وهابیت از آغاز تا کنون
در طول تاریخ اسلام پیوسته افراد و گروههایی یافت میشدهاند که در فهم اسلام، گرایش به خشکی و جمود و تعصب داشتهاند. خوارج از زمره همین گروه خشک مغز و جامد اندیشند که بنا به اقتضای شرایط خاص آن دوران جنبه نظامی و سیاسیشان بر ابعاد فرهنگی و عقیدتیشان چربید و دست به اسلحه بردند. از باقی ماندههای خوارج آن زمان میتوان به وهابیت امروز اشاره کرد که در فراز و نشیب زمان از بین نرفت و به خاطر دلایل مختلف طرفدارانش قدرت را در حساسترین نقطه مقدس اسلامی به دست گرفته و به پشتوانه نفت و سیاست، موقعیت خود را تحکیم بخشیده اند.
مطلبی که از نظر خوانندگان میگذرد، خلاصهای است از نوشتار مفصل آقای محمد مسجد جامعی که به مناسبت ایام مبارک حج به رشته تحریر درآمده است و علی رغم اهمیت مقاله به علت کمبود جا تنها توانستیم خلاصهای از آن را درج کنیم که بدینوسیله از خوانندگان ارجمند و نویسنده محترم پوزش میطلبیم.
در طول تاریخ اسلام پیوسته افراد و گروههایی یافت میشدهاند که در فهم اسلام، گرایش به خشکی و جمود و تعصب داشتهاند. اگرچه بر حسب شرایط تاریخی و اجتماعی و فرهنگی نفوذ و قدرت افرادی که چنین تمایلاتی داشتهاند کم و زیاد میشده، اما همیشه وجود و حضور داشتهاند. علی رغم تفاوتهای اینان در طول تاریخ، شباهتهای مهم و فراوانی با یکدیگر دارند و عامل اساسی این شباهت، سنخیت روحی و روانی آنان است. آنها همگی خشک و سختگیرند و شدیداً میل به تعصب و خشونت دارند و به عبارت بهتر و روشنتر آنان خصوصیات روحی و روانی بدویان صحرانشین را دارا هستند و حتی باید گفت که اصولاً همگی بدویاند و برخاسته از بیابانهای قفر و خشک، و اگر احیاناً در بین آنان کسان دیگری که متعلق به نواحی دیگری هستند یافت شوند، پایهگذاران و اندیشمندان و رهبران آنان کموبیش جملگی برخاسته از چنین سرزمینهایی میباشند.
رگه این فکر و اندیشه را حتی از زمان پیامبر میتوان سراغ گرفت. در دوران مدینه خصوصاً در نیمه دوم، آنان افرادی بودند که بر اساس تلقی خشک خود از اسلام در برابر پیامبر میایستادند و میگفتند که حق و انصاف و حتی اسلام را چنانکه باید رعایت نکردهای! پیامبر عصبانی میشد و میفرمود حق و عدالت را جز در نزد من کجا سراغ توانید گرفت؟ یکی از همین معترضین بعدها یکی از رؤسای خوارج گشت و علیه علی ابن ابیطالب ع جنگید. روایت است که پیامبر چنین پیشامدی را نسبت به آن شخص پیشبینی کرده بود.
خوارج از زمره همین گروه خشکمغز و جامد اندیشند که بنا به اقتضای شرایط خاص آن دوران جنبه نظامی و سیاسیشان بر ابعاد فرهنگی و عقیدتیشان چربید و دست به اسلحه بردند. اقدامات بسیار خشونتآمیز و پر قساوت آنان از تلقی و تفکری نشئت میگرفت که اساساً خشک، یکبعدی و سخت بهدوراز روح و تمامیت اسلام بود.
اگر چه خوارج عملاً پس از سقوط بنی امیه دیگر حضور جدی نداشتند اما گرایش به تعصب و خشک اندیشی ادامه یافت. هر چند از آن زمان به بعد طرفداران این نحوه تفکر، کمتر فرصت یافتند که به عنوان یک نیروی سیاسی و نظامی مؤثر در صحنه ظاهر شوند، اما حضور فکری و فرهنگیشان پیوسته تداوم یافت.
با اندک مسامحهای میتوان گفت کم و بیش اصحاب حدیث – البته در قلمرو اهل سنت – از میان این دستهاند. آنان سخت مقید به ظواهر بودند و با هر نوع اندیشهای که خواستار فهم بیشتر باشد، مخالفت میکردند. از نظر آنان قرآن و نیز سنت پیامبر مجموعهای بود که میباید بر اساس ظواهر آن فهمیده و سپس عمل شود. مخالفت صریح با عقل، حتی در آنجا که وجودش برای فهم اسلام و حقانیت آن نیز ضروری است، وجه مشترک و رسالت مقدس همگی آنان بود. داستان مخالفتهای «اهل حدیث» و «اصحاب قیاس و استحسان» خصوصاً از اواخر قرن دوم به بعد یکی از جنجالیترین فرازهای تاریخ اسلام است.
مرکز اهل حدیث عمدتاً سرزمین عربستان بود و خصوصاً مکه و مدینه و بهویژه مدینه و پیروان آنان غالباً در نواحی مرکزی و جنوبی عربستان که بهشدت خشک بود، سکونت داشتند دو تن از امامان فقه اهل سنت یعنی مالک بن انس و احمد بن حنبل و نیز جمعکنندگان صحاح سته از پایهگذاران آنهایند. اما به علل خاصی، احمد بن حنبل پیشوای آنها است. این سلسله پیوسته ادامه یافت و یکچند بصره و کوفه و یمن را نیز تحتتأثیر قرارداد. ابنحجر، ابن قیم، ابنتیمیه، ابنجوزیه و ابنعربی – مؤلف العواصم من القواصم – از شخصیتهای درخشان آنانند که اتفاقاً همگی بهشدت ضد شیعهاند.
سخن در این باره که چرا و چگونه این گروه تعصب ضد شیعی داشتهاند و علل تاریخی و عقیدتی، و حتی روانی آن چیست، فراتر از این گزارش است، اما این حقیقت وجود داشته و دارد، هر چند در افراد مختلفی که به این گروه وابسته بودهاند، این خصوصیت شدت و ضعف داشته است.
نحله وهابیت که توسط مؤسس آن «محمد بن عبدالوهاب» پایهگذاری شده از فرآوردههای همین جریان تاریخی است. البته بدون تردید عبدالوهاب اطلاع و تبحر و قدرت علمی پیشوایان سلف را نداشته است، اما مجموع شرایط تاریخی و طبیعی و اجتماعی و سیاسی زمان او موجب شده است که او بتواند بنیانگذار چنین اندیشهای باشد. اندیشهای که این شانس را داشته باشد تا در فراز و نشیب زمان از بین نرود و مدتی بعد بنابر بازیهای سیاسی و علل دیگر، طرفدارانش قدرت را در حساسترین نقطه مقدس اسلامی به دست گیرند و به پشتوانه نفت و سیاست، موقعیت خود را تحکیم بخشند و به تبلیغ و دعوت بپردازند، فرصتی که برای هیچ کس از گذشتگان به دست نیامد.
واقعیت این است که آنچه امروز به نام وهابیت حتی در نزد معتقدانش وجود دارد و ترویج میشود تفاوتهای بسیاری با آنچه ابن عبدالوهاب ترویج میکر د- و حتی یک قرن و نیم بعد عبدالعزیز بن سعود با زور شمشیر حاکمیت بخشید – دارد. و این نکته بسیار مهمی است که غالباً نادیده انگاشته میشود.
آنچه امروز عملاً در صحنه حضور دارد و در پی تبلیغ خویش است و با تشیع و انقلاب اسلامی به مقابله برخاسته است، وهابیتی است بهکلی متفاوت با آنچه در اصل وجود داشته است، و الا وهابیت در شکل اصلیاش مجموعه اصول و تعالیم بسیار خشک و خشنی است که حتی در نواحی عقبمانده عربستان کنونی نیز قابلقبول و عمل نیست چه رسد به نقاط دیگر. وهابیت برای حاکمیت بخشیدن و منطبق کردنش با زندگی جدید و نیز بر اثر فشارها و ضرورتهای مختلف اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی شکل و هویت جدیدی یافته است و آنچه هم اکنون حضور دارد، همین هویت و شکل جدید است. حال ببینیم این تحولات چگونه و به چه علت رخداده است.
