بحران اوکراین و نسبت آن با منافع و مصالح ما

جنگ اوکراین مهمترین و سرنوشتسازترین حادثه پس از جنگ دوم جهانی است و عملاً نظم حاکم بر نظام بین المللی را بهم ریخته است؛ هم در آنجا که به توازن قدرت بین قدرتهای بزرگ مربوط میشود هم در آنجا که به موقعیت کشورهای جهان سوم بازمیگردد. بیش از آنکه جنگ «امروز» باشد، جنگ بر سر «آینده» است و اینکه آینده از آن چه کسانی باشد. حتی میتوان گفت جنگ «تمدنی» است. تمدن در آنجا که نه به ظواهر مادی و ماشینی، بلکه به معیارها و ارزشها بازمیگردد و اینکه جامعه چگونه باید اداره و مدیریت شود و رابطه بین کشورهای نیرومند و ضعیف میباید براساس کدامین اصول و ملاکها باشد. مدل «چینی» و یا مدل «غربی».
احتمالاً پس از جریان اشغال کویت هیچ حادثهای برای ما تا بدین حدّ «فرصت» ساز نبوده است. جهت استفاده از این فرصت باید آن را به خوبی بشناسیم و بهموقع عمل کنیم.
با کمال اختصار موضوع در چهار بخش مورد بررسی قرار میگیرد:
الف: ریشههای بحران، ب: پیامدهای عمومی و جهانی، ج: پیامدهای منطقهای، د: نسبت آن با موقعیت و منافع ما
الف: «ریشههای بحران»
- بحران کنونی عمدتا سه ریشه متفاوت دارد: داخلی، ناتویی و بین المللی.
اوکراین به مثابه یک کشور و تا قبل از آغاز جنگ اخیر فاقد «انسجام داخلی» بود. تفاوتی بزرگ بین مناطق شرقی و غربی آن وجود داشت. اگرچه جنگ کنونی، دگرگونیهایی را موجب شده و به احتمال فراوان همبستگی داخلی را تقویت کرده است.
بخش غربی کشور، حتی به لحاظ دینی، به اروپا متمایل بوده و هست. عده زیادی از آنها کاتولیک – معروف به اونیاتی – هستند و این را سابقهای چندین قرنه است و بخش شرقی آن متمایل به روسیه است و اصولاً روسنژادها در این منطقه درصد بزرگی را تشکیل میدهند و به لحاظ دینی هم وابسته به کلیسای مسکو بودند.
ناسیونالیسم اوکراینی آنگونه که هماکنون حضور دارد و به شدت افراطی و ضد روس است؛ عمدتاً و بلکه کلاً ریشه در غرب این کشور دارد. در زمان تزارها و شوروی هم داستان این چنین بود. ضدیت آنان با روسها به گونهای بود که از اشغالگران نازی استقبال کردند و برای خوشخدمتی به آنان، هموطنان یهودی خود را به آلمانها معرفی میکردند که اکثرشان هم اعدام شدند؛ اگرچه مدتی بعد به دلیل بدرفتاری نازیها، در برابرشان ایستادند. مقاومت آنان در برابر روسها حتی پس از پایان جنگ دوم هم ادامه یافت که تا اواسط دهه پنجاه بطول انجامید و با ترور رهبرشان در آلمان، این مقاومت کم و بیش از بین رفت.
- وضعیت اوکراین پس از فروپاشی شوروی به عکس سایر کشورهای اروپای شرقی سابق که به طور کامل در خدمت غرب قرار گرفتند، به لحاظ اقتصادی و سیاسی و امنیتی نامشخص بود. این جریان هم موجب تحریک ناسیونالیستهای غربگرای این کشور میشد و هم زمینه را برای تحریکات غربیان فراهم میآورد. لذا ساکنان مناطق غربی و خاصه کاتولیکهایش هر روز افراطیتر میشدند که پیآمدهای مختلفی داشت. ایشان میکوشیدند قدرت را به دست گیرند و البته مورد حمایت کامل اروپائیان و آمریکاییها نیز بودند و در نهایت به سقوط دولت قانونی یانوکویچ منجر شد. مدتی بعد و با تمهیداتی پروشینکو ضد روسِ غربگرا، به قدرت رسید. این کودتا نه تنها علیه رئیس قانونی، بلکه تلاشی بود جهت تسخیر تمامی اهرمهای قدرت سیاسی و نظامی و امنیتی و حتی اقتصادی و تجاری. آنها قدرت را میخواستند تا پیوستن کشورشان به اتحادیه اروپا و نیز ناتو را، تسریع کنند.
این جریان به افزایش تعارض ساکنان غرب و شرق انجامید و روس تبارها و اوکرائینیهایی که روس زبان بودند، تحت فشار قرار گرفتند که به قیمت جان بسیاری از آنان انجامید. این تضییقات به نوبه خود به شدت روسها را تحریک و عصبانی کرد. طبیعتاً در این میان عوامل فراوان دیگری همچون ضدیت کامل و همه جانبه رژیم حاکم با روسیه نیز وجود داشت. آنچه بدین جریان کمک میکرد مواضع بسیار تند لهستان بود که به لحاظ تاریخی مردم غرب اوکراین بیشترین گرایش به او داشته و دارند.
- واقعیت این است که مرز پرتنش و در عین حال تاثیرگذار و تعیین کننده بین تمدن «بیزانسی» و تمدن «لاتینی» از وسط اوکراین میگذشت. برای آخرین بار این مرز جنگ صربها و کروواتها موجب شد که البته مسلمانان نیز قربانی این رقابت تاریخی و خونین شوند، امّا جنگ واقعی بین آن دو بود. و در اینجا این مرز انشقاق بین شرق و غرب اوکراین را موجب گردید؛ و کم و بیش به همان دلائل تاریخی و فرهنگی و تمدنی. در آنجا که مشکل اوکراین ریشه داخلی دارد، شباهت فراوانی با رقابت و خصومت صربها و کروواتها در جریان تجزیه یوگسلاوی دارد.
- عامل دیگر اقدامات ناتو بود. به گفته پاپ در مصاحبه دو ماه اخیرش آن مقدار ناتو در دروازههای روسیه «پارس و عوعو» کرد، که تحریک آنان را موجب شد و جنگ به راه افتاد.
به دلائلی پیچیده و بعضاً تاریخی که ریشه در رفتار تزارها و خصوصا دوران شوروی سابق دارد، اروپائیان و امریکاییها روسیه را به مثابه یک خطر بالقوه میدانند. اقدامات پوتین جهت نیرومندسازی و توسعه زیربنایی و خصوصاً توسعه صنایع نظامی روسیه، خصوصا در سالهای اخیر و خاصه پس از داستان کریمه، از چشم آنان دور نبود و طبیعی بود از اوکراین جهت تضعیف روسیه بهره گیرند. این ظرفیت را سایر کشورهای بخش اروپائی شوروی سابق، نداشتند.
- پس از آمدن روسیه انبارهای بزرگ سلاح و شهرکهای زیرزمینی جهت تولید انواع سلاحهای شیمیایی و میکروبی کشف شد که تماماً متعلق به ناتو بود. روسها از عموم این اقدامات مطلع بودند. هدف اصلی ناتو ایجاد زمینه مناسب برای نوعی انقلاب «مخملی» در روسیه بود؛ خصوصاً که تعداد روسهای متمایل به غرب کم نبود. مضافاً که اینان به تشکلهای ناسیونالیستهای افراطی همچون گروه «آزوف» کمک میکردند؛ و از طریق هم اینان بود که روستبارهای مناطق شرقی را مورد تهدید قرار میدادند. این تحریکها و اقدامات از ۲۰۱۴ به بعد نوعی جنگ داخلی را موجب شد که بر اساس آمار بیش از چهارده هزار کشته داد. آتش این جنگ توسط ناسیونالیستهای اوکراینی طرفدار پروشنکو برافروخته شد که فجایع فراوانی آفریدند. یکی از اساتید ایتالیایی اوکراینشناس میگفت عملیات آنان فرق چندانی با داعش نداشت که البته سخن درستی است.
- عامل سوم به شرائط جهانی بازمیگردد. ماهیت تکنولوژی در سه دهه اخیر و باز شدن فضای اقتصادی و تجاری جهان و تحرک سرمایه و تکنولوژی، موجب پدیداری کشورهای نوظهوری شد که عملاً به رقبای غربیان تبدیل شدند. در این میان چین سرآمد بود، نه صرفاً به دلیل سرعت توسعه، بلکه به علت ظرفیت فراوانش جهت تبدیل شدن به یک قطب بزرگ اقتصادی و سیاسی و نظامی و حتی تمدنی. آنها در طی یکی دو دهه اخیر نفوذی پایدار در عموم قلمروهای استعماری غربیان یافتند تا آنجا که در بسیاری از نقاط امکان رقابت را از آنان گرفتند.
با کمی تأخیر آنان «خطر چین» را که پیوسته میکوشید از تنش با امریکاییها فرار کند، دریافتند. (نمونه آن سخنرانی جورج سوروس است در 2019 در داووس، سخنرانی اخیر ماکرون در جمع سفرای فرانسه و اشارات کسینجر در مصاحبههای اخیرش.)
- چین از مدتها قبل احساس می کرد که مورد هدف است و طبیعتاً به روسیه نزدیک شد. این نزدیکی متقابل بود. این دو به یکدیگر نیاز داشتند و مکمل یکدیگر بودند. با توجه به این نکته تضعیف روسیه در جریان جنگ اوکراین در نهایت به تضعیف چین میانجامد، که گویی قطب جدیدی تشکیل دادهاند.
ب: «پیامدهای عمومی»
- حال مسئله بر سر پیآمدهای عمومی آن است. این جنگ هنوز پایان نیافته و ممکن است مدتها ادامه یابد. مهم این است که این بحران روابط بین الملل را عمیقاً تحت تاثیر قرار داده و بلکه بهم ریخته است. آنچه این جریان را تشدید میکند موقعیت مکانی آن است. عملاً در حساسترین نقطه اروپا، و در بین قدرتهایی است که هر یک مصمم به پیروزی و شکست حریف هستند. ضمن آنکه این جنگ زندگانی روزمره مردم عادی این قاره را عمیقاً تحت تاثیر قرار داده و خواهد داد.
- صرف نظر از ابعاد اقتصادی و سیاسی و امنیتی، مسئله این است که تمدن غرب و سروری تاریخی چندین قرنۀ آنان در سالهای اخیر به گونهای به چالش کشیده شده است. اگر این جنگ هم اتفاق نمیافتاد و با توجه به رشد چین و سایر کشورهای نوظهور، این جریان دیر یا زود به وقوع میپیوست. مسئلهای که افرادی چون سوروس و ماکرون دقیقاً بدان تاکید کردهاند؛ اما این بحران به تسریع و بلکه تعمیق آن کمک کرده است. تعمیق بدین معنی که قطب مقابل غرب که در حال حاضر ترکیب چین و روسیه است دریافته که میباید با اراده و سرسختی بیشتری به راه خود ادامه دهد و از سر قدرت با رقیب خود سخن گوید و مهم این است که ظرفیت چنین اقدامی را نیز دارد. واکنش تند و بی سابقه چین در هفتههای اخیر در برابر امریکا و متحدانش در مورد تایوان نمونه خوبی است.
- در ترکیب جدید، مجموعه اروپا موقعیت به مراتب فروتری خواهد یافت. چه به لحاظ اقتصادی و چه سیاسی. از مدتها قبل و خاصه در دوران ترامپ، محافظه کاران افراطی همچون «استیو بنون» و حتی خود ترامپ در پی تضعیف اروپا بودند. این جریان تا حدودی تحقق یافته و خواهد یافت، خصوصاً که انگلیس در مجموعه اروپا نیست.
به احتمال فراوان و علیرغم تلاش فوق العادهاش، امریکا موقعیت تک قطبیاش را از دست میدهد و قطب جدید مرکب از چین و روسیه به موقعیت فراتری ارتقا خواهد یافت. بعید است کشورهای نوظهور دیگر به این دو بپیوندند. عموم آنان مایلند رابطه خوب و مستقلی با امریکا و نیز قطب جدید داشته باشند. بعید نیست اینان به یکدیگر نزدیک شوند و خود قطب سومی تشکیل دهندکه بعید است در آینده نزدیک، اتفاق افتد.
ج: «پیامدهای منطقهای»
- حال مسئله این است که دگرگونیهای یاد شده که ادامه خواهد یافت، چه تحولاتی در کشورهای جهان سوم و خاصه در منطقهی ما، به وجود خواهد آورد. کشورهای منطقه ما عبارتند از کشورهای خاورمیانه عربی و شمال افریقا و آسیای مرکزی و البته ترکیه و پاکستان و افغانستان. در طی سالیان اخیر بیشترین دست اندازی غربیان در این منطقه اتفاق افتاد. از اقدام برای تغییر رژیمهای حاکم گرفته تا تعدیل آنها.
- نه روسیه و نه چین حداقل در حال حاضر تمایل چندانی به دخالت در امور داخلی کشورهای این منطقه، ندارند و عملا رژیمهای حاکم را به رسمیت میشناسند، و حتی رژیمی همچون طالبان را که اگرچه نه رسما، بلکه عملا او را به رسمیت پذیرفتهاند. در نتیجه رژیمهای موجودبیش از پیش به آنها تکیه خواهند کرد و عملا از ثبات به مراتب بیشتری برخوردار خواهند شد و نگرانی کمتری خواهند داشت. از نگرانیهای به اصطلاح حقوق بشری گرفته تا نگرانیهای امنیتی دیگر که از دست اندازیهای توطئهآمیز غربیان و امریکاییها نشأت میگرفت. مضافا که چین دارای ظرفیت لازم جهت کمک بدانها هست. از کمکهای اقتصادی گرفته تا کمکهای صنعتی و توسعهای بهویژه در امور زیربنایی.
د: «وضعیت موجود»
حال ببینیم وضعیت کنونی با منافع و مصالح ما چه نسبتی دارد.
- بدون شک تضعیف موقعیت یکه تازانه غرب به نفع ما و اصولاً به نفع کشورهایی است که مایلند مستقل باشند و بمانند. مسئله بر سر رابطه ما با قطب جدید «روسیه و چین» است.
قبل از بحث درباره ویژگیها و آسیبپذیریهای قطب جدید، به دلائل مختلف این قطب، و نه هر یک از این دو کشور، ما را به مثابه متحد نخواهد پذیرفت. به مصلحت ما نیست به گونهای سخن گوئیم و عمل کنیم که گویی به طور کامل بدانان پیوستهایم. تا آنجا با آنها کار میکنیم که در عمل با ما کار کنند. بیش از این نه به نفع موقعیت بین المللی و منطقهای ما است و نه افکار عمومی داخلی آن را میپذیرد.
- حال سخن بر سر ویژگیهای این قطب است. چین و روسیه در طول تاریخ هیچگاه رابطه صمیمانهای، حتی در دوران کمونیسم نداشتهاند، چراکه دو نوع بودهاند. علیرغم تاکید روسیهی پوتین بر ماهیت «اروآسیایی»اش، بخش فعال و تاثیرگذار روسیه، عملا بخشی از اروپا است؛ در گذشته هم چنین بوده است. مدرنیزاسیون روسیه عمدتا توسط اروپاییها، بویژه آلمانیها و سپس فرانسویان و ایتالیاییها، انجام پذیرفته است. علیرغم آنکه پوتین در صحبتهای اخیرش پیوسته «غرب» را به مثابه دشمن مورد خطاب قرار میدهد، امّا کشوری چون روسیه و با توجه به خصوصیاتش نمیتواند برای همیشه و بهطور کامل در برابر غرب قرار گیرد. مشکلات کنونی و آینده اروپا نشان خواهد داد که آنان به روسیه نیاز دارند و بعید نیست در آینده بکوشند به نوعی او را جذب کنند که البته این جریان مورد استقبال بخش بزرگی از روسها قرار خواهد گرفت.
- امّا چین چنین نیست. چین طولانیترین و مداومترین تاریخ را دارد. کشوری است از درون نیرومند و عمیقاً متفرّد که بر تفردش تأکید دارد. مدرنیزاسیون او عمدتاً نتیجه تلاش خود او است. پس از نفوذ زهرآگین غربیها از اواسط قرن نوزدهم، چین در برابرشان ایستاد و این مقاومتی مردمی بود و نه حکومتی؛ که اوج آن «قیام مشتزنها» است که سه سال بطول انجامید -1902 -1899 – و در طی آن بسیاری از مسیونرها و چینیهای تغییر دین داده و برخی از اروپائیان و وابستگان بدانها، توسط مردم کشته شدند.
تحولات صنعتی و توسعهای پس از مائو هم چنین بود. این درست است که شرکتهای غربی و ژاپنی به دلیل مزیتهای مختلف به چین هجوم آوردند امّا چینیها با فراست و پشتکار آنچه را باید فرابگیرند فرا گرفتند و در مواردی بدان ارتقاء بخشیدند. اصولاً چین تا قرن هیجدهم یکی از توسعه یافتهترین و ثروتمندترین کشورها بود. وضعیت کنونی چین ادامه همان ظرفیت تاریخی اوست.
- به هرحال چین و روسیه متفاوت بوده و هستند. البته این دو در شرائط کنونی مکمل یکدیگرند و به همکاری با یکدیگر نیاز دارند، اما نمیتوانند همچون غربیان یک اتحاد منسجم تشکیل دهند. اشتباه است اگر پنداشته شود این دو پیوسته در کنار هم خواهند ماند. مسئله اصلی این است که این دو، اصولاً دو گونهاند. دریافت بیطرفانه این شکنندگی واجد نهایت اهمیت است، بویژه برای ما.
- اگر بپذیریم
یکی از نتایج بحران اوکراین تثبیت نسبی رژیمهای حاکم بر منطقه وسیع ما است، به مراتب بهتر میتوانیم رابطه متقابل را شکل دهیم. این بحران برای ما فرصت مهمی ایجاد کرده است؛ کم و بیش همانند فرصتی که اشغال کویت ایجاد کرد. البته در آنجا فرصت عملاً «بالفعل» بود و در اینجا عمدتا «بالقوه» است و این ما هستیم که با زمان شناسی و دریافت «منطق تحولات» میتوانیم آن را بالفعل کنیم، بدون آنکه عجله کنیم و هیجان زده شویم که عموماً در این مواقع، چنین میشویم.
- واقعیت این است که بخش مهمی از «ثبات داخلی» ما و بویژه «ثبات آینده» ما مرتبط است با رابطه ما با کشورهای منطقه، از مسئلهی ریزگردها گرفته تا مسائل مربوط به آب و محیط زیست. طبیعت این مشکلات فرامرزی است و میباید در چارچوب منطقهای نگریسته شود و سامان یابد. تغییرات بزرگ جمعیتی ما و تفاوت فراوان و بلکه خطرناک «فرزندآوری» در مناطق شرقی با مناطق دیگر کشور عمدتاً مربوط است که دخالتهای همسایگان جنوبی. آنها در پی تغییرات بزرگ جمعیتی در ایران هستند و این نه تنها خطری دینی و هویتی، بلکه خطری اجتماعی و امنیتی است. با رابطهای «متعادل»تر میباید این نوع مشکلات را حل کرد و یا حداقل، کاهش داد و در صورت لزوم میباید طرفهای دیگر را به عدم دخالت در امور داخلی مجبور ساخت. آنها با کمکهای مالی سخاوتمندانه خود و بدون هیچ مانع و رادعی، موجب افزایش جمعیت ساکنان مناطق شرقی شده و میشوند. خصوصا در مورد خرید هرچه بیشتر املاک حتی در مناطق مرکزی ایران. این جریان نباید و نمیتواند ادامه یابد. لازم بود در این مورد به مراتب زودتر اقدام میشد. این سخن در آنجا هم که به مسائل قومی و زبانی مربوط میشود نیز چنین است. یعنی رابطه متوازن با همسایگانی که به لحاظ قومی و زبانی شباهت و بعضا همانندی با برخی از هموطنان ما دارند.
ھ: «رابطه با اوکراین»
- و اما مسئله در آنجا که به اوکراین مربوط میشود. یک طرف این بحران کشور اوکراین است که صرفنظر از