گزارش نشست: خلافت و ترکیه جدید (بخش دوم)

چکیده
برای به دست آوردن درکی روشن از مسائل مختلف پیرامون کشورها، از جمله مسائل سیاسیِ موجود در خاورمیانه و غرب آسیا، اطلاعات مختلف اقتصادی، سیاسی و توسعهای، به تنهایی کافی نیست؛ بلکه داشتن اطلاعات تاریخی، دینی، و حتی فقهی و کلامی نیز امری لازم است. در نتیجه، سخن گفتن از یک کشور بدون آگاهی از زمینههای فکری و فرهنگی آن، کاری بیهوده است. «خلافت و ترکیۀ جدید» عنوان نشستی علمی است که طی دو جلسه در بیستوششم آذر و سوم دیماه 1399، در دانشگاه ادیان و مذاهب قم با سخنرانی دکتر محمد مسجدجامعی برگزار شد. در بخش اول، به زمینهها و مقدمات موضوع بحث پرداخته شد؛ یعنی به معنای مدنظر از «نظریۀ خلافت»، جایگاه و نحوۀ شکلگیری آن اشارهای شد و مراد از «ترکیۀ جدید» و وضعیت آن شرح داده شده است. در این بخش (دوم)، به بحث اصلی، که تأثیر نظریۀ خلافت بر ترکیۀ جدید است، میپردازیم.
مقدمه
نشست دوم «خلافت و ترکیۀ جدید» در سوم دیماه ۱۳۹۹ در دانشگاه ادیان و مذاهب قم برگزار شد. دکتر محمد مسجدجامعی، با اشاره به این نکته که عموم حرکتهای اسلامی از قرن بیستم تا کنون به دنبال ایجاد قدرت مرکزی هستند، بیاناتشان را آغاز کردند و ادامه دادند که قدرتمند و شکوهمند بودن، بخش اصلی و مطلوب تئوری خلافت را تشکیل میدهد و این یکی از تفاوتهای مهم با حرکتهای اسلامی در ایران است.
حرکتهای اسلامی در بین اهلسنت «قدرتمحور» و در ایران «عدالتمحور» هستند و این یکی از عوامل نفوذ اندیشههای چپ و مارکسیستی در ایران شد؛ اما نه به این معنا که مردمْ کمونیست یا مارکسیست شدند، بلکه تلقی دینیشان در بسیاری از موارد تحت تأثیر اندیشههای چپ قرار گرفت. در حالی که این حالت (تلقی چپ نسبت به اسلام) در بین حرکتهای اسلامیِ کشورهای سنی تقریباً وجود ندارد.
ترکیۀ جدید
غالباً حرکتهای اسلامی فارغ از محیطی که در آن پرورش و رشد پیدا کردهاند، مورد بررسی قرار میگیرند. در صورتی که اگر قرار است موضوع «اسلامگرایی» مطرح شود، مهم است که در کدام جامعه تحقق پیدا میکند و تحت تأثیر چه عواملی است. اسلامگراییِ ترکیه با سایر کشورهای اسلامی متفاوت است و علت آن، تفاوت متن جامعۀ ترکیه با سایرین است. اسلامگرایی ترکیه که در نهایت به مسئلۀ خلافت نزدیک میشود (نه به این معنا که خود ترکها چنین میخواهند و حداقل تلقی دیگران اینگونه است) در متن جامعۀ ترکیه اتفاق افتاده است. بنابراین، برای فهم درست اسلامگرایی در کشور ترکیه، لازم است که به متن جامعه توجه کنیم.
ترکیۀ موجود در مرزهایی که وجود دارد، کشوری است که بعد از جنگ دوم جهانی متولد شد. اگرچه سابقۀ طولانی از زمان سلاجقۀ روم، تا عثمانیها دارند؛ اما بعد از جنگ اول جهانی این کشور بسیار آسیب دید و غیر از منطقۀ آنکارا و اطراف آن تقریباً بقیۀ مناطقش تحت اشغال بود و میتوان گفت این کشور از درون آتش و خون درآمد. گروهی که این کشور را نجات داد و مرزهای موجود ترکیه را تعیین کرد، عمدتاً آتاتورک و افسران و نظامیان همراه او بودند که این کشور را بر اساس «پیمان لوزان»، در این مرزها تثبیت کردند. این سابقۀ مهمی است؛ زیرا کمتر کشوری در بین کشورهای اسلامی است که در مدت کوتاهِ دو ـ سهساله، به این میزان آسیب دیده باشد. این ماجرا هنوز هم فراموش نشده است. با اینکه مربوط به یک قرن پیش است، اما شوک به میزانی قوی بود که هنوز هم آثارش وجود دارد. یعنی ترکیۀ جدید را بدون سابقۀ 1918 تا 1922 و 1923 میلادی نمیتوان فهمید و نمیشود این قطعه از تاریخش را در نظر نگرفت.
تصور عمومی این است که ترکیۀ موجود در تعارض با عثمانیهاست، نه در امتداد عثمانیها و علت مهمّ آن، هویت نیرومند ترکی است. داستان این است که از اواخر قرن نوزدهم، جریانی نو در ترکیه به نام «ترکان جوان» پیدا شد. این ترکان جوان به اعتباری، بیانی ناسیونالیستی از ترکیه و ترک بودن است. بیان ناسیونالیستی ترکان جوان در زمان آتاتورک آغاز شده است و تا حال حاضر، ادامه دارد. نکته این است که ترکیۀ موجود ادامۀ عثمانی است. یکی از مهمترین عواملی که این ادامه بودن را موجب میشود، خود هویت «ترک بودن» است. اینکه این هویت چیست، موضوعی دیگر است. این هویت در زمان عثمانیها نیز بود، ولی تقریباً رقیق بود. یعنی عثمانیها تا قبل از جوانان ترک خیلی به ترک بودن در قلمروهایی که تحت سیطرهشان بود، اهمیت نمیدادند. اما این جریان که از اواسط قرن نوزدهم در ارتش عثمانی و بین روشنفکران و دیپلماتها و درون استانبول و نخبگان فرهنگی استانبول به وجود میآید و به ترکان جوان معروف میگردد، به مراتب بیش از عثمانیها بر هویت ترکی تأکید دارد. این ایدئولوژی ترکی عملاً بعد از دوران جمهوریت مورد تأکید قرار گرفت که سابقۀ عثمانی داشت، ولی توسط ترکان جوان تعریف شد و تا حال حاضر ادامه پیدا کرده است.
نکتۀ سوم در مورد ترکیه، جایگاه ارتش است. هر جامعهای برای خود سلسله نهادهای نیرومندی دارد که این نهادها کموبیش مستقل از فراز و نشیبهای سیاسی ادامه پیدا میکنند. در ترکیه مهمترین نهادی که این سلسلۀ تحولات را از دوران اولیۀ عثمانی تا حال حاضر به عنوان محور مشترک جلو میآورد، «ارتش» است. ارتش در ترکیه همیشه مهم بوده است؛ هم در دورۀ عثمانی، هم در دورۀ ترکان جوان و هم در دورۀ جمهوریت و حتی در حال حاضر. همچنین نهاد ارتش در این کشور دارای مقبولیت عمومی نیز هست. چه در زمان «سلطان محمد فاتح»[1]، چه «سلطان سلیم»، چه «عبدالحمید»[2] و چه زمان آتاتورک و اردوغان، همواره این خط اتصال وجود دارد و مهمْ قوی بودن آن نیست؛ بلکه مهم این است که ارتشْ مقبول، محبوب و متفقعلیه است. برای مثال در پاکستان یا هند، به دلایل مختلف چنین حالتی در نهاد قضاوت وجود دارد و در ایران تا اندازهای نهاد روحانیت؛ ولی در ترکیه ارتش چنین ویژگیای دارد. این ارتش به همان مقدار که در زمان عثمانیها محبوب و مطلوب بود، در دوران ترکان جوان، دوران جمهوریت و در حال حاضر، محبوب و دارای مقبولیت است. این ارتش، حلقۀ اتصالی است میان ترکیۀ عثمانی و ترکیۀ جدید.
آخرین نکته که ترکیۀ جدید با عثمانی را به هم وصل میکند، تاریخ بدون گسل آن و تجربهاش با اسلام است؛ به عبارت دیگر، این تجربه هیچگاه منفی نبوده است. البته این نیز مهم است که ترکیه، پیش از اسلام تاریخی نداشته و ترکیه به معنای امروزینش با اسلام شروع میشود. ترکیۀ موجود، کشوری است که ادامۀ عثمانیهاست. حال اگرچه در فترتی مانند زمان عصمت اینونو، اذان و نماز و… را به ترکی میخواندند، این به معنای رویگردانی از اسلام نبود؛ بلکه خواهان «اسلام ترکی» بودند. آن هویت ترکی به نوعی تعریف میشد که خواهان دین ترکی هم بود. این اعراض از میراث عثمانی نبود؛ بلکه بیان جدیدی از «اسلامیت» بود. بنابراین، اسلام نیز یکی از حلقههای اتصال ترکیۀ جدید با عثمانی است.
ترکیه در مقایسه با کشورهای دیگر اسلامی، کشوری استثنائی است. بخشی از متفردات ترکیه، بدون اینکه بخواهیم به خوب یا غیرخوب قضاوت کنیم، مربوط به روانشناسی ترکهاست. آنها مجموعهای بسیار متحد و منسجم هستند و «ترک بودن» کفایت میکند برای اینکه این افراد در کنار هم جمع شوند. امیدوار به زندگی، پرتلاش و در عین حال سالم و خوشتغذیه هستند؛ در حالی که کشورهای عربیِ اطرافش، کاملاً متفاوتند. بنابراین بخشی از متفردات ترکیه، به خود ساکنان این کشور مربوط است.
اما بخش دوم مربوط به تحولات کلانی است که در این کشور اتفاق افتاده است. در این تحولات، جریانهای اسلامی و غیراسلامی ترکیه تحت تأثیر قرار گرفتهاند و این حالت، کموبیش استثنائی است. پاکستان هم اینگونه است؛ یعنی تحولاتی که بعد از استقلال پاکستان اتفاق افتاد، گروههای اسلامی و غیراسلامیاش را یکسان متأثر کرده است. ولی در عموم کشورهای مسلمان اینگونه نیست. برای مثال، در مصر چه در زمان فاروقها و جمال عبدالناصر و چه پس از آن، تحولات کلانی وجود داشت؛ مانند مسئله سوسیالیسم عربی (در زمان ناصر) و یا تمایل به خلافت اسلامی (در زمان فاروقها) و یا مدتی تمایل به مرکزیت مسلمانها (بعد از سقوط عثمانیها). همچنین است مخالفت با اسرائیل، بهویژه در دهههای 50 تا 80 میلادی. اینها عواملی بودند که بخشهای مختلف جامعۀ مصر را، اعم از اسلامی و غیراسلامی، به طور نسبتاً یکسانی تحت تأثیر قرار دادند. اما به طور خاص از اواخر دهۀ 60 و 70 میلادی به بعد، انشعابهایی دیده میشود که گروههای اسلامی، دیگر همافق و هماندیشه با بدنۀ جامعۀ مصر نیستند؛ مانند اخوان دهۀ 60، از زمان سید قطب به بعد، یا گرایشهای افراطی و تکفیری اسلامیِ نیمۀ دومِ دهۀ 70 میلادی. در بسیاری از دیگر کشورهای مسلمان، نیروهای اسلامی و غیراسلامی در مواجهه با تحولات، به سمت جلو با دو سرعتِ متفاوت حرکت میکنند؛ یعنی عملاً نوعی انشقاق در داخل جامعه در آنجایی که به گروههای اسلامی مربوط میشود وجود دارد که این حالت در ترکیه وجود نداشت و نیروهای اسلامی و غیراسلامی تقریباً به نحوی یکسان تحت تأثیر قرار گرفتهاند.
مسائلی که منجر به تفاوت ترکیه با دیگر کشورها و هماهنگی اسلامگرایان با سایر جریانها در برابر تحولات این کشور شده است، از این قرارند: تعارض کامل و همیشگی ترکیه با یونان، پیوستن به اروپا و الحاق به ناتو، که در نشست پیشین بیان شد. به نظر من، پیوستن به اتحادیه نقش بسیار مهمی داشت. گروههای اسلامیها با تکیه بر معیارهایی که اتحادیۀ اروپا برایشان تعیین کرده بود، برای ارتقای موقعیتشان و برای ملحق شدن به اتحادیۀ اروپا، اقداماتی را همچون مسئله حجاب انجام دادند و روششان کاملاً متناسب با واقعیتهایی بود که وجود داشت.
ترکیه موقعیت خاصی دارد و بخشهای مختلف جامعه و از جمله اسلامگرایانش، تحت تأثیر سلسله عواملی هستند که آن عوامل و لزوم انطباق خودشان با آن عوامل را پذیرفتهاند؛ در نتیجه، هم بهروز شدهاند و هم اینکه در بخشهایی مانند سرمایهگذاری خارجی، مسئله توریسم و ترکهای خارج از کشور، بسیاری از مسائلشان را، نه اینکه حل، بلکه منحل کردهاند. یعنی در حال حاضر، ارتباط بین ترکهای خارج کشور و داخل، با اینکه حزب اسلامی حاکم است، بیش از هر دورۀ دیگری است؛ با آنکه بخش مهمی از ترکهای خارج از کشور، تمایلات دینی و اسلامی ندارند.
نفوذ اسلامی
موضوع اصلی ما، موقعیت امروزِ ترکیه در مجموعۀ کشورهای اسلامی است. در افکار عمومی امروز دنیا، و در افکار عمومی مسلمانها، عمدتاً عربها «سمبل»[3] اسلام هستند. این چیزی نیست که بتوان تغییرش داد؛ یعنی هیچ کشوری حتی پاکستان و یا ایران، تداعیکنندۀ سمبل اسلام نیست. عمدتاً عربها اینگونهاند و این نیز نتیجۀ مجموعهای از عوامل تاریخی و فرهنگی است. اما چرا تا این میزان ترکیۀ امروز به لحاظ اسلامی مهم شده است؟ مهمترین علت این است که دیگران صحنه را خالی کردهاند و دچار بحران هستند. یعنی اگر موقعیت ترکیۀ موجود، در سال 2000 میلادی اتفاق افتاده بود، ترکیه هرگز چنین جایگاهی پیدا نمیکرد. در حال حاضر عموم کشورهایی که سمبل اسلام بودهاند، دچار مشکل شدهاند. آنها هم به لحاظ ثبات داخلی و هم موقعیت بینالمللی و منطقهای، با انواع مشکلات و شکنندگیها مواجهند. عربها در دهههای گذشته، اعتبار و اهمیتِ به مراتب بیشتری داشتند و در نتیجه، سمبل بودنشان برای اسلام به مراتب معنادارتر بود.
حال چه اتفاقی بین عربها افتاده است که دیگر نمیتوانند سمبل اسلام در دنیای امروز باشند؟ این ازهمپاشیدگی عمدتاً بعد از «انقلابهای عربی»[4] رخ داده است. پیش از این هم مشکلاتی در این کشورها وجود داشت، اما در دَه سال اخیر تنزل بسیاری کردهاند. به طور خلاصه اگر بخواهیم این تنزل را در حال حاضر و با توجه به سابقۀ تاریخیاش بررسی کنیم، تا دوران جمال عبدالناصر مرکزیت اعراب در مصر بود و در کشورهای متحد با مصر؛ مانند سوریه. بعد از ناصر در زمان «انور سادات»، تا پیش از پیمان «کمپ دیوید»[5] کماکان اعراب در مصر مرکزیت داشتند. داستان کمپ دیوید، شوک بزرگی بود و لذا همۀ کشورهای عربی، مصر را تحریم کردند و مصر در انزوا قرار گرفت. البته این انزوا، انزوای سیاسی بود؛ ولی در بخشهای دیگر، چه نیروی کار و چه تولیدات فرهنگی و ادبی و دینی، مصر بسیار اهمیت داشت. در طول جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، چون بیشتر جوانهای عراقی در جبهه بودند، نیروی کار در شهرهای بزرگ و حتی در روستاهایشان خیلی کم بود. آن چیزی که جبران این نیروی کار را میکرد، مصریها بودند. در ماجرای اشغال کویت، مهمترین کشوری که میتوانست به کویت و عربستان و شیخنشینها کمک کند، مصر بود و در 24 ساعت همۀ روابط برقرار شد و دوباره مصر به جایگاه اولیهاش بازگشت؛ البته نه به همان شکل که در زمان جمال عبدالناصر بود. در دهۀ 90 میلادی باز همین شرایط حاکم بود و به طور ویژه مصریها تلاش میکردند تا نشان دهند بهترین، و نه تنها بهترین، بلکه تنها واسطۀ بین اسرائیل و فلسطینیها و اعراب هستند. لذا برخی از ابتکارات شرمالشیخ و مانند آن، در مصر انجام میشد.
از ابتدای انقلابهای عربی، مصر اهمیتش را از دست داد و عملاً مرکز ثقل عربی به منطقۀ خلیج فارس و عربستان منتقل شد. البته این امر زمینههای قبلی هم داشت. در طی دَه سال اخیر، اتفاقاتی در این کشورهای ششگانه افتاد که بخش قابل توجهی از آن مربوط به مخالفتِ کموبیشِ همۀ این کشورها، بهویژه امارات و عربستان در مورد تمام انقلابهای عربی است؛ خواه این انقلابهای عربی در مصر باشد که به قدرت رسیدن «مُرسی»[6] منجر شد، خواه در تونس، مراکش، الجزایر و یا کشورهای دیگر.
نکتۀ بعدی اینکه، این کشورها عملاً به نوعی وادادگی رسیدهاند؛ نوعی وادادگی که گویا التزامها و تعهدات قبلیِ عربیشان را از دست دادهاند و بلکه از آن پشیمان شدهاند. مانند مسائلی که در حال حاضر دیده میشود و مدتی است که شروع شده؛ مانند دویدن اماراتیها به دنبال اسرائیلیها و یا کارهایی که عربستان دربارۀ اسرائیل و یا در مورد باز کردن جامعۀ عربستان انجام داد. البته این انفتاح به معنای آزادیهای سطحی در حد باز کردن دیسکو و امثال آن بود، نه به معنای اجازۀ حضور دادن به شخصیتهای مستقل. برای مثال، «سلمان العوده»[7] آدمِ مستقلی است که اتفاقاً مذهبی است؛ نه اینکه مذهبی است، عالم مذهبی است. او فقط به دلیل اینکه بعد از قطع رابطۀ عربستان و قطر، در توئیتی نوشته بود: «امیدواریم این مسئله به مصلحت مسلمین حل شود»، به زندان افتاد! یعنی تا این مقدار جامعهشان را از حیث آزاداندیشی بستهاند.
مرکزیتی که در مصر بود، به نقطهای رسید که این نقطه هم از درون در حال فروپاشی است. بنابراین، خلأ بزرگی در سطح منطقهای و بینالمللی ایجاد شد. در عین حال، کشورهای مسلمان مهمّ دیگری نیز دچار مشکلات داخلی هستند؛ مثل نیجریه که درگیر «بوکوحرام»[8] و یا پاکستان که درگیر مسائل عجیب و غریب داخلی است. البته اندونزی به نظر میآید در دَه سال آینده، کشور بسیار مهمی خواهد شد؛ هم به لحاظ توسعهای و هم به لحاظ یک کشور مسلمان. ولی این کشور، هم دور از مرکزیت اسلام است و هم تمایلی به حضور اسلامی ندارد. چون به هر حال، فراز و نشیبهای اسلامی باید در این منطقه (خاورمیانه) انجام شود و چیزی که فراتر از این منطقه انجام شود، خیلی تأثیرگذار نخواهد بود.
در این شرایط، کشوری مانند ترکیه، به مثابۀ قدرتی اقتصادی و حتی نظامی، یا شاید بتوان گفت قدرت رسانهای و فیلمسازی، در بخشهای مختلف، مطرح میشود؛ بهویژه که گروه حاکم بر آن نیز تظاهرات دینی دارد. طبیعی است که در خلأ ایجادشده، این کشور اهمیت پیدا کند و این اهمیت یافتن خصوصاً در آنجا که مقامات ترکیه در مقابل فرنگیها میایستند و حتی گاهی آنها را سرزنش و یا تحقیر میکنند (مانند آنچه اردوغان به «ماکرون»[9] گفت)[10] برای اهلسنت مطلوب است. انصاف این است که ترکیۀ موجود از این خلأ و ویژگیهایی که به طور خلاصه مطرح شد، کاملاً استفاده کرد و استفاده میکند و کماکان جلو میرود.
نکتۀ مهمّ دیگری که باید بدان پرداخت این است که این موقعیت در ترکیه تا چه میزان میتواند ادامه داشته باشد؟ یعنی اسلامگرایی به معنایی که بیان شد، چگونه است و به چه سمتی میرود؟ که بحث مفصلی است. مشکل بزرگ این است که اردوغان بیش از اندازه کاریزماتیک است؛ هم در داخل ترکیه و حزب خود، و هم در منطقه و هم در مجموع جهان امروز ما. مشکل اصلی مربوط به مسئله جانشینی اردوغان است. شخصی که در حدّ قابل قبولی بتواند جانشین او باشد، حداقل در حال حاضر وجود ندارد.
نکات دیگری نیز هست که مربوط به شرایط منطقهای و بیشتر بینالمللی میشود. ترکیۀ موجود به حق از ترامپ و سیاست خاورمیانهای و بلکه هرجومرج خاورمیانهای دورۀ او استفادۀ زیادی کرد. گاهی نیز استفاده نکرد و دیگران از او خواستند که استفاده کند. یعنی گاهی شما شرایط جدید را محاسبه میکنید و خودتان را بالا میکشید و گاهی افراد دیگری برای استفاده از شرایط، تعارف میکنند که در مورد ترکیه، چنین حالتی نیز وجود داشت. اما ترکیه در زمان «بایدن» احتمالاً به این میزان توان مانور و بهرهمندی از فرصتها را نخواهد داشت؛ زیرا سیاست خارجیِ بایدن با شخصی مانند ترامپ کاملاً متفاوت است.
آخرین نکته هم اینکه، ترکها در میان مسلمانها فرهنگ دینی مخصوص به خودشان را دارند. برای مثال، مسلمانهای دیگر خیلی در مساجد ترکی شرکت نمیکنند یا اگر شرکت میکنند، با طیب خاطر نیست؛ یعنی آن راحتیای که مثلاً مراکشی یا مصری، در مساجد ساختهشده توسط امارات دارد، در اینجا ندارد. لذا اگرچه در سطح کلان نفوذ دارند و خواهند داشت و حتی دیگران نیز مایلند ترکیه در این جایگاه قرار داشته باشد، ولی در آنجایی که مربوط به واقعیت عملی است، خیلی نمیتوانند با دیگران در کنار هم قرار بگیرند. حتی به نظرم از پاکستانیها هم کمتر. پاکستانیها با بقیۀ مسلمانها به لحاظ آداب و رسوم، بیشتر هماهنگ هستند. ترکها در داخل خودشان فوقالعاده منسجم و منظمند، اما با دیگران خیر. نه اینکه فقط در یک مسجد، بلکه در کنفرانسها هم دو نوع رفتار دارند.
والسلام علیکم و رحمۀ الله
[1]. Mehmed the Conqueror
[2]. Abdul Hamid II
[3]. Symbol
[4]. الربیع العربی؛ Arab Spring.
[5]. Camp David Accords
[6]. محمد محمد مُرسی عیسی العیاط (۸ اوت ۱۹۵۱ ـ ۱۷ ژوئن ۲۰۱۹)، سیاستمدار اخوانیِ مصر و پنجمین رئیسجمهور جمهوری عربی مصر، و نخستین و تنها رئیسجمهور این کشور که با شیوۀ دموکراتیک انتخاب شده بود.
[7]. وی از علمای جریان نوسلفیِ عربستان است و مواضع تندی علیه شیعیان دارد. او از علمای منتقد آل سعود نیز به شمار میرود و به همین دلیل، مدتی را در زندان به سر برده است.
[8]. «جماعه اهل السنه للدعوه و الجهاد»، گروه شورشی و جهادی اسلامی در شمال نیجریه است که خواستار تعطیلی تمامی مدارس نوین و تحمیل شریعت اسلامی بر تمامی ۳۶ ایالت نیجریه است.
[9]. Emmanuel Macron
[10]. اردوغان در آبان ۱۳۹۹ در پی اظهارات امانوئل مکرون، رئیسجمهوری فرانسه، دربارۀ اینکه انتشار کاریکارتورهای موهن علیه پیامبر اسلام(ص) مطابق با آزادی بیان است، گفته بود: «مکرون به دلیل سیاستهایش در مقابل مسلمانان، نیاز به بررسی روانی دارد.»