وهابیت درذاتخود، حتی در شکل خالص و ناب اولیهاش یک مجموعه مثبت نیست و این توضیح بیشتری میطلبد. وهابیان معتقدند که فقط آنها هستند که اسلام را در شکل واقعی راستینش شناختهاند و فهم دیگر مسلمانان – حتی مسلمانان غیر شیعه – از اسلام ناقص و تحریف شده است. اما آنان نمیگویند که چرا فهم آنان از اسلام بهتر و واقعیتر از دیگران است، چنانکه روش خاصی را هم برای نیل به فهم مستقیم از اسلام ارائه نمینمایند. در حقیقت نفی آن بخشهایی از تلقی مسلمانان از اسلام که مورد پسند آنان نیست، عامل اساسی تکون و تعین اصول و اعتقادات آنها است.
کسی که مدعی است روش طرف مقابل در شناخت اسلام نادرست است میباید قادر به اثبات آن بر اساس اصول مفروضه و موضوعه باشد و وهابیت بهکلی فاقد چنین اصولی است و مدعی مسائلی است که بههیچوجه قادر به اثبات آن نیست و اساساً ذهن ساده، جامد، بدوی و فاقد هر گونه پشتوانه علمی و فلسفی آنان قادر به فهم چنین نکاتی نیست.
محترمانهترین نوع تعریفی که از مسلک وهابی میتوان کرد این است که بگوییم ابن نحله نمیگوید اسلام «چه هست»، بلکه در آخرین مرحله، تنها میگوید اسلام «چه نیست». بدون توجه به این نکته وهابیت اصولاً فهمیده نمیشود. آنها همه چیز را به ادعای شرک و کفر و حرام بودن، نفی و طرد میکنند، و واقعیت این است که ذهن بسیط آنان قادر به فهم عظمت و پیچیدگی دینی که آخرین پیام آسمانی است و معجزه بزرگ الهی، که میباید تا ابد مورد اعتقاد و عمل باشد، نیست.
اگر احیاناً این مسلک بعدها در مناطق دیگری جز حجاز طرفدارانی یافته به دلائلی است بسیار متفاوت با آنچه جاذبهء طبیعی این مسلک اقتضا میکند. این طرفداران یا خود نمیدانند علت علاقمندیشان به وهابیت به علتهایی جز محتوا و ارزشمندی خود این مسلک است و یا میدانند و بنا به منافع خاص خود از آن دفاع میکنند، و الا حقیقت این است که وهابیت سخنی برای گفتن ندارند.
اما خمینی در کتاب ارزشمند کشف اسرار خود که بیش از چهل سال پیش در پاسخ به جزوه فردی مخبّط، نوشتهاند، خصوصاً در صد صفحه اول آن به تفصیل، به بررسی معنای شرک که در حقیقت هسته مرکزی اصول و تعالیم وهابیت و زیربنای اعتقادی آنان نسبت به مسلمانان دیگر است پرداختهاند.
و نشان دادهاند که اصولاً شرک چه معنا و مفهومی دارد و چگونه هر آنچه وهابیان به عنوان شرک طرد و نفی میکنند نه تنها مخالفتی با اسلام و قرآن و دستورات پیامبر ندارد، بلکه دستور صریح آنهاست. اما بسیار بعید به نظر میرسد که مطالب این کتاب برای هیچ یک از وهابیان، حتی در صورتی که در صدد درک آن باشند نیز قابل فهم و هضم باشد. جهل و کوتاهی فکر و اندیشه آنان در فهم درست و مستقیم تعالیم عالیه اسلام باعث شده که قلم قرمز بر آن بکشند و دیگران را به شرک متهم نمایند.
این سادگی و بساطت وهابیت بود که موجب رواج آن در بین بدویان صحاری نجد در اواخر قرن هیجدهم میلادی گشت چرا که یک بدوی محتاج آن است که به او بگویند «چه بکند» و نه «چه بفهمد» و خصوصاً مایل است آنچه را که به او میگویند موافق ذوق و سلیقه و روحیات و نظام اجتماعی و قبیلهاش باشد، و وهابیت دقیقاً یک چنین مسلکی بود.
ابن عبدالوهاب خود را مجدّد اسلام و نجات دهنده آن و اطرافیانش را همچون اصحاب پیامبر میدانست و بدانان میگفت که مسلمانان دیگر به علت فاصله گرفتن از تعالیم اسلام و اطاعت از بدعتها، جملگی مرتد و کافر شدهاند و باید با آنها جنگید تا به وهابیت که همان اسلام محمدی است گردن نهند. همچنان که بر اصحاب پیامبر واجب و لازم بود که با کفار بجنگند تا به اسلام در آیند، بر شما هم واجب است که با این بهظاهر مسلمانان کافر کیش بجنگید – عجب اینجا است که این داعیه را خوارج هم داشتند و مدعی بودند میباید با مسلمانان غیر خارجی که مرتدند و کافر، جنگید – این سخن، بدویان صحراگرد، ساده اندیش، خشن و خونریز و در عین حال گرسنه نجد را به ناگهان برانگیخت. چرا که مدتها بود در خلأ وجود یک ایدئولوژی وحدت بخش و مشروعیت دهنده و مباح کننده در فقر و گرسنگی و جنگهای بی سرانجام قبیلهای میسوختند. آن را با جان و دل پذیرفتند و نیروی عظیم و وحشتناک و رعب آفرینی تشکیل دادند که تا مدتها خواب را از چشمان مسلمانان اطراف ربود و مسلمانان دیگر را در وحشت و دغدغه فرو برد تا بالاخره غائله این قساوت ننگین پس از مدتها، توسط محمد علی پادشاه مصر فرو نشانده شد۱.
ابن عبدالوهاب در سال ۱۱۱۵ هجری، برابر با ۱۷۰۳ میلادی در عینیه، یکی از شهرهای نجد به دنیا آمد. دوران جوانی را در همین شهر گذرانید و نزد پدر و سایر علمای آن دیار فقه حنبلی را فرا گرفت. در همان هنگام سخنانی در انتقاد از اعتقادات و رفتار اطرافیان خود باز گفت که با مقاومت آنها و نیز پدرش مواجه شد. اندکی بعد عینیه را به سوی بصره ترک کرد و در شهرهای عراق به سیاحت پرداخت. معروف چنین است که یک چند در اصفهان، شهرهای جنوبی ایران و ترکیه توقف داشته و در حوزههای درسی برخی از این شهرها شرکت کرده است.
مدتها بعد به زادگاهش بازگشت و به تبلیغ افکار و آرای خویش – که در طول سفر انسجامش بخشیده بود – پرداخت. تا بالاخره در سال ۱۱۶۰ از آنجا بیرون رانده شد و رهسپار درعیه گردید. محمد بن سعود حاکم منطقه کوچک درعیه که مردمانی فقیر را در خود جای داده بود، مقدمش را گرامی داشت و آیین او را پذیرفت.
وهابیت به عنوان تئوری مسلط بر نظام سیاسی حاکم عربستان و نیز به عنوان دین پذیرفته شده توسط بخشی از تودههای مردم این کشور – زیرا همه مردم عربستان وهابی نیستند اگرچه تعداد وهابیان دقیقاً معلوم نیست، اما بهر صورت درصد قابل توجهیاند که اتفاقاً قدرت و ثروت را در دست دارند – تحت فشاری دوگانه قرار دارد. و این یکی از نقاط آسیب پذیر رژیم سعودی است.
زمامداران سعودی برای حفظ وحدت اجتماعی و نیز (به تصویر صفحه مراجعه شود)
تعقیب آنچه که خود رشد اقتصادی و صنعتی مینامند مجبورند وهابیت را هر چه بیشتر تعدیل و اصلاح کنند و بخشهای خشک و غیر قابل انعطافش را به دست فراموشی بسپارند. آنها اگر چه مدعی هستند که در اجرای برنامههای خود با هیچ مشکلی مواجه نیستند و اسلام را به همراه سنت عربی با زندگی و نیازهای جدید تطبیق دادهاند، اما عملاً خلاف آن را میبینیم.
مهمترین عامل فشار در این جریان تحصیلکردههای نسل جدید فرنگ رفتهاند و طبقه متوسطی که بسیار سریع رشد کرده و لذا بی ریشه و فاقد هویت تاریخی و فرهنگی و حتی طبقاتی است. وجه مشترک آنها دوری از اسلام و فرهنگ بومی و شیفتگی مضحک و جنونآمیزشان نسبت به غرب و ضوابط و اخلاق و فرآوردههای غربی است.
