مصاحبهمطالعات مذهبیمطالعات منطقه ای

نیم‌نگاهی به ناگفته‌های جانشینی پیامبر(ص)، از منظر دکتر احمد مهدوی دامغانی – بخش اول

بمناسیت ایام عید سعید غدیر گفت‌و‌گوی حمیدرضا تمدن با حجت‌الاسلام دکتر محمد مسجدجامعی


بهانۀ این گفت‌وگو، نوشته‌های جناب دکتر مرحوم احمد مهدوی دامغانی دربارۀ جانشینی حضرت رسول(ص) است. یکی در کتابی با عنوان «یاد یاران و قطعه‌های باران» که مقالۀ ایشان «لحظاتی پس از سخنان پیغمبر اکرم(ص) در غدیر خم» دربارۀ جانشینی پیامبر بوده و دیگری که به منزلۀ تکمله‌ای بر مقالۀ پیشین به شمار می‌رود، نوشته‌ای با عنوان «از سقیفه تا شورا»ست که در کتاب «یاد عزیزان در برگ‌ریزان» منتشر شده. لطفاً دربارۀ ایدۀ ایشان در این دو نوشته توضیح بدهید و بعد اگر نکته‌ای در تکمیل مطالب ایشان وجود دارد ارائه بفرمایید.

تا آن مقداری که در ذهن دارم، می‌توانم بگویم که مقالۀ نخستِ ایشان بیشتر جنبۀ ادبی دارد و آن جملۀ‌ خلیفۀ دوم را، که به صورت متواتر از سوی اهل‌سنت و شیعیان نقل شده، از منظر دیگری نگریسته است. آن عبارت این است که بعد از خطبۀ مفصل حضرت رسول(ص) که در ضمن آن خطبه، علی بن أبی‌طالب(ع) را به جانشینی خودشان تعیین کردند، خلیفه دوم، عمر بن خطاب، نزد امام آمد و چنین گفت: «بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَابنَ أبِی‌طَالِب أصْبَحْتَ وَ أمْسَیتَ مَولایَ وَ مَولا کُلّ مُؤمنٍ وَ مُؤمِنَۀ». چنین به نظر می‌رسد که این عبارت را عموماً به معنای تبریک و شادباش دانسته‌اند که به تعبیر ما در زبان فارسی، ترجمۀ عبارت چنین می‌شود: «خیلی خوش‌حالم، مبارک باشد، تبریک می‌گویم! شما مولای من و همۀ مؤمنان شدید.» مرحوم مهدوی دامغانی دربارۀ تعبیر «بخٍّ بخٍّ» تأملی کرده و شواهدی را آورده‌اند که این تعبیر، به‌ویژه از زبان خلیفۀ دوم، به معنای شادباش و تبریک نیست و اجمالاً می‌توان با استفاده از سایر استعمالات آن در زبان عمر، چنین گفت که معنای منفی هم دارد و آن عبارت است از نوعی تمسخر و طعنه که: «به‌به‌! چشم ما روشن! که تو مولای ما شدی».

در مقالۀ دوم به نظر می‌رسد که آن را در پاسخ به فردی نوشته‌ است که بر او ایراد گرفته بود که: چرا معنای صریح این عبارت را تغییر داده‌ و طبق خواستۀ خودتان ترجمه کرده‌اید؟ مرحوم مهدوی با توجه به فضایی که پس از خطبۀ پیامبر(ص) ایجاد شد و البته مسبوق به شرایط دیگری هم بود، به ضمیمۀ دو شاهد دیگر، تأکید می‌کنند که این عبارتِ خلیفۀ دوم هرگز به معنای تبریک نیست و او هیچ‌گاه نظر مثبتی دربارۀ خلافت حضرت امیر(ع) نداشته است تا بخواهد به حضرتش تبریک بگوید.

نکتۀ مهمّ دیگری که ایشان بدان پرداخته‌اند این است که شواهد گویای آن است که در اواخر عمر پیامبر(ص) از جانب افراد و دسته‌هایی دربارۀ مسئله «جانشینی حضرت رسول(ص)» فکر و تدبیرهایی شده بود و حتی آن گونه‌ای که ایشان بیان کرده، در مورد بحث خلافت تصمیم‌سازی شده بود. مرحوم مهدوی سپس دربارۀ این ادعا که پیش از داستان غدیر و در اواخر عمر پیامبر(ص) برای جانشینی، فکر و حتی طراحی شده بود، برخی مسائل و شواهد را بیان کرده‌ که مقالۀ دومشان عمدتاً در خدمت بیان این فضاست؛ یعنی فاصلۀ سقیفه تا شورا را که منجر به انتخاب عثمان می‌شود، با توجه به شواهد و قرائن تاریخی بررسی کرده‌ است و در پی این بود که بگوید: داستان جانشینی پیامبر(ص) را باید از پیش از سقیفه مورد توجه قرار داد و آنچه در سقیفه واقع شد، آخرین مرحله و حلقه از سلسله تدبیرهای پیشین در این باب است.

استاد مهدوی در مقالۀ دوم نوشته است: «خلیفۀ دوم مدت‌ها پیش از وفاتش به یقین می‌دانست که خلیفۀ پس از او، عثمان بن عفان بن ابی‌العاص بن امیه اموی خواهد بود و بسیاری از مسلمانان هم این را می‌دانستند.» این ادعا را هم مستند به نقلی از «الاصابۀ» ابن‌حجر کرده است. باز چنین ادامه داده‌اند که: «از قوی‌ترین دلایل بر این‌که خلیفۀ دوم پیشاپیش و سال‌ها قبل از وفاتش، عثمان را برای جانشینی خودش معین کرده است، یعنی شاید با توجه به قرارداد منعقده که فقط طرف سوم، یعنی بنی‌امیه منتظر وصول و تحویل گرفتن سهم خود بود، عمر اگر هم احتمالاً می‌خواست دیگری را به جانشینی خود معرفی کند، نمی‌توانست خواستۀ احتمالی خود را اجرا‌ کند.» دلیل این ادعا را هم ترکیب اعضای شورا دانسته که بر اساس آن «همه کس فهمیدند که علی(ع) رأی لازم را نخواهد آورد. با این همه، عمر در مقام تهدید اعضای شورا و در حقیقت، تهدید و اعلام خطر به حضرت امیر(ع) و زبیر می‌گوید: لا تختلفوا فإنّکم ان اختلفتم جاءکم معاویۀ من الشام و عبدالله بن أبی ربیعۀ من الیمن». طبق نظر دکتر مهدوی دامغانی، این عبارات برای تهدید حضرت امیر(ع) و زبیر بیان شده است؛ چون رأی دیگر اعضای شورا مشخص بود و تنها کسانی که ممکن بود رأیشان غیر از رأی به عثمان باشد، حضرت امیر(ع) و زبیر بودند.

استاد مهدوی همچنین نوشته‌اند: «اجازه فرمایید یک دلیل مستند و مقنع دیگر عرض کنم که یقین فرمایید خلیفۀ دوم از مدتی پیش از وفاتش می‌دانست که عثمان، خلیفۀ پس از او خواهد بود و در شورایی که روز پیش از وفاتش تعیین کرد، کسی جز عثمان حائز اکثریت نخواهد شد. خواهش می‌کنم به این حدیث توجه فرمایید که آن را ابن‌سعد در کتاب بسیار مهم و مستند طبقات آورده است… .» خلاصۀ این دلیل دوم که ایشان آورده‌اند چنین است: عمرو بن یحیی بن سعید اموی از جدّ خویش روایت می‌کند که سعید بن عاص نزد خلیفۀ دوم می‌رود و از خلیفه تقاضا می‌کند: این خانه‌ای که من در بَلاط مدینه بنا کرده‌ام، قدری کوچک است؛ تقاضا دارم که آن را گسترش بدهی. عمر هم می‌گوید: پیش از نماز صبح، نزد من بیا و خواسته‌ات را مطرح کن. این فرد پیش عمر رفت و عمر همراه او به خانۀ وی رفت و آن‌طور که در گزارش آمده است، حدود و حریم این خانه را قدری گسترده‌تر کرد. دوباره آن فرد تقاضا می‌کند: خانوادۀ‌ من بزرگ است؛ لذا زمین بیشتری می‌خواهم. عمر پاسخ می‌دهد: فعلاً به همین مقدار قانع باش؛ زیرا پس از من، فردی به عنوان خلیفه خواهد آمد که او صلۀ ارحام را به تمام و کمال به جا خواهد آورد و آن هنگام، به خواسته‌ات خواهی رسید. نظر شما دربارۀ نوشتۀ دومِ استاد مهدوی دامغانی و این‌که حتی در زمان حیات خود پیامبر(ص) دربارۀ جانشینی ایشان فکر و برنامه‌ریزی شده بود و اتفاقاتی که تا زمان به قدرت رسیدن بنی‌امیه پیش آمد، همگی طبق این نقشه بوده است، چیست؟

به نظرم دربارۀ بحث «جانشینی» چند موضوع قابل طرح است: اولاً، در جامعۀ عربستان اصولاً تمرکز قدرت به آن معنا که در اواخر عمر پیامبر(ص) اتفاق‌ افتاد، بی‌سابقه بود. این‌که می‌گویم اواخر عمر پیامبر، بعد از فتح مکه و به‌ویژه بعد از جنگ حنین در سال هشتم هجری را مدنظر قرار داده‌ام. بعد از سال هشتم هجری هم که «عام الوفود» بود و قبایل گوناگون از نقاط مختلف، حتی از جنوب و شمال، یعنی از یمن و شام می‌آمدند و نزد پیامبر(ص) به اسلام درمی‌آمدند و با ایشان بیعت می‌کردند. پس بعد از فتح مکه تا هنگام رحلت پیامبر(ص)، به مدت تقریباً سه سال، شاهد تشکیل حکومت مرکزی به پایتختیِ مدینه هستیم که این حکومت مرکزی تقریباً تمامی بخش‌های شبه‌جزیره را ـ که خیلی هم وسیع است ـ در بر گرفت. در واقع می‌توان گفت به هنگام رحلت پیامبر گرامی اسلام(ص)، کلّ شبه‌جزیره هم مسلمان است و هم تحت سیطرۀ قدرت واحد مرکزی، که آن هم در مدینه و در شخص پیامبر متمرکز است. هیچ‌گاه چنین شرایطی در عربستان وجود نداشته است. علت ماجرا هم برخلاف آنچه در ایران، روم شرقی و حتی یمن وجود داشته، این است که شرایط طبیعی و آب و هوا چنین ایجاب می‌کرده که سرنشینان شبه‌جزیره به صورت گروه گروه یا اصطلاحاً «قبیله» و «عشیره» زندگی کنند. آن‌ها در نقاطی که نسبتاً سبزه‌زار است و آبی دارد، ساکن می‌شدند و پس از خشک شدن آن، به جای دیگری می‌رفتند. یعنی ساکنان شبه‌جزیره در درونِ قبایلی بودند که متجوّل بوده و مرتب جابه‌جا می‌شدند. چنین پدیده‌ای در تعارض با تشکیل حکومت واحد است؛ زیرا حکومت واحد دست‌کم به پایتختی نیاز دارد که از نظر آب و هوایی، ظرفیت کافی برای جمع شدنِ جمعیتی قابل توجه را داشته باشد؛ حال آن‌که چنین شرایطی اصولاً در شبه‌جزیره وجود نداشت.

در شبه‌جزیرۀ آن دوران، اساساً سه شهر وجود داشت: یکی شهر «مکه» است که مردمش عموماً متجوّل بوده و همواره بین شام و یمن در حال جابه‌جایی بودند: «لِإیلَافِ قُرَیْشٍ * إیلَافِهِمْ رِحْلَۀَ الشِّتَاء وَ الصَّیْفِ»؛ بدین صورت که تابستان به شام و زمستان به یمن می‌رفتند. بنابراین، مکه جمعیت متمرکزی نداشت و توان جذب جمعیت را هم نداشت. این شهر بین کوه‌ها و در دره قرار داشت.

شهر دیگر، منطقۀ خوش‌آب‌وهوای «طائف» است که قبیلۀ بنی‌ثقیف در آنجا مستقر بود. در بین سایر مناطق، تنها جایی که حصار داشته، شهر طائف بوده است. جمعیت این شهر اندک بوده و امکان افزایش جمعیت هم نداشته است؛ چون افراد قبیلۀ بزرگ بنی‌ثقیف، مانع از ورود و سکونت دیگران در آن منطقه بودند.

شهر دیگر، «یثرب» یا «مدینه» است که به دلیل شرایط آب و هواییِ نسبتاً مناسب، هم قبیلۀ اوس و خزرج و هم تعدادی از یهودیان در آن ساکن بودند.

بدین ترتیب، فقط سه شهر وجود داشت که هیچ‌یک توانایی تبدیل شدن به پایتخت و ایجاد قدرت متمرکز را نداشتند. ازاین‌رو، در شبه‌جزیره سابقۀ حکومت واحد و متمرکز وجود ندارد و اولین باری که چنین قدرتی تشکیل می‌شود، اواخر دوران پیامبر(ص) است که آن قدرت همه‌جا را در بر می‌گیرد. وقتی شما حکومت متمرکز ندارید، به طور طبیعی همۀ مسائلی که مربوط به قدرت واحد است، حالا چه پادشاهی باشد و چه غیر پادشاهی، وجود ندارد؛ مسائلی مانند این‌که بعد از رئیس یا پادشاه فعلی، چه کسی و چگونه انتخاب می‌شود؟ در این زمینه چه آداب و رسومی وجود دارد؟ چنین شرایطی اساساً در عربستان نبوده است. حال آن‌که در سرزمین‌های دیگر مانند ایران و روم، شرایط خاصی برای انتخاب جانشین و به طور کلی مسئله جانشینی وجود داشت. لذا در تحلیل شرایط شبه‌جزیره و مسئله جانشینی نباید از این مسئله و نکات یادشده غافل شد. البته نکات خیلی بیشتری قابل طرح است، ولی سعی می‌کنم تنها به مهم‌ترین موارد بسنده کنم.

نکتۀ دیگر این‌که، طبق گزارش‌های تاریخی نمی‌توان انکار کرد که در اواخر عمر پیامبر(ص) گروه‌هایی بودند که به قول خودمان با هم پچ‌پچ داشته و با همدیگر نوعی ائتلاف تشکیل داده بودند برای این‌که بعد از پیامبر، آن‌ها در رأس قدرت قرار بگیرند؛ مانند مجموعه‌ای از مهاجرین و برخی از انصار که با یکدیگر قراردادی را نوشتند و آن را در جوف کعبه قرار دادند. این قراردادشان دربارۀ همین بحث تعیین تکلیف قدرت پس از پیامبر(ص) بود.

قدرت پیامبر(ص) در اواخر عمر به حسب ظاهر فوق‌العاده زیاد می‌شود. پیامبر(ص) پیش از جنگ خندق به اندازه‌ای شرایطشان ضعیف است که ممکن بود با هر حادثه‌ای کل مسلمان‌ها از بین بروند؛ ولی یک‌باره در سال هشتم هجری، بعد از فتح مکه و جنگ حنین، پیامبر(ص) به قدرتی تبدیل می‌شوند که همه به سوی ایشان می‌شتابند و به عنوان رهبر با ایشان بیعت می‌کنند. اما علی‌رغم این ثروت و قدرتی که پیامبر(ص) به دست می‌آورند، نفوذشان در میان مسلمان‌هایی که در اطراف ایشان بودند، به نوعی کم می‌شود. به عبارت دیگر، گویی پیش از جنگ احزاب یا پیش از فتح مکه، کم‌وبیش پیامبر(ص) مطاع هستند؛ ولی بعداً پیامبر با عده‌ای، مشکلاتی پیدا کردند. حتی عده‌ای در پی این بودند که پیامبر(ص) را ترور کنند! و یا در هنگام بازگشت از جنگ تبوک و همان «لیلۀ عقبه»، کسانی بودند که در تاریکی شب سنگ‌هایی را از ارتفاع به سمت مسیری که پیامبر با شترش از آن می‌گذشت، پرتاب می‌کردند تا شتر به دره سقوط کند و در نتیجه، پیامبر اکرم(ص) هم کشته شود! به هر حال، چندان دور نبود که عده‌ای برای از میدان بیرون راندن پیامبر(ص) و به‌ویژه پس از ایشان، طرح‌هایی مدنظر داشته باشند؛ خصوصاً که پیامبر در اواخر عمرشان، خیلی ضعیف و فرتوت شده بودند. خود ایشان هم گاه مانند همین جریان حجه‌الوداعی که انجام شد و ـ اگر اشتباه نکنم ـ در خطبه‌ای که در عرفات خواندند و یا در خطبۀ غدیر که طی آن، حضرت امیر(ع) را به عنوان جانشین خود معرفی کردند، صریحاً گفتند: من در اواخر عمرم هستم و شاید دیگر مرا در حج نبینید.

به هر حال، طبیعی است که در این شرایط، آن تمهیدات و آن مقدمه‌چینی برای این‌که چه کسی بعد از پیغمبر(ص) قدرت را به دست بگیرد، وجود داشته است. مرحوم دکتر مهدوی دامغانی هم این نکته را می‌گویند. ولی به نظر می‌رسد که این عده تنها یک گروه نبودند؛ بلکه گروه‌های متعددی بودند که برای جانشینی بعد از پیغمبر(ص) برنامه‌ریزی کرده بودند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا