برود؛ زیرا هنگام اختلاف کسی توجهی به این امور ندارد و اعراب با کمترین بهانه به روی هم شمشیر میکشیدند. هرچند قبیله قریش تا حدی استثنا بود، آنها فرهنگی داشتند که سریعاً مقابل همدیگر موضع نمیگرفتند؛ ولی سایر قبایل با کمترین بهانه، خون و خونریزی شدیدی راه میانداختند و چون قانون «ثار» را داشتند، درگیریها به همین ترتیب ادامه پیدا میکرد.
به هر حال این که یک جوان برای آنکه جلو برخوردها را بگیرد، چنان طرحی میدهد، بسیار معنی دارد. اگر احیاناً فرد دیگری این پیشنهاد را مطرح میکرد، آنها نمیپذیرفتند. خود طرح، بسیار خوب بود، ولی همیشه یک طرح به دلیل خوببودنش نیست که پذیرفته میشود، بلکه مهم این است که چه کسی آن را بیان میکند. اینکه این طرح به سرعت پذیرفته میشود، نشاندهنده قابل اجرا بودن، قابل دفاع بودن و محترم بودن آورنده طرح است. همین اقدام بهترین دلیل است بر اینکه حضرت پیش از بعثت بین همه، بهخصوص قریش، موقعیت برجسته و متفاوتی با دیگران داشت. به طوری که هم طرح را پذیرفتند و هم راضی شدند که خود حضرت سنگ را در محلش نصب کند این امر بیانگر شخصیت مورد احترام ایشان است و خبر میدهد که در آینده رهبر بزرگی خواهد شد.
نوع فهم ما از آیات مربوط به کودکی و جوانی پیامبر اکرم، با توجه به مبانی و بعضاً احادیثی که در ذیل این آیات هست، به نوعی است که ما پیامبر(ص) را در همۀ دوران (از کودکی تا بعد تکلیف) معصوم میدانیم. تفاوت دیدگاه ما شیعیان و بخشی از اهلسنت در همین است که ما معتقدیم هیچگاه نور نبوت در زهدان و صلب ناپاک قرار نگرفت، از دوران تولد و کودکی و نوجوانی و جوانی تا مرحله بعثت هم کاملاً پاکیزه بود. از همینجا قائل به عصمت پیامبر(ص) هستیم، هم پس از بعثت و هم پیش از بعثت. از اهلسنت نیز عدهای مانند ما فکر میکنند؛ اما دیگران به دلایل مختلف اینطور نیستند.
از نگاه شیعیان مقام نبوت و امامت اکتسابی نیست، بلکه تفضل الهی است و آن تفضل هم به دلیل ظرفیتها و صلاحیتهای واقعی است که آنها دارند.[24] آنان توان کشیدن این بار و به سرانجام رساندن این مسئولیت را دارند. در واقع آن کسانی به این سمت انتخاب میشوند که ظرفیت پیامبری بین خلایق را دارند؛ بنابراین منهای فضایل و مناقب پیامبر اکرم(ص)، کسی که خداوند او را برای پیامبری برمیگزیند، فرد عادی نیست که تنها پس از ابلاغ رسالت، آدم برجستهای شود. بلکه از ابتدا برجسته بوده و پیش از انتخاب به پیامبری نیز انسانی کامل بود و چون این ویژگیهای ممتاز را داشت، برای پیامبری انتخاب میشود.
البته هرچند از نظر ما پیامبران برترین مخلوق از لحاظ فضائل و کرامات هستند، در عین حال، منافاتی ندارد که پیامبران و امامان در زندگی عادی و معمولی، تحت تأثیر حوادث و مسائلی که رخ میدهد قرار بگیرند؛ چنانکه وقتی ابراهیم یگانه پسر حضرت پیامبر در حالی که یک سال و نیم داشت، فوت میکند، حضرت خیلی متأثر میشوند و گریه میکنند. خیلی از اطرافیان با اینکه مسلمان بودند ولی تریبت عربی بدوی داشتند، اعتراض میکنند که چرا گریه میکنی؟ حضرت میفرمایند: انسان دلش میسوزد، ناراحت میشود و به طور طبیعی گریه میکند.[25]
[1]. الصحیح من سیرۀ النبی(ص)، ج6، ص98.
[2]. توضیح اینکه: همۀ کاتولیکهای دنیا متشکل از شوراهای مختلف است. به این معنی که هر کشوری برای خودش شورای اسقفی دارد و این شورای اسقفی مرکب از اسقفان آن کشور است؛ لذا هر کشوری برای خودش یک مجموعه کاتولیکی دارد که فقط دینی هم نیست، ثروت و اموال و زمین و اوقاف و غیره تماماً در اختیار آنهاست؛ ولی در نهایت همه تابع پاپ هستند؛ یعنی پاپ در هرم قدرت قرار دارد؛ ولی در مذهب ارتدوکس اینطور نیست، بلکه آنها متشکل از کلیساهای متفاوتی هستند، همچون: کلیسای بلغارستان، رومانی، گرجستان، روسیه و غیره. اینها زیر نظر بطریق (پاتریاک) قسطنطنیه هستند که میراثدار کلیسای قسطنطنیه (استانبول) دوران روم شرقی است، نیستند، بلکه مستقلاند، ولی آن را به عنوان برادر بزرگتر قبول دارند. حتی در اصطلاحشان هم میگویند برادر بزرگتر.
قریش نیز چنین حالتی داشته است.
[3]. تاریخ الامم والرسل والملوک، ج3، ص220.
[4]. تاریخ الامم والرسل والملوک، ج3، ص146.
[5]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص11.
[6]. انسابالاشراف، ج1، ص72.
[7]. تاریخ یعقوبی، ج2، ص11.
[8]. تاریخ الامم والرسل والملوک، ج2، ص260.
[9]. برخی منابع متقدم داستان نذر عبدالمطلب را ساختگی دانسته و دلائلی در این زمینه ارائه کردهاند (علی دوانی، تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص54ـ59).
[10]. بحارالأنوار، ج15، ص95ـ 98.
[11]. انسابالاشراف، ج1، ص92؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق: علی شیری، ج3، ص77.
[12]. بحارالأنوار، ج15، ص98ـ99.
[13]. ابوبکر بیهقی، دلائلالنبوۀ، ج1، ص88؛ عزالدین ابناثیر، اسدالغابۀ، ج1، ص20.
[14]. اسدالغابۀ، ج1، ص20؛ شمسالدین ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج1، ص165؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص10؛ اصول کافی، تحقیق: علیاکبر غفاری و محمد آخوندی، ج1، ص429.
[15]. بحارالأنوار، ج15، ص109.
[16]. اصغر قائدان، تاریخ و آثار اسلامی مکه مکرمه و مدینه منوره، ص300.
[17]. الکامل فی التاریخ، ج1ص459؛ سیر اعلام النبلاء، ج1، ص162.
[18]. السیرۀالنبویۀ،ج1، ص106؛ الطبقاتالکبری، ج1، ص89ـ90.
[19]. تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص117؛ الکامل فی التاریخ، ج1، ص423؛ تاریخ مدینه دمشق، ج3، ص81.
[20]. تاریخ الامم والرسل والملوک، ج2، ص166؛ السیرۀالنبویۀ، ج1، ص110.
[21]. ضحی: 6.
[22]. السیرۀالنبویۀ، ج1، ص108؛ محمد بن اسماعیل بخاری، الجامع المسند الصحیح، تحقیق: محمد زهیر ناصر، ج3، ص88.
چوپانی دو معنا دارد: یکی اینکه 100 یا 200 عدد بز و گوسفند هست و این احتیاج به یک گلهبان واقعی دارد، یعنی کسی که بتواند اینها را به چرا ببرد و هدایت کند؛ ولی موقعی که سه یا چهار رأس باشند، یک کودک هم میتواند آنها را به چرا ببرد. بهخصوص که در شبهجزیرۀ عرب و اطراف مکه، مراتعی وجود نداشت که بتوان تعداد انبوهی از گله را به چرا برد. اینکه میگوییم پیامبر(ص) چوپانی میکردند به معنای تعداد محدودی است که از عهده یک کودک نیز برمیآید.
[23]. السیرۀالنبویۀ، ج1، ص127؛ اخبار مکه، تحقیق: رشدی، صالح ملحس، ج1، ص61.
[24]. اوائلالمقالات، ص64.
[25]. عبدالله بن محمد ابن ابیشیبه، المصنف، تحقیق: کمال یوسف، ج3، ص63؛ دلائلالنبوۀ، ج5، ص430.