گرچه ساخت قدرت هنوز در دست گروه سنتی است – که هر روز روبهزوال است – اما در حال حاضر قدرت نسل جدید که شامل تحصیلکردهها و طبقه متوسط و روزبهروز در حال افزایش است را نباید نادیده گرفت.
حال مسئله این است که زمامداران برخاسته از خاندان سعودی قادر به مقابله با این نسل بالنده نیستند و لذا مجبورند به آنها امتیاز دهند و مهمترین امتیازشان آن است که جامعه را تا حد ممکن بر اساس تمایلات و خواستههای آنان اداره کنند.
همچنان که مجبورند در تئوری دینی حاکم که جز وهابیت نیست تعدیلهایی به وجود آورند. این تعدیلها اگرچه تا حدودی ناشی از ضرورتها و مقتضیات جدید است، اما در حقیقت باجی است که رهبران سنتی سعودی که خود را حافظ و حامی وهابیت میدانند، مجبورند به تحصیلکردههای نسل جدید بپردازند.
البته سعودیها در رابطه با تحصیلکردههای جدید مشکل دیگری هم دارند. و آن اینکه در سعودی همچون بسیاری از ممالک اسلامی دیگر، درصد مهم و تعیینکنندهای از افراد این گروه، تمایلات شدیداً اسلامی دارند. چنین نیست که تمامی تحصیلکردههای جدید طالب ضوابط و ارزشهای غربی باشند برخی از آنها که شدیداً فعال و انقلابی نیز هستند، به چیزی جز اسلام و بازگشت به اصالتها و ارزشهای اسلامی نمیاندیشند. اینان در حال حاضر در بسیاری از ممالک اسلامی و در سعودی نیز، بزرگترین نیروی انقلابی موجودند و چنان معروف است که بر درودیوارهای و دستشوئیهای دانشگاههای سعودی پس از واقعه مسجدالحرام در وصف العتیبی چنین نوشته شده بود: «ای شهید ما تو پایان دهنده نبودی، آغازگر راهی بودی که ما آن را تعقیب خواهیم کرد.»
سعودیها از یک طرف مجبورند دل تحصیلکردههای غرب گرا را که عملاً قدرت را در دست دارند و مورد حمایت مستقیم و غیر مستقیم فرنگیان هستند به دست آورند و از طرف دیگر در برابر تحصیلکردههای انقلابی ای که تمایلات دینی شدید دارند، قرار گرفتهاند، و این یکی از بن بستهای سعودیها است و یکی از عوامل مهم در ریاکاری و فریبکاریشان. آنها مجبورند به چیزهایی تظاهر کنند که هیچ اعتقادی بدان نداشته و ندارند.
مسئله دیگر موضوع تأثیر زندگی جدید است بر تودههای مردمی که به وهابیت معتقدند. طبیعی است که زندگانی کلاً مصرفی، اخلاق و روحیات آنها را تحت تأثیر قرار داده و تلقی دینی آنها را نیز دگرگون سازد. در این میان احتمالاً رشد و گسترش عوامل فحشا، نقش اول را بازی میکند، اگر چه این عوامل هیچ گاه علنی نیست، اما در پنهان رواجی تام دارد.
اینکه اصلاحات مقامات سعودی در وهابیت از طرف مردم پذیرفته شده است – درست برخلاف ایام ابن سعود که با مقاومتهای فراوان و شدیدی روبرو شد و از جمله مقاومت کنندگان العتیبی بود که در ۱۹۳۰ به همراه تعداد دیگری از جمعیت اخوان قیام کرد
در اینکه وهابیهای متعصب و مسن از تحولات جدید و از برخی اقدامات مخالف وهابیت مقامات سعودی ناراحتند، شکی نیست. خود العتیبی پس از آنکه با وساطت بن باز از زندان آزاد شد او را متهم ساخت که خود را به حکام فاسد سعودی فروخته است. این قبیل اعتراضات را از وهابیان متعصب کم و بیش میتوان شنید.
احتمالاً در جامعه عربستان از این ناراضیان کم نیستند. اما آنها نه در پی اعتراض هستند و نه اگر چنین خواستهای را هم داشته باشند، قادر به انجام آنند، زمان آنها و توقعات و افکارشان سپری شده و خود بیش از همه به این سپری شدن باور دارند. اکنون خروش متعصبانه و سختگیرانه نسل قبل به انتقادهای پنهانی و تقیه وار تبدیل شده است، آری آنها آخرین بقایای وهابیت متعهد و متشرعاند. مسلماً نسل بعدی خصوصاً اگر انقلابی و متحرک باشد به وهابیت روی نخواهد آورد زیرا منهای مسائل دیگر، حداقل این است که این مسلک نمیتواند به خواستههای انقلابی آنان پاسخ گوید بسیار بعید به نظر میرسد، و شاید غیر ممکن که نظام سعودی از طرف حرکتی که از وهابیت نشئت بگیرد و تغذیه شود تهدید گردد. وهابیت ستیهنده و سختگیر سال قبل رخ در نقاب خاک کشید و دیگر برنخواهد خاست.
ناگفته نماند که امروز عناصر دیگری، اگر نخواهیم بگوییم که جای وهابیت را گرفته لااقل در کنار آن قرار دارد. از ناسیونالیسم عربی و دفاع از – به اصطلاح خودشان – شرف و عزت و وحدت عربی گرفته تا افکار جدیدی که از طریق کتابها و مجلات و روزنامهها وارد میشود. امروز سعودی به خلاف دو دهه قبل یکی از مراکز مهم طبق کتاب و روزنامه مجله است. آنها به موقع دریافتند که بیش از یک حداکثر ممکن نمیتوانند جلوی نفوذ افکار جدید را بگیرند و لذا هم اکنون کتاب فروشیهای بزرگ و مهم و مراکز چاپ و نشر در این کشور یافت میشود. گویی همان گونه که حکام سعودی به اصطلاح «واقع گرا» شدهاند وهابیت هم «واقع گرا» شده است.-و هر آنچه را که قبلاً تحمل نمیکردند به هر صورت تحمل میکنند – اگر چه کتابهایی که درباره شیعه و حقانیت آن است مطلقاً ممنوع است. اما با اینهمه در برخی از کتابفروشیهای مکه میتوان کتبی چند از دانشمندان و نویسندگان شیعی از قبیل شهید محمد باقر صدر و خواهرش بنتالهدی را یافت.
حال باید این مسئله را مطرح کرد که وهابیت موجود که به مقابله با انقلاب اسلامی و تشیع به پا خاسته چیست؟ البته مخالفت وهابیان با تشیع سابقهای به اندازه تاریخ آن دارد، مهم این است که در سالهای اخیر بنا به تحولات خود این مسلک و نیز ضرورتهای جدید، این مخالفت و رودررویی خصوصیات و ابعاد نوینی یافته است و این نکتهای است که علی رغم اهمیتش کمتر مورد توجه قرار میگیرد.
آنچه هم اکنون در صحنه حضور دارد و در پی تبلیغ خویش است چیزی است بسیار متفاوت با آنچه محمد بن عبدالوهاب ترویج میکرد و وهابیان نخستین برای تحقق آن شمشیر میکشیدند. باید دید که امروز چه وجود دارد و چرا و چگونه به پیش میرود. دانستن وهابیت ناب اولیه تا آنجا مورد نیاز و ضرورت است که به فهم درستتر وضع موجود کمک کند. درست به همین علت تلاش کسانی که میکوشند وهابیت موجود را از طریق وهابیت نخستین باز شناسند و با آن به مقابله برخیزند، چندان موفق نخواهد بود.
چنانکه بیان شد هیچ یک از نحلهها و فرق اسلامی حتی در طول تاریخ معاصر تا بدین حد تحول نداشتهاند. و این از یک طرف بدان علت است که این مسلک ایدئولوژی حاکم بر سیستم حکومتی حجاز است و علت دیگر به ضعف درونی و ذاتی خود آن باز میگردد. لذا مجبور شده به قیمت از دست نهادن اصالتهایش و نیز پذیرش اصلاحاتی که با مبانی و اصول آن در تضاد است، خود را حفظ کند.
این دو عامل در مجموع باعث شد که وهابیت درست برخلاف فرق اسلامی دیگر نتواند بر علیه آنچه مغایر و متضاد با اصول و هویت آن است به پا خیزد. همیشه بخش مهمی از تلاش مسلمانان از هر نحلهای که باشند، صرف مبارزه با اندیشهها و اقداماتی میشده که مخالف اصول عقیدتی و فقهی آنان بوده است. و ازآنجاکه این اندیشهها و اقدامات در تاریخ معاصر از هر دوره دیگر بیشتر بوده، لذا تلاشهای اصلاحی و اصالت جویانه مسلمانان هم در طی این دوره از هر زمان دیگری بیشتر بوده است. و عجب اینجا است که در دوران شکوفایی چنین کوششهایی وهابیان پیوسته عقبنشینی کردهاند.
شاید بهترین نمونه در اثبات آنچه گفته آمد داستان استفتاء ابن سعود از علمای وهابی باشد درباره چند مسئله مستحدثه که در اوائل حکومتش صورت گرفت. که در عین حال نشانگر آن است که چگونه ابن سعود برای تحکیم ارکان حکومتش به جرح و تعدیل وهابیت دست یازید و علی رغم مخالفت صریحش با مبادی وهابیت حتی مورد اغماض علما قرار گرفت.
علمای وهابی ساکن در نجد در پاسخ ابن سعود چنین نوشتند: «از برخی برادران – منظور اخوان است – (به تصویر صفحه مراجعه شود)
به پیشگاه امام-ابن سعود-سئوالاتی رسیده و ایشان از ما جواب خواستهاند که به بیان آن میپردازیم: در موضوع تلگراف باید گفت که امری است جدید و در آخرالزمان پدید آمده و حقیقت حکم آن را نمیدانیم و علمای گذشته نیز کسی بدان اشاره نکرده است لذا در بیان حکم آن توقف کرده و سخنی نمیگوییم و حکمی که به آن قطع و یقین نداریم را به طور جزم به خدا نسبت نمیدهیم!» و در دنبال آن چنین میخوانیم: «گرفتن گمرک و مالیات از نظر ما حرام آشکار است ولی اگر سلطان مرتکب این عمل حرام شد نباید با او به مخالفت برخاست و میان مسلمانان اختلاف ایجاد کرد و به سبب این کار حرام از فرمان او سر برتافت.
نکته اساسی در همین سخن اخیر است که اگر چه گمرک و مالیات از نظر علمای وهابی حرام است، اما اگر سلطان آن را مرتکب شود نمی باید با او به مقابله برخاست و شق عصای مسلمین کرد – عجیب اینجا است که وهابیان کافر دانستن عموم مسلمانان، بهجز خودشان را و مباح دانستن خون و جان و مال و ناموسشان را شق عصای مسلمین نمیدانند. اما مخالفت با سلطان حتی در آنجا که از اصول وهابیت عدول میکند را مایه شقاق و اختلاف میدانند.
با توجه به این مقدمات دور از انتظار نیست که وهابیت امروز به کلی متفاوت با وهابیت ابن عبدالوهاب باشد و حتی مغایر و متضاد با آن. حقیقت این است که اگر وهابیت پشتوانهای چون حکومت حجاز را در پشت نداشت با توجه به ضعف و سستی درونی و ذاتیش سالهای قبل برای همیشه فراموش شده بود.
***
حال ببینیم وهابیت موجود چیست و چه پیام و داعیهای دارد؟
پس از آنکه عبدالعزیز با پیروزیش بر شریف حسین در اواسط دهه بیست قرن حاضر قدرت را به دست گرفت تمامی خواستهها و دواعی وهابیان و اخوانیها را که به یک سوی نهاد و تصمیم گرفت که بر سرزمین وسیع حجاز بر اساس آنچه خود، قوانین اسلام و قرآن میدانست، حکومت کند. اداره جامعه بر طبق قوانین اسلام و قرآن، شعار مشترک خاندان آل سعود از ابتدا تاکنون بوده و هست، اگر چه در هر زمان مفهوم خاصی داشته است.
فیصل در اوج ناآرامیهایی که اندیشه قومیت عربی ناصر در قلمرو حکومتش برانگیخته بود خطاب به مخالفان که خواهان تجدید نظر در ساختارهای سیاسی و اجتماعی بودند در سال ۱۹۶۶، چنین گفت «قانون اساسی، برای چه؟ قرآن قدیمیترین و معتبرترین قانون اساسی در دنیا است» این سخن را پدرش ابن سعود میگفت. همچنان که برادرانش هم اکنون میگویند اگر چه هر یک بنا به نیازها و ضرورتها معنای خاصی از آن اراده کرده و میکنند.
مهم این است که این سخن بهدرستی درک شود خصوصاً اگر توجه داشته باشیم که علت اساسی محبوبیت و مقبولیت سعودیها در نزد بسیاری از علمای اهل سنت همین نکته بوده است. سعودیها با همین شعار در طول تاریخ حکومتشان توانستند عده زیادی از علمای بانفوذ را در سراسر کشورهای اسلامی به خود جذب کنند و حتی مستقیماً به خدمت گیرند و در جهت منافع و تحکیم موقعیت خود از آنان بهره برند.
تقریباً تمامی دانشگاههای اسلامی موجود در عربستان و در خارج آن که توسط سعودیها ساخته و اداره میشود توسط اینان به وجود آمده است. سهم علمای سعودی که در مقایسه با علمای سایر ممالک اسلامی معمولاً کم سواد و نسبت به زمان حاضر توجیه ناشده ترند، در تأسیس و اداره این مراکز علمی بسیار اندک و ناچیز بوده است – و هنوز هم بسیار ناچیز است – و این نشانه آن است که تبلیغات سعودیها در زمینه عمل به قرآن در اداره شئون اجتماعی و سیاسی کشور مؤثر و نافذ بوده و توانسته است نظر علمای بیگانه را به خود جلب کند.
با توجه به این نکات باید دید منظور سعودیها از عمل به قرآن در اداره جامعه چیست و به چه علت در این راه توانستهاند نظر و حمایت لااقل بخشی از علمای اهل سنت را در سراسر کشورهای اسلامی جلب کنند.
متأسفانه در ایران به این موضوع کمتر توجه شده و بلکه بهتر است بگوئیم این مسئله کمتر درک شده است. علت اساسی این جریان آن است که ما به دیگر مسلمانان و نیز به سعودیها از ورای ذهنیات و اصول و افکار خود نگریسته ایم. به عبارت دیگر مشکل نخستین ما دیدگاه خاص و روش مطالعه و بررسی ما است. و لذا ابتدا به این موضوع خواهیم پرداخت.
***
برای ما اسلام در درجه اول عبارت است از یک ایدئولوژی که میباید معیار زندگانی فردی و اجتماعیمان قرار گیرد و وظیفه مسلمانان درک آن و عمل به آن و اصول و قوانین آن است، آن هم در کلیت و تمامیتش. در حالی که اسلام از نظر عربها، حتی روشنفکران مذهبی و بلکه علمای آنها، پیش از آنکه یک ایدئولوژی باشد، یک تاریخ و یک فرهنگ و ثقافت غنی و قابل افتخار که البته عربها خود را پایه گذار این فرهنگ میدانند و معتقدند که بیشترین سهم را در خلق و تکوین آن داشتهاند – و بالاخره یک پشتوانه تاریخی است. تفاوت اصولی این دو دیدگاه طبیعتاً تفاوتهایی را در کل فهم ما و آنان از اسلام به دنبال خواهد آورد، و نکته اساسی در همین جا است. وقتی ما اسلام را همچون یک ایدئولوژی که میباید حاکم بر حیات اجتماعی شود مینگریم، دیگر برای هیچ عاملی جز اصول اسلامی اصالت قائل نیستیم. هدف آن است که به اسلام و مبانی آن عمل شود. اگر چه این عمل در تضاد با گذشته مسلمانان باشد و عمل مسلمانان را در گذشته نفی کند و بر آن خط بطلان کشد. همچنان که نتیجه طبیعی و منطقی اعتقاد به اسلام به عنوان تنها ایدئولوژی تعیین کننده نیز آن است که به چیزی جز اصول اسلامی و در رأس آنها «عدالت» که قرآن اقامه آن را هدف نهایی ارسال رسل و انزال کتب میداند علی رغم تمامی پیآمدهایی که خواهد داشت و یا میتواند داشته باشد، اندیشیده بشود.
به دنبال یک چنین تفکری، ما در ایران افتخارات گذشته را به نقد و محاکمه میکشیم و این برای اعراب نامیسر است. دقیقاً آنچه را که مورد احترام و ستایش آنها است، مورد بیشترین انتقاد ما است. برای آنها افرادی چون هارون، مأمون معتصم، متوکل سلطان محمد فاتح، سلطان سلیم اول و حتی دودمان اموی و شخص معاویه بدان لحاظ که مظاهر عظمت و قدرت شوکت خلافت و قدرت عربی و اسلامی بودهاند قابل شایستهترین تقدیرها و احتراماتاند. و در ایران حتی شخصی چون شاه عباس که قدرتمندترین و معروفترین پادشاه شیعه قلمداد میشود هم مورد شدیدترین انتقادها است.
مهم این نیست که این ستایشها و یا انتقادها تا چه حد درست و یا نادرست، عادلانه و یا غیر عادلانه است، مهم زمینه تفکری است که این همه، بازتاب و نتیجه آن است خلاصه آنکه در اینجا قدرت بدان لحاظ که غیر مشروع است و پایمال کننده عدالت، محکوم بلکه منفور است و در آنجا قدرت بدان لحاظ که خود به نفسه افتخارآفرین و غرورانگیز است مقبول بلکه مرغوب است.
و این نکتهای است بسیار اساسی و تعیین کننده که بدون توجه به آن اصولاً نمیتوان درکی همدلانه نسبت به دیدگاه و موضع اهل سنت درباره قدرت و حکومت حاکم مسلمان به دست آورد.
با توجه به این نکته که هسته مرکزی تصور و تلقی اهل سنت را نسبت به حکومت تشکیل میدهد، بهخوبی میتوان سخن سعودیها را فهمید و نیز سخن آن دسته از علمای معاصر اهل سنت را که از حاکمیت اسلام و به تعبیر خودشان تطبیق اسلام با مجتمع، دفاع میکنند. اصولاً در ذهنیت دینی آنها اسلام به عنوان یک ایدئولوژی که ضرورتاً میباید در تمامی ابعاد و با توجه به همه مبانیش تحقق یابد، وجود ندارد. و اینکه زمامدار کیست و باید چه شرایطی داشته باشد. زیرا آنچه اهمیت دارد «نفس» قدرت است و نه «شکل» آن. و لذا طبیعی است بر خلاف ما که به مفاهیمی چون عدالت و استقلال و تحقق اسلام در کلیت و تمامیت آن میاندیشیم، آنها به اجرای ظاهری حدود و احکام تا بدانجا که مانع از تجاهر به فسق و فجور شود، بیندیشند. حال دیگر مهم نیست که این کار چگونه و به چه قیمتی و به دست چه کسی انجام میشود.
با توجه به آنچه گذشت مفهوم جامعه اسلامی و حاکمیت بخشیدن به اسلام و تطبیق آن با مجتمع تا حدودی به دست میآید و آنچه سعودیها میگویند نیز خارج از این تعریف کلی نیست. در اینجا باید به موضوع بسیار مهم دیگری که نقش حیاتی و حساسی در حکومت آنان دارد، اشاره کرد.
اصل بودن «قدرت» در تفکر دینی – سیاسی اهل سنت و خصوصاً وهابیت موجب شده که قدرتمندان حتی در زمینه تطبیق اسلام با واقعیات اجتماعی از اختیارات ویژهای برخوردار باشند. بدین معنی که میزان در تشخیص تطبیق احکام اسلام با واقعیتهای اجتماعی و سیاسی و اینکه این تطبیق در کجا و تا کجا میباید انجام پذیرد، تا حدود زیادی وابسته به رأی و نظر صاحب قدرت است.
همانطور که از محتوای فتوای علمای وهابی نجد در جواب ابن سعود درباره مشروع بودن اخذ گمرک و مالیات برمی آمد، علی رغم ظاهر انعطاف ناپذیر و خشک وهابیت، این مسلک در باز گذاشتن دست قدرت حاکم تا بدانجا به پیش میرود که عملاً اصول اعتقادی و فقهی خود را نادیده میانگارد. یک مطالعه اجمالی در تاریخ اجتهادهای قدرت به دستان حجاز، که با کمال تعجب از اجتهاد هر زمامدار کشور اسلامی دیگری به مراتب بیشتر و عجیبتر بوده است، بهخوبی میتواند مفهوم و اهمیت این موضوع را روشن سازد.
این امر باعث شده تا وهابیت نه همچون اغلب فرق اسلامی به نیازهای زمان پاسخ گوید، بلکه عملاً پاسخگوی تمایلات آل سعودی باشد و در برابر خواستهها و فشارهای آنان عقب نشینی کند. در اینجا دیگر سخن از اجتهاد اصولی نیست بلکه در این است که «رأی سلطان» چیست؟! و این است رمز فهم موضوع تطبیق اسلام با واقعیتهای اجتماعی و سیاسی در کشور سعودی از آغاز حکومت سعودیها تاکنون.
البته درست است که در نظام عقیدتی وهابیان سلطان و مفتی دو شخصیتاند و عملاً هم در طول تاریخ هیچ گاه متحد نبودهاند اما چه کسی است که نداند از همان آغاز عامل تعیین کننده سلطان بوده و آنچه را که او میخواسته بر زبان مفتی جاری میشده است همچنان که سلطان هم هیچ گاه تا بدان حد احمق نبوده که چیزهایی بطلبد که خارج از ظرفیت جامعه و علمای اطرافش باشد و به تزلزل ارکان قدرتش بینجامد در این مورد میتوان طرح ساختمانی و تأسیساتی عظیمی را که حدود ده سال پیش توسط یک شرکت ایرانی در منی ساخته شده را نمونه آورد. گویا زمامداران سعودی با این طرح موافق بودهاند. اما علمای وهابی و در رأس آنها «عبدالعزیز بن باز» مخالف آن بوده است و لذا به تخریبش فتوا داد. البته معروف چنین است که عوامل دیگری در این جریان دخالت داشته. بدین معنی که در (به تصویر صفحه مراجعه شود)
دستگاه حاکمه در این باره اختلاف بوده و بالاخره گروه مخالف با جلب نظر «بن باز» و یا تحمیل نظر خود بر او، بر رقیبان پیروز شد و ساختمان با خاک یکسان گردید. به هر حال این نمونه خوبی است در اینکه قدرت به دستان با توجه به مجموع شرایط و منافع کوتاه و بلند مدت خود نظرات خود را در مسائل شرعی اعمال میکند.
گفتیم سعودیها برای طی مرحله حساس «گذار» و یا «انتقال» مجبور بودند بر ایدئولوژی قابل قبول و هماهنگ با حرکت کلی آینده خود تکیه کنند. ایدئولوژی ای که اصول و بنیادهایش مورد قبول و احترام توده مردم باشد و در عین حال موافق با مقاصد و برنامههای کوتاه مدت و بلند مدت زمامداران. و به این ترتیب آنها دوباره به وهابیت روی آوردند.
اما نه برای آنکه از وهابیت پاسخ خود را بشنوند. زیرا اصولاً وهابیت محدودتر از آن بود که چنین نیازهایی را جواب گوید. بلکه بدان قصد که آن را وسیلهای قرار دهند برای آنچه که خود میخواهند وهابیت یکبار دیگر، و این بار با شدت و حدت بیشتری بهصورت وسیلهای در آمد در دست حکام سعودی برای تثبیت قدرت و حکومتشان و بدین لحاظ تغییرات فراوانی را متحمل گشت.
حال مهم این است که این وهابیت که از آن به وهابیت دهه هشتاد تعبیر خواهیم کرد چیست؟و چه میخواهد و به کجا میرود؟
وهابیت دهه هشتاد مدرن شده و تلطیف شده وهابیت فیصل و عبدالعزیز است برای آنکه عربستان بدون هیچ مشکلی در هاضمه اقتصاد غرب هضم و جذب شود بهگونهای که غرب جزءلاینفک حیات اقتصادی آن باشد. و نیز برای آنکه پشتوانهای باشد برای حفظ ثبات و استمرار رژیم حاکم بر این کشور. بدین علت وهابیت دهه هشتاد ملغمهای است از وهابیت فیصل و فرهنگ مصرفی و مقلدگونهه طبقه متوسط کشور سعودی و البته در این التقاط، اصل فرهنگ طبقه متوسط بود و در آنجا که این دو مخالف و معارض بودهاند، این وهابیت بوده که به نفع رقیب عقب نشینی کرده است.
وضع داخلی و رادیو و تلویزیون و نیز مطبوعات سعودی، چه آنها که در داخل چاپ و منتشر میشود و چه آنها که در خارج و با سرمایه و مدیریت سعودی چاپ و در داخل بلاد عربی و من جمله حجاز توزیع میشود، بهخوبی میتواند خصوصیات این وهابیت جدید الولاده را باز گوید و بهویژه سست گیریها و سهل انگاریهایش را در آنچه که قبلاً نسبت به آنها سختگیری نشان میداد. و خطرناکتر اینکه این وهابیت با خود مستقیماً به نفوذ و توسعه فرهنگ جدید که تنها با تخریب مبانی اعتقادی و اخلاقی و سنتی مردم قابل پیشروی است، کمک میکند و یا در برابر عواملی که چنین هدفی را تعقیب میکنند، و عمدتاً فساد را اشاعه میدهند، سکوت میکند و بی تفاوت میگذرد.
اگر چه هنوز وهابیت دهه هشتاد همه پردهها را ندریده و برخی از مظاهر اسلامی همچون حجاب و ممنوعیت تصاویر عریان و نیمه عریان و اختلاط آزادانه زن و مرد و عدم وجود علنی مراکز فساد و فحشاء رعایت میشوند اما کدامین بررسی کننده دقیق و تیزهوشی است که نداند اولاً این ظواهر در آنجا و تا آنجا رعایت میشوند که با مصرف زدگی و غرب گرایی حاکم در تضاد نباشند و از این گذشته اساساً جهت حرکت جامعه به سویی است که به طور طبیعی در سالهای آینده همین مظاهر توسط مردم نادیده گرفته خواهد شد – چنانکه هم اکنون کم و بیش خصوصاً در ریاض و جده چنین است – و این البته منتهی آرزوی مقامات سعودی است با آنکه ریاکارانه بر خلاف آن تظاهر میکنند.
وقتی مسیر جامعه و ماهیت گرایشها و آرمانهایش به سختی است که به اضمحلال باورهای دینی و اصول اخلاقی مردم منجر میشود – آن هم مردم بسیط و ساده و کم و بیش بی فرهنگی چون سعودیها که اتفاقاً پتانسیل طبیعی میل به فسادشان بسیار بالا است – و این همه توسط حکومت و با آگاهی کامل نسبت به عوارض آن برنامه ریزی و القاء میشود، چگونه میتوان متوقع بود که ظواهر اسلام مورد عمل و احترام باشد.
ریاکاری بزرگ سعودیها در این است که خود با طرحها و برنامههایشان عملاً به تخریب مبانی اخلاقی و دینی مردم کمک میکنند و از طرف دیگر مدعی آنند که حافظ و پاسدار ارزشها و اصالتهای اسلامیاند. از یک طرف فساد و بی دینی را به جامعه تزریق میکنند و زمینه رشد آن را فراهم میآورند و از طرف دیگر خود را قهرمان مبارزه با آن میدانند – این خط مشی ریاکارانه توسط بسیاری از ممالک اسلامی دیگر هم تعقیب میشود.
البته وهابیان مدرن گرای طراز نوین هیچ گاه نگفتهاند که عقاید و آرمانهایشان چیست و چه میخواهند. اما از مجموع سخنان و برنامهها و تبلیغاتشان بهراحتی میتوان این پاسخ را دریافت. ایده آل وهابیت امروز – البته وهابیت به اصطلاح متدین و متعهد امروز سخن درباره وهابیتی است که خود را متشرع نسبت به آئین خود میداند و نه وهابیان لاابالی – زن و مردی که هم مسلماناند و هم متجدد. بین اسلام و به تعبیر خودشان فنانیسم فرق میگذارند و به بیان قدیمیتر و کلاسیک ترش بین اسلام خالص، که به اعتقاد آنها اسلام ابن عبدالوهاب است، و اسلام سایر مسلمانان که به عقیده آنها آمیخته با شرک و بدعت است، تفاوت قائلند.
و معتقدند که اسلام آئین همه زمانها است و از جمله زمان ما. اما برای آنکه این دین بتواند در قرن بیستم وجود داشته باشد بهناچار باید به فشارهای آن تن در دهد، و نه به نیازهایش پاسخ گوید، زندگی مدرن محتاج دین مدرن است. و اسلام هم واجد چنین خصوصیتی است یعنی بهسادگی و بهخوبی میتواند مدرن شود. خصوصاً آنکه این دین سعادت و نیکبختی پیروانش را میخواهد. نعمات الهی از آن مؤمنان است و باید از این نعمتها بهره گیرند – لازم به یادآوری است که این وهابیت در دامن ثروت و رفاه ریشه گرفته و رشد یافته است.
و روشنفکران این آئین مدرن شده چنین میگویند: اسلام را باید از رکود و تحجری که قرنها بدان دچار بوده به در آورد و آن را به صحنه زندگی باز گرداند. دیگر سخنان و نظرات علما و فقها و متکلمان گذشته برای زندگی امروز و نیازهای متعددش کافی نیست. تا کی و تا کجا میباید سخنانشان را تکرار کنیم و در آنها متوقف بمانیم آنها علیرغم عظمتی که داشتهاند قادر به پاسخ ما نیستند و ادامه این وضع جوانان را هر روز از دین دورتر میکند. باید در آنچه که تاکنون بدان معتقد بودهایم و عمل میکردهایم تجدیدنظر کنیم و طرحی نو درافکنیم. زمان را نمیتوان به عقب بازگرداند و لذا مجبوریم گذشته را بهنوعی اصلاح کنیم که قابل تطبیق به زمان حال باشد – این سخنان معمولاً در گوشه و کنار مطبوعات و حتی آنهایی هم که در داخل سعودی منتشر میشود و خصوصاً در روزنامه «المدینه» و نیز لابهلای کتابهای نسل جدید وهابیان یافت میشود.
اما مهم اینجا است که هدف آنها از این سخنان بهکلی متفاوت با مطالبی است که در ایران امروز گفته میشود. در ایران پس از انقلاب، و حتی قبل از آن، پیوسته گفته میشد که اسلام آئین زندگی است و باید به جامعه و زندگانی مسلمانان باز گردد. اما مقصود داعیان این دعوت آن بود که اسلام در شکل خالص و اصیلش و در کلیت و تمامیتش میباید بر زندگی فردی و اجتماعی مسلمانان حاکم باشد تا هم سلامت دینی و اخلاقی آنها را تأمین کند و هم آزادی و استقلال اجتماعیشان را. هم با مظاهر بیبندوباری و فساد اجتماعی بستیزد و هم با ظلم و کفری که به پشتوانه استعمار خارجی حاکمیت یافته است.
اما سعودیها اصولاً چنین هدف ندارند. ماهیت اسلام خواهی آنان بهکلی متفاوت با ماهیت اسلام خواهی موجود در ایران است. آنها در پی اسلامی هستند که متناسب با جامعهشان باشد. جامعهای که با شتابی فزاینده بهسوی غرب رفته و میرود. اصل، حاکمیت بخشیدن به اسلام نیست، بلکه هماهنگ کردن آن با وضع و حرکت کنونی است.
روشنفکران وهابی وضع موجود را بدون اشکال و حتی آن را ایده آل میدانند. آنها این نکته را علناً میگویند و دیگران را بدان دعوت میکنند – در قسمتهای بعد نشان خواهیم داد پیشروی و نفوذ فعلی وهابیت تا حدودی ناشی از همین بنیاد فکری است. وهابیت مدرن موجود عملاً در میان کسانی توسعه مییابد که درباره دین و جامعه این چنین میاندیشند – در نتیجه در پی تغییر این وضع نیستند. هدف اصلی آنها این است که در چنین شرایطی دین از دست نرود و نسلی که در این شرایط تربیت و بزرگ میشود، آن را فراموش نکند.
به عبارت روشنتر آنها در پی تغییر و دگرگون ساختن جامعه بر اساس اسلام نیستند بلکه در نهایت در پی دیندار کردن جامعهای هستند که روی بهسوی غرب دارد و در این میان این اسلام است که میباید خود را با شرایط جدید تطبیق دهد و نه بالعکس. در ایران امروز اسلام یک ایدئولوژی تعیین کننده و هدایت کننده است و در عربستان مجموعه تعالیم و دستوراتی است که باید حفظ و تبلیغ شود و برای نیل به این مقصود لزوماً میباید خود را تعدیل و اصلاح کند.
ایده آل آنها زن و مردی است که از بهترین و شیکترین و گرانقیمتترین وسائل زندگی فرنگی اعم از لوازم آرایش و پارچه و مدل لباس و ماشین و خانه و لوازم خانه، استفاده کند و در عین حال به واجبات دینی خود هم در حد میسور عمل نماید «در حد میسور» اصطلاحی است که فقه موجود وهابی بدان بسیار بها میدهد و چند عالمی که هر روز بعد از ظهر از رادیو سعودی به مسائل شرعی جواب میگویند در پاسخهایشان از آن فراوان استفاده میکنند.
از نظر اخلاقی مبادیآداباند و به تعبیر خودشان با شخصیت و موقر با تسامح و سعه صدر فراوان. بهدوراز فناتیسم و خرافه پرستی و تعصب. چرا که بدان نیازی ندارند – و این سخن را کسانی میگویند که مهمترین ممیزه روحی اسلافشان تعصب بود – زیرا با دلائل و براهین متقن علمی به حقانیت اسلام معتقد شدهاند.
و نه دلائل فلسفی. خشکی و جمود وهابیت با ساینتیسم و پوزیتویسم بیشتر هماهنگ است تا با فلسفه و تفکرات فلسفی. جالب اینجا است که کتابهای آنان غالباً پر است از نقل قول دانشمندان موحدی که درباره ضرورت پذیرش وجود خدا و دین و علمی بودن و مفید و بهداشتی بودن دستورات اسلام سخن گفتهاند. از افکار انقلابی و رادیکالیستی دور و بلکه متنفّرند و معتقدند که اینها همه توسط ملحدین به وجود آمده و توسط دشمنان اسلام و مسلمین در بین مسلمانان ترویج و تبلیغ میشود. دشمنانی که هدفی جز فریب و گمراه کردن جوانان ندارند.
و این تغییر ایده آل بهترین و واضحترین دلیل است بر تغییر ماهیت این آئین. چهره ایده آل وهابیت اوائل دوران عبدالعزیز عرب لاغر اندام سیهچرده عبوس چهرهای بود که شمشیری به دست و خنجری به کمر داشت و به چیزی جز قتل مسلمانان مرتد شده و غارت اموالشان و اسارت زن و فرزندانشان و نیز تخریب هر آنچه را که علامت شرک میدانست نمیاندیشید و این ایده آل از اواسط دوران عبدالعزیز تا پایان حکومت فیصل به چهرهای تغییر کرد که دیگر از شمشیر و خنجرش خبری نبود. آب به زیر پوستش دویده و کمی چاقتر شده بود و در مقایسه با سلفش نور آفتاب کمتر او را سوزانده بود و دشداشه ای بلند در بر داشت و چفیه عقالی بر سر. با محاسنی به اندازه یک قبضه و یا کمتر و با شارب کوتاه. جای شمشیر را چوب اراک گرفته بود که با مهارت خاصی با کمک لبهای نیرومند و ماهیچهای بر روی دندانهایش جابهجا میکرد و با قیافهای عبوس و گرفته از ته حلق بر سر غیر وهابیان پیوسته فریاد میکشید: «حرام، حرام» و ایده آل امروزین چنان است که وصفش گذشت.
دیگر نه از شمشیر اثری مانده و نه از چوب اراک. نه از خشونت پوست برشته شده در زیر آفتاب داغ و سوزنده عربستان و نه از چین و چروکهایی که به طور طبیعی قیافه نسل قبل را عبوس مینمود. چنانکه از شارب کوتاه و محاسن بلند نیز خبری نیست چرا که جز در ناحیه چانه از ته تراشیده میشود. چهره سعود الفیصل، زکی یمانی و از همه بهتر عبداللهنصیف، رئیس فعلی رابطه العالم الاسلامی را با دقت بنگرید تا تمامی ویژگیهای ایده آل وهابیت دهه هشتاد به دست آید – عبداللهنصیف که بیش از سه سال است که در رأس رابطه قرار گرفته دکتر شیمی است و تحصیلکردهه آمریکا. او جانشین حرکان است که از علمای معروف و بانفوذ و محترم وهابی بود. تفاوت این دو چهره از تمامی جهات، چه ظاهری و چه باطنی، چه علمی و چه تجربی میتواند بازگو کننده تحول بزرگی باشد که وهابیت در چند سال اخیر شاهد بوده است.
بحث درباره وهابیت موجود بدون توجه به ویژگی ضد شیعی آن، که هم اکنون مهمترین ممیزه آن است، کامل نخواهد بود.
اگرچه این تعصب ضد شیعی در همه زمانها به یک اندازه نبوده اما یک ریشه داشته است. در اینجا به ناچار میباید به برخی از مهمترین عواملی که در تکوین و رشد ماهیت ضد شیعی قشریون اهل حدیث مؤثر بوده، اشاره کرد.
اصولاً تلقی اهل حدیث از اسلام بسیار جامد است و سطحی، اسلام را مجموعه قوانین و مقرراتی میدانند که میباید فرا گرفته و سپس بدان عمل شود و نه بیشتر. نه برای آن عمقی قائلند و نه عرفانی و لذا مخالف جدی همه کسانی هستند که از چنین دیدگاههایی اسلام را بررسی میکنند. تجاوز از ظواهر دین به هر صورت و عنوانی که انجام گیرد از نظر آنها محکوم است. از این روی هم مخالف جدی عرفاً و صوفیهاند و هم مخالف شیعه.
البته گرایش ضد شیعی آنها دلائل دیگری هم دارد در طول تاریخ فرقههای مختلف شیعه، بهجز اثنیعشریان غالباً باطنی بودهاند و بهشدت تأویل گرای و مخصوصاً اسماعیلیان چنین بودهاند. و ازآنجاکه اینان برای مدت چند قرن قدرتی به هم رسانیده و خلافت بغداد را که همیشه ایده آل اهل حدیث بوده، تهدید میکردند لذا بزرگان اهل حدیث به مقابله مذهبی با آنان برخاستند و در این میان نه تنها اسماعیلیان بلکه به طور کلی شیعه را محکوم ساختند.
گرایش ضد اثنیعشری بسیاری از مخالفان کنونی خصوصاً وهابیان و سلفیه، نتیجه فهم نادرست پیشینیان آنها است در یکسان انگاشتن باطنیان و اسماعیلیان با کل شیعه.
متأسفانه این سوء فهم هنوز هم ادامه دارد جالب اینجا است که اکثریت این مخالفان هنوز نمیدانند شیعه را فرقههای مختلفی است که برخی از آنها بهشدت انحرافیاند و نه تنها مورد قبول اثنیعشریان نیستند بلکه مورد طرد و لعن و تکفیر نیز هستند که بهترین نمونهاش غلاتاند که فقهای شیعه به نجاستشان فتوا میدهند.۶
مسئله دیگری که در دامن زدن به افکار و عقاید ضد شیعی اهل حدیث سهم مؤثری داشته و دارد، به دیدگاه سیاسی آنها باز میگردد. اینان از نظر روانی و عقیدتی بهشدت به «قدرت» البته «قدرت دینی» گرایش دارند. و علل این گرایش عمدتاً اعتقادی و بعضاً سیاسی است که از شرایط سیاسی حاکم بر آنها نشئت میگرفته است.
توضیح آنکه اسلام را یک دین سیاسی میدانند و معتقدند که میباید قدرت و حکومت را به دست داشته و بر جامعه حاکم باشد. اما از حاکمیت مفهوم خاصی را اراده میکنند. برای آنها مهم این است که یک قدرت مرکزی نیرومند که بر حسب ظاهر به اسلام احترام میگذارد و مدعی عمل به آن است، سرنوشت مسلمانان را در دست داشته باشد. اصل قدرت داشتن و احترام (به تصویر صفحه مراجعه شود) گزاردن ظاهری است و نه عادل بودن و اسلام را به قلب باور داشتن.
به عبارت دیگر آنها از دیدگاه روانشناسانه استبداد خواه و دیکتاتور دوستاند یعنی از همان تیپی که به تعبیر اریک فروم از آزادی فرار میکند. و به استبداد پناه میآورد – البته دیکتاتوری که ظواهر شرع را رعایت کند و میگویند در برابر چنین کسی نباید ایستاد زیرا هم از مصونیت دینی برخوردارند و هم از مصونیت سیاسی و کسی که چنین کند مستحق هرگونه مذمتی است.
از نظر آنها خلیفه جباری، چون متوکل ایده آل است. مهمترین خصوصیت متوکل تظاهرش بود به عمل به اسلام و دفاع از اصول و اعتقادات دینی. اگر چه فردی ستمگر و فاسق بود. اما ظلم و فسق او اهمیتی نداشت زیرا او از قدرتش به نفع تثبیت آنچه که شرع و اصول دین میدانستند، استفاده کرد. بر اساس چنین دیدگاهی نه تنها قدرت مطلوب است، بلکه مطلوبیت آن متناسب با افزایش آن، افزایش خواهد یافت. آن کس محبوبتر است و بیشتر حق دارد که قویتر است.
اتفاقاً اکثریت کسانی که علیه تشیع به عناوین مختلف سخن گفتهاند در انتها بر این نکته پافشاری کردهاند. محکومیت شیعه، از امام حسین گرفته تا دیگران، در درجه اول از آن رو است که آنها در برابر قدرت حاکم که از نظر آنان نماینده و حافظ اسلام است، اگرچه ظالم و فاسق و فاجر باشد، ایستادهاند.
بهجز دو نکته اخیر به نکته مهم دیگری که در بررسی تاریخی و کلامی در جریان تشیع و تسنن از اهمیت فراوانی برخوردار است میباید اشارت رود که با توجه به آن پاسخ بسیاری از مسائل مهم به دست خواهد آمد.
البته گرایشهای ضد شیعی وهابیت همچون ماهیت خود این آئین دستخوش تحولات فراوانی شده است. وهابیت ابن عبدالوهاب در ضدیت با تمامی فرق اسلامی بود و نه تنها شیعه. در طول تاریخ اسلام بهجز خوارج هیچ فرقه دیگری چنین داعیهای نداشته است. آنها هر کس را که غیر وهابی بود مشرک و مرتد میدانستند. تا بدانجا که به قتلش کمر میبستند.
وهابیت تا قبل از استقرار عبدالعزیز چنین داعیه و خطمشی داشت. آنها به همان گونه شیعیان را میکشتند که اهل سنت را و به همان کیفیت مشاهد مشرفه شیعیان را غارت و ویران میکردند که اماکن مقدسه اهل سنت. اینکه سلطان عثمانی، محمد علی پاشا را مأمور سرکوب شورش بدویانه و آنارشیستی آنها کرد نیز به همین علت بود. وهابیها همه مسلمانان آن زمان را به خشم آورده بودند.
وقتی ابن سعود حکومت را به دست گرفت در این مورد هم تجدید نظر کرد. او توانست با سیاست و شمشیر به وهابیان بقبولاند که سایر فرق اسلامی را مسلمان بدانند و حقوقشان را رعایت کنند. زیرا بهخوبی میدانست که تعقیب روش افراطی وهابیان در سرزمینی که حرمین شریفین در آن واقع است، ناممکن و غیر مقدور است. مسلمانان هر ساله از گوشه و کنار برای زیارت خانه خدا و مرقد شریف پیامبر به مکه و مدینه میآمدند و لازمه اعتقاد به اصول وهابیان آن بود که این انبوه گردن زده شوند و اموالشان غارت شده و زنان و فرزندانشان به اسارت روند. و این نه ممکن بود و نه به سود حاکمیت وهابیان و شخص عبدالعزیز.
ضرورت سیاسی به همراه فشار ابن سعود آنها را وادار به تجدید نظر کرد. از آن به بعد به تدریج از شدت تعصبات وهابیها نسبت به سایر مسلمانان و خصوصاً اهل سنت کاسته شد و البته پیآمدهای روانی و اعتقادی ناشی از تحولات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی عربستان همانطور که قبلاً تشریح شد، در این میان سخت مؤثر افتاد.
از این گذشته سعودیها از ابتدای حکومتشان تاکنون خود را خادم حرمین شریفین میدانند و میخوانند و دیگر امکان نداشت داعیههای سابق را تکرار و بدانها عمل کنند.
تعجب در اینجا است علی رغم همه تحولاتی که وهابیت در زمینههای مختلف و در رابطه با مسلمانان غیر وهابی داشته، پیوسته تعصب ضد شیعی خود را حفظ کرده است. تا به آنجا که گویی وهابیت کنونی را رسالتی جز فرو کوبیدن تشیع نیست و در این راه از تمامی امکانات خود بهره میبرد. همچنان که برای رسیدن به هدف از هیچ جعل و افترا و تهمتی روی گردان نبوده و نیست.
درباره عدم کاهش تعصبات ضد شیعی وهابیت باید به این نکته نیز توجه داشت که عوامل دخیل و مؤثر در این تعصبها در زمانهای مختلف، مختلف بوده است تبلیغات ضد شیعی وهابیت در حال حاضر به دلائلی صورت میگیرد بسیار متفاوت است با آنچه که مثلاً در یک و یا دو دهه قبل انجام میگرفت. ضرورت جلوگیری از نفوذ و بسط فکر اسلامی – انقلابی موجود در ایران باعث شده که انقلاب را اولاً شیعی معرفی کنند و آنگاه بگویند شیعه جدای از اسلام است و بلکه مخالف و معارض آن. در حالی که تا قبل از پیروزی انقلاب چنین ضرورتی وجود نداشت و تشیع به علل دیگری فرو کوبیده میشد.
ولی اشتباه نشود امروز هم برای فرو کوبیدن شیعه از همان روش همیشگی چندین قرنه که مبتنی بر جعل و دروغ و تهمت است استفاده میشود و همان مطالب بدون کم و کاست تکرار میشود به عبارت دیگر روش انتقاد و مسائلی که مطرح میشود تغییر نکرده، بلکه انگیزههایی که در هر زمان آنها را به طرح چنین مسائلی واداشته و وامی دارد، فرق کرده و میکند این انگیزهها هستند که تابع زمان و مقتضیات زمانند و نه روش انتقاد آنها.
این آئین ذاتاً به گونه ای است که تضادش با تشیع بنیادیتر و عمیقتر از دیگر فرق اسلامی است.
نظرگاه افراطی وهابیان نسبت به شیعه هم مشمول تعدیلهایی شد که به دست او انجام پذیرفت از آن پس شیعه در اعتقاد وهابیان یکی از فرق اسلامی بشمار میرفت. اگرچه گاه و بیگاه در کتابهای خود شیعه را مشرک و مرتد معرفی میکردند و هنوز هم وقیحانه چنین میکنند – ابن سعود پس از پیروزیش نمایندگانی بهسوی چند کشور مهم اسلامی و از جمله ایران فرستاد تا مواضع دینی و سیاسی حکومت جدید را توضیح دهند او خط روابط سیاسی کم و بیش دوستانهای با ایران داشت و یکبار هم به ایران آمد.
اما واقعیت این است که از زمان عبدالعزیز تاکنون هیچ تغییری در اعتقاد و تلقی آنها نسبت به شیعه ایجاد نشده است. عدم وجود تغییر در این رابطه سؤال انگیز است. چرا که وهابیت در تمامی ابعاد تحول یافته و در این مورد چنان است که از قبل بوده است. و این جریان توضیح بیشتری میطلبد.
وهابیت به عنوان ایدئولوژی حاکم بر نظام رهبری سعودی از دو زاویه به شیعه مینگرد و بدان حمله میکند. یکی از زاویه کلامی و اعتقادی است که توضیحش گذشت و دیگری از زاویه سیاسی است. جالب اینجا است که هر چه از زمان عبدالعزیز دورتر میشویم برخورد وهابیت با تشیع بیشتر انگیزه سیاسی پیدا میکند تا کلامی. تا بدانجا که همچون امروز برخورد کلامی نه تنها تحتالشعاع برخورد سیاسی قرار میگیرد بلکه به خدمت آن در میآید.
با توجه به نکته اخیر میباید روابط سیاسی ایران، بهعنوان مرکز و پایگاه تشیع و سعودیها را در آنجا که به روابط تشیع و وهابیت مربوط میشود. به اختصار بررسی گردد.
منبع: کیهان فرهنگی، شهریور ۱۳۶۴ – شماره ۱۸