بدون شک یکی از جنجالیترین کتابهایی که در دوران معروف به «روشنگری» در جهان اسلام به نگارش درآمده، کتاب «الإسلام و أصول الحکم»[۱] علی عبدالرازق است. او تحصیلاتش را در مدرسۀ «ازهر» آغاز کرد و به واسطۀ آشنایی پدرش با محمد عبده توانست با دیگر عالمان آن سرزمین مرتبط گردد. عبدالرازق علاوه بر تحصیل در ازهر به دروس دانشگاه نیز توجه و اهتمام داشت، اما به دلایل سیاسی نتوانست تحصیلاتش در آکسفورد را به پایان برساند. او همچنین توانست در بالاترین سطوح ازهر تدریس کند و علاوه بر آن، بر صندلی قضاوت تکیه زند.
در سال ۱۹۲۵ میلادی و مدتی پس از اعلام پایان خلافت عثمانی در ترکیه (سوم مارس ۱۹۲۴م.) در پی تلاشها و اقدامات آتاتورک، بحث از «خلافت» و چگونگی حکومت در سرزمینهای اسلامی بیش از پیش مورد توجه و گفتوگوی نخبگان و مردم قرار گرفت. در همین هنگام بود که عبدالرازق به تألیف کتاب «الإسلام و أصول الحکم» دست یازید؛ کتابی که به سرعت مورد توجه قرار گرفت و کار مناقشات و جنجال دربارۀ آن تا آنجا پیش رفت که در نهایت هیئت عالیرتبۀ عالمان ازهر در سال ۱۹۲۵ میلادی عبدالرازق را محکوم کرد و او را از هر گونه فعالیت و حقوق اجتماعی محروم گردانید.[۲]
به نظر میرسد که هر گونه قضاوت دربارۀ این اثر و نظریات عبدالرازق بدون آشنایی با شرایط سیاسی آن دوران نادرست و ناقص است؛ نکتهای که در برخی نقدهای نوشتهشده بر آن کتاب مشهود است و تا به امروز نیز گاه مورد غفلت اهل علم قرار میگیرد. البته این به معنای آن نیست که عبدالرازق را در همۀ آنچه گفته است تصدیق و تأیید کرده و ادعاهایش را درست بپنداریم.
کوشش عبدالرازق در این کتاب بر آن بود که نشان دهد رسالت اسلام تنها در حوزۀ «اخلاق و معنویات» بوده و نباید منشأ تشکیل حکومت (به معنای آن روز) توسط پیامبر(ص) را وحیانی دانست. عبدالرازق با استدلالها و پرسشهایی ساده[۳] اما مهم، شالودۀ «خلافت اسلامی» و ادلۀ آن را به نقد گرفت تا به این نتیجه دست یابد که امر سیاسی در اسلام به مردم واگذار شده و قالب شرعی مشخصی برای آن وجود ندارد. او در برابر این پرسش که چرا پیامبر اکرم(ص) به تشکیل حکومت همت گماشت، اینگونه پاسخ میدهد که آنچه پیامبر(ص) انجام داده، ربطی به جنبۀ وحیانیِ شخصیت ایشان ندارد و اقدامات آن حضرت مانند تشکیل حکومت، قضاء و… به جهت سامان بخشیدن به جامعۀ نوپای اسلامی بوده و بر این پایه نباید این امور را به حساب وحی نوشت. از همعصرانِ عبدالرازق، رشید رضا نقش قابل توجهی در نقد کتاب او و همچنین محکومیتش ایفا نمود و مقالاتی را در «المنار» بدین امر اختصاص داد. رشید رضا در مقالاتش علاوه بر آنکه از جنبههای علمی این کتاب و همچنین لزوم احیای خلافت اسلامی سخن میراند، هیئت عالیرتبۀ عالمان ازهر را نیز به محاکمۀ عبدالرازق تشویق و تحریک میکرد (برای نمونه، نک: المنار، ج۲۶، ص۱۰۰ و ۱۰۴).
اهمیت خوانش اثر عبدالرازق در پرتو شرایط تاریخی و سیاسی پس از فروپاشی خلافت عثمانی آن است که مشخص میگردد عبدالرازق از سر دشمنی با اسلام این کتاب را ننگاشته و «پیشرفت» مسلمانان با بهکارگیری خِرَد و تجارب سایر ملل، دغدغۀ اصلی او بوده است. عبارات پایانی کتاب او به همین نکته تصریح کرده است. محمد عماره در مقدمۀ مفصلی که بر این کتاب نوشته به این نکته اشاره کرده که اگر کتاب در شرایط سیاسی دیگری نوشته میشد، شاید این میزان از حساسیت را برنمیانگیخت (الإسلام و أصول الحکم، ص۷).
در همین دوران بود که در یک سو برخی عالمان ازهر، عدم بیعت با خلیفۀ جدید (هرکه باشد) را موجب گناه و خروج از دین دانستند و در سوی دیگر، عبدالرازق جنایات صورتگرفته در تاریخ اسلام به اسم دین را ناشی از بنیاد (به زعم او بیاساس) خلافت میدانست که مسلمانان را از آزاداندیشی و همگام شدن با پیشرفتهای دنیای جدید بازمیداشت؛ عباراتی که توسط هیئت عالمان ازهر مصداق حمایت از بلشویسم بود. در هر صورت همانطور که عماره نیز اشاره کرده است، نباید از نقش «ملک فؤاد» نیز در برخورد سخت با عبدالرازق چشم پوشید؛ چه او بیم داشت که اندیشۀ عبدالرازق مؤثر افتد و بنیان حکمرانیاش را سست گرداند (برای یافتن توضیحات بیشتر نک: الإسلام و أصول الحکم، ص۹ـ۱۲).
جالب آنکه پس از تألیف کتاب علاوه بر نگارش چند ردّیه در جهان عرب، شیوهای جدید به کار گرفته شد تا نسبتِ کتاب به عبدالرازق انکار گردد و کار تا آنجا پیش رفت که عماره در این مسیر به شیطان(!) متوسل گشت. توضیح آنکه: برخی آن کتاب را تألیف «طه حسین» و به نام علی عبدالرازق دانستند؛ برخی دیگر مؤلف اصلی کتاب را «دیوید ساموئل مارگلیوث» مستشرق بریتانیایی معرفی کردند؛ و عدهای نیز ادعا کردند عبدالرازق در نهایت از نظرِ خود بازگشت و از نگارش آن کتاب پُرجنجال پشیمان شد.[۴]
محمد عماره در برخی آثار خود مانند «الإسلام و السیاسه» ادعای قابل توجهی را مطرح کرده است که طبق آن عبدالرازق در گفتوگوهای خود با «احمد امین» ضمن نفی سخنان پیشین خود در گفتوگو با او و در کتابش، اینگونه اعتراف کرده است: «… نمیدانم چگونه سخنم دربارۀ معنوی دانستن رسالت اسلام بر زبانم جاری شد… چه بسا شیطان این سخنان را بر زبان من جاری ساخته باشد!» (الإسلام و السیاسه، ص۱۰۵). عماره پس از نقل این سخنان، اندیشمندان سکولار را مخاطب قرار میدهد تا به آنان بگوید: ای کسانی که بنای اندیشههای سکولارتان، از جمله معنوی دانستن رسالت دین را بر مخروبۀ عبدالرازق بالا بردهاید! … بدانید که امامِ شما بر پایۀ اعتراف عبدالرازق شیطان است (نک: همان).
گرچه نگارنده دلیل استواری برای آنچه عماره ادعا کرده نیافته است، اما به نظر میرسد اینگونه مواجهه با اندیشهها درخور محافل علمی نیست. فارغ از درستی یا نادرستی مطالب عبدالرازق، شایسته است که کتاب او (حتی اگر مؤلف آن فردی دیگر باشد)، بهویژه در داخل کشور، با شیوۀ علمی خوانش و نقد گردد تا اینگونه تمسّکات شیطانی(!) جایگزین نقد عالمانه نشود.
[۱]. این کتاب با عنوان «اسلام و مبانی قدرت» به زبان فارسی نیز ترجمه شده است.
[۲]. در پی این حکم، عبدالرازق از ازهر اخراج شده، تمامی مناصب وی سلب گردید و حتی دیگر هیچ حقوقی از هیچ یک از مناصب پیشین وی به او پرداخت نمیشد.
[۳]. برای نمونه، او برای نفی الهی بودن رهبری سیاسی پیامبر اکرم(ص) به بخشهایی از آیات قرآن، مانند: «فما أرسلناک علیهم حفیظا» و «فإنما علی رسولنا البلاغ المبین» استناد کرده تا نشان دهد اگر قرار بود چنین مأموریتی بر دوش پیامبر(ص) نهاده شود دیگر این آیات معنایی نداشت (نک: الإسلام و أصول الحکم، ص۷۶ـ۷۱).
[۴]. برای یافتن توضیحات بیشتر نک: حبالله، شمول الشریعه، ص۴۶۳. همانگونه که استاد حبالله نیز اشاره کرده است، این شیوه (نفی انتساب کتاب به مؤلف) در موارد دیگری مانند کتاب «تحریر المرأه» قاسم امین نیز سابقه داشته است و برخی آن را به محمد عبده نسبت دادهاند.