سیاست و فرهنگمصاحبهمطالعات منطقه ای

عادی‌سازی رابطه با اسرائیل

نباید فراموش شود که داستان عادی‌سازی رابطه با اسرائیل در مصر، معنای خاصّ خودش را دارد و این با آنچه که در میان کشورهای حاشیه خلیج فارس می‌گذرد متفاوت است. توضیح آن که عادی‌سازی در مصر بیش از اینکه به معنی به رسمیت شناختن تمام عیار و داشتن رابطه‌ی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی باشد به معنای عدم جنگ، یا صلح سرد است. تقریباً همیشه هم این‌گونه بوده است. از زمان سادات که رابطه‌ی با اسرائیل براساس پیمان کمپ دیوید مطرح می‌شود و اقداماتی هم در این زمینه انجام می‌گیرد تا زمان مبارک، مرسی و حتّی تا دوران کنونی، عادی‌سازی رابطه با اسرائیل بیش از اینکه به معنی داشتن رابطه‌ی فعّال با آن باشد به معنای نوعی عدم جنگ و عدم حضور است. به تعبیر بهتر، نوعی صلح سرد است. یعنی یک صلح گرم نیست که رابطه‌ی دو جانبه‌ی فعال وجود داشته باشد و عملاً مصر هم تا مقدار زیادی مجبور به تن دادن به آن است، گرچه بسیاری این را قبول ندارند و می‌گویند که مصر عامل دست مثلاً غربی‌ها و امریکایی‌ها است و به این دلیل است که سعی دارد تا رابطه‌ی فعالی با اسرائیل داشته باشد. به هر حال چنین به نظر می‌رسد که مصر ناگزیر از این ارتباط است.

حال به مهم‌ترین مقاطع ارتباط مصر و اسرائیل می‌پردازم. در سال ۱۹۴۸م جنگی بین چند کشور همسایه با اسرائیل درگرفت که مصر و عراق نیز وارد آن شدند. به هر صورت مصر از آن کشورهایی است که از این جنگ زیان دید. بعد از آن در سال ۵۶م، تنشی بین مصر، اسرائیل، فرانسه و انگلیس اتّفاق افتاد که البته آتش آن با دخالت امریکا و شوروی فروخوابید. در این هنگام بدون اینکه جنگ قابل ملاحظه‌ای اتّفاق بیفتد، مصر پیروز ‌شد.

به هر حال نتیجه‌ی این تنش، افزایش چشم‌گیر محبوبیت ناصر و همچنین اعتبار منطقه‌ایِ مصر است. در نزاع سال ۶۷ امّا بدترین شکست را در بین کشورهای همسایه عملاً مصر متحمّل شد و علاوه بر صحرای سینا، تقریباً همه نیروی هوایی‌اش را از دست داد و لذا مشکلات بسیاری گریبان‌گیر آن شد. بعد از سال ۶۷م ناصر استعفاء کرد، ولی به دلیل یک تظاهرات خود انگیخته‌ی مردمی که در قاهره و شهرهای دیگر مصر اتفاق افتاد، ناصر دوباره بر سرکار آمد و استعفایش را پس گرفت. در فاصله‌ی ۱۹۶۷م تا فوت ناصر در ۱۹۷۰م، یک جنگ فرسایشی بین چند کشور، مخصوصاً مصر و اسرائیل درگرفت. در سال ۱۹۷۰م سادات بر سرکار آمد. این جنگ فرسایشی ادامه یافت تا به سال ۱۹۷۳م می‌رسیم. در این سال یک «نیمه پیروزی – نیمه شکست» نصیب کشورهای همسایه‌ی اسرائیل و از جمله خود مصر شد. این نیمه پیروزی – نیمه شکست در آن بستر سیاسی اجتماعی که در مصر وجود داشته پیامدهایی را به دنبال داشته و سادات را در انجام سیاست‌هایی که پیگیری می‌کرد یاری رساند. یکی از مهم‌ترین سیاست‌های سادات ناصرزدایی است. سادات می‌خواست که مصر را از ناصریسم، قومیت عربی و همچنین سوسیالیسم عربی جدا کند. نکته‌ی دیگر این بود که رابطه‌اش با عربستان را در زمان فیصل فعّال نماید و بالأخره سیاست دیگر این که رابطه‌اش را با آمریکا نزدیک و فعّال کرده و به همان نسبت رابطه‌اش را با شوروی کاهش دهد.

به هر صورت این جنگ، به سادات کمک کرد تا بتواند سیاست‌های مدّنظرش را سریع‌تر دنبال کند.

بالأخره سادات کشته شد و مبارک نیز همان خطّی را که سادات شروع کرده بود ادامه داد. به طور خلاصه می‌توان گفت که در زمان مبارک موضوع اسرائیل به عاملی تبدیل شد برای اینکه مصر را به عنوان یک کشور مطرح تبدیل کند. از دهه‌ی ۸۰م تا هنگام اشغال کویت در سال ۱۹۹۰م میلادی رژیم مبارک و اصلاً کشور مصر به اعتباری در انزوا به سر می‌برد، زیرا بعد از سفر سادات به بیت‌المقدس همه‌ی کشورهای عربی به جز عمّان رابطه‌شان را با مصر قطع کردند و این امر در زمان مبارک هم ادامه یافت. بنابراین هم مبارک و هم رژیم مصر در دهه‌ی ۸۰م به انزوا رفته و همچنین به دلیل وجود کشورهای دیگری که پرفروغ‌تر بودند، اهمیت چندانی نداشتند. این کشورهای پرفروغ‌تر، عراق، سوریه‌ (در زمان حافظ اسد) و همچنین عربستان بودند و لذا مصر چندان اهمّیتی نداشت.

بعد از آزادسازی کویت، شرایط در مجموع منطقه و همچنین در بین کشورهای عربی عوض شد. لذا از همین زمان است که عملاً مصر به صحنه می‌آید و با توجه به شکست فاحش عراق، تمایل عربستان[۱] به فرو رفتن در لاک خود و همچنین عدم وجود ظرفیت مناسب در کشور سوریه عملاً مصر به یک قطب بزرگ عربی تبدیل می‌شود.

 در دهه ۹۰م یکی از مسائلی که در ذهن قدرت‌به‌دستانِ مصر می‌گذشت این بود که این کشور از ظرفیتی که برای آن ایجاد شده بود برای هرچه بیشتر مطرح کردن خود استفاده کند. لذا سیاست خارجی‌ آن عمدتاً در این مسیر است که خودش را مطرح کرده و نشان دهد که نمی‌توان آن را در معادلات بین‌المللی به حساب نیاورد. علاوه بر مصر، اروپاییان و به ویژه فرانسوی‌ها و حتی انگلیسی‌ها نیز خواهان این مسأله بودند. حتّی امریکای زمان کلینتون و روسیه‌ی یلتسین نیز همین را می‌خواستند.

به هر حال این سیاست دهه‌ی ۹۰م که در پی آن بود تا مصر را به یک کشور مهم تبدیل کند، ایجاب و بلکه الزام می‌کرد که یک نوع رابطه‌ی حداقلی با اسرائیل وجود داشته باشد.[۲] لذا گرچه این رابطه از زمان سادات آغاز شده بود ولی از آن به بعد و در اواسط دهه‌ی ۹۰م به بعد است که این مکانیزم رابطه‌ی با اسرائیل فعّال شد. البته مقصود این نیست که خود اسرائیل مطلوب شد[۳]، بلکه از این نظر مطلوب بود که معتقد بودند این رابطه منجر به ارتقاء موقعیت مصر می‌شود.

مطلب دیگر این است که مصر به لحاظ تاریخی یک ملّت و سرزمین ریشه‌دار و دارای فرهنگ است. این امر نوعی غرور را در مصری‌ها موجب شده است. البته در اینجا غرور به معنی مذموم‌ آن نیست و بیشتر به معنای عزّت نفس بوده و این عزت نفس به نوعی است که نمی‌تواند بپذیرد با کشوری ارتباط داشته باشد که آن کشور در چند دهه پیش‌تر بیشترین صدمه را به آن وارد کرده است. مهم‌تر این است که مصر نسبت به اسرائیل توسعه‌یافته‌تر است.

امروزه بیشتر کشورهای حوزه‌ی خلیج فارس به دنبال این هستند که یک نشانه‌ از کنیسه‌ای در کشور خود پیدا کنند تا بگویند که ما هم قبلاً یهودی داشته‌ایم و در رأس این کشورها بحرین قرار دارد. شاید برای درک بهتر نوع غرور مصری‌ها ذکر این مثال مناسب باشد. برج معروفی در قاهره به نام «برج القاهره» وجود دارد. مدت‌ها پیش، سایت عربی وزارت خارجه‌ی اسرائیل خبری منتشر کرد مبنی بر این که طرّاح این برج قاهره یک مهندس یهودی مصری بوده است. تقریباً آن مقداری که بنده اخبار و واکنش‌ها را دنبال کردم دیدم که همه‌ی مصریان به این خبر انتقاد کرده‌اند.

لذا بر خلاف کشورهای منطقه ما که دنبال این هستند تا به نحوی خودشان را به یهودیان و اسرائیلی‌ها وصل کرده و بگویند که ما تاریخ و میراث مشترکی با یکدیگر داشته‌ایم، در مصر چنین چیزی قابل مشاهده نیست.

لذا برخلاف آنچه بسیاری در داخل کشور می‌اندیشند، رابطه‌ی مصر با اسرائیل، به گونه‌ای(همراه با شعف و ولع) که در میان کشورهای خلیج فارس و یا برخی دیگر از کشورها[۴] وجود دارد هیچ‌گاه در مصر وجود نداشته است و به هر صورت سیاستی نیست که از روی رضا، رغبت و اشتیاق انتخاب کرده باشد. بلکه می‌شود گفت که بنا به برخی دلایل داخلی و خارجی، مجبور بوده است تا به آن تن دهد.(خصوصاً بعد از آمدن سیسی)

البته این ولع یک جانبه در میان برخی کشورهای عربی، که البته نمی‌توان آن را «عادی‌سازی رابطه» نامید دلایل و مراحلی دارد که البته منحصر به ارتباط با اسرائیل هم نیست. این کشورها عمدتاً تا پیش از جنگ دوم جهانی و مشخصاً تا قبل از دهه‌ی ۵۰ و ۶۰م در شرایطی کاملاً بدوی زندگی می‌کردند امّا از حدود دهه‌ی ۶۰م به بعد تا حوالی سال‌های ۲۰۱۰ و ۲۰۱۱م کم‌وبیش در پی کنار گذاشتن عربیت و فرهنگ عشیره‌ای و جایگزینی آن با نوعی عربیت جدید برآمدند. واقع این است که تقریباً از سال‌های ۲۰۱۰م فرهنگ جدیدی در برخی کشورها از جمله عربستان حاکم شد و یکی از سیاست‌هایشان برای مثال، باز کردن جامعه بود. مثلاً یک معبد هندو در ابوظبی ساخته شد و در افتتاح آن، یکی از مقامات رسمی سخنش را اینگونه آغاز کرد: «به نام رام[۵]»!

بنابراین مسأله تنها نزدیک شدن به اسرائیل نیست. به طور خیلی خلاصه مسئله این است که این کشورها می‌خواهند با شرایط خاص و بسته خودشان، بدون آن که معیارهای یک جامعه نوین را داشته باشند وارد تعاملات جهانی شوند. حتّی پیش کشیدن مسائلی همچون آزادی بیان و افکار، آزادی احزاب، انتخابات پارلمانی و… نیز به همین جهت است. غافل از این که چنین چیزی ممکن نیست. یعنی کشوری مانند سنگاپور می‌تواند چنین باشد، زیرا دقیقاً معیارهای یک جامعه‌ی نوین، به لحاظ حقوقی، اقتصادی و ارتباطی را دارد و لذا می‌تواند بخشی از جامعه‌ی فعّال جهانی باشد امّا کشورهای یاد شده این ظرفیت را ندارند.

در مورد اصرار بر ارتباط با اسرائیل حقیقت این است که این کشورها در حال حاضر اسرائیل را سمبل آینده، تکنولوژی و علم جدید می‌دانند و گمان می‌کنند که اگر به او نزدیک شده و همراهش باشند، آینده را در اختیار خواهند داشت. البته این تصور مختصّ به کشورهای منطقه ما بوده و چندان در دیگر کشورها، حتّی در کشورهای مراکش و سودان که تمایل بسیاری به رابطه با اسرائیل دارند، قابل ملاحظه نیست.

به هر حال در مصر تمایل به فعّال‌سازی رابطه با اسرائیل دلایل خاصّ خودش را دارد و آنچنان که گفته شد تقریباً هیچ جهت مشترکی بین آن با اسرائیل‌دوستی دیگر کشورها وجود ندارد.

[۱]. جنگ کویت ضربه‌ی فوق‌العاده شدیدی به موقعیت و حیثیت عربستان وارد کرد.

[۲]. شاید یکی از مهمترین‌ نمودهای این امر، کنفرانسی باشد که در ساحل دریای سرخ و شهر شرم الشیخ با شرکت مقامات و رهبران کشورهای مهم اتّفاق افتاد که اسرائیلی‌ها نیز در آن شرکت داشتند.

[۳]. واقع این است که براساس گزارش‌های مختلفی که وجود دارد، توده‌ی مردم و حتی توده‌ی نخبگان، نگاه مثبتی نسبت به اسرائیل ندارند.

[۴]. یک نمونه‌ی این اشتیاق نامقبول برای رابطه با اسرائیل، جریانی است که پس از کرونا در کشور مراکش اتّفاق افتاد. مدّتی پیش، آن هم در حالی که مرزهای این کشور به سبب کرونا بسته شده بود، عدّه‌ای توریست اسرائیلی به مراکش رفتند. در این شرایط ظاهراً تعدادی از توریست‌های اسرائیلی به کرونا مبتلا شده و حتّی بعضی از آنها فوت شدند. به همین جهت اسرائیلی‌ها به دنبال راه‌حلّی بوده‌اند که آنان را به کشور بازگردانند. مراکشی‌ها نیز یک هواپیمای مافوق مدرن خود را، که به حسب برخی اخبار قسمت‌هایی از آن با طلا ساخته شده بود را در اختیار قرار دادند تا این ۲۶ نفر توریست را به اسرائیل بازگردانند.

[۵]. خدای هندوها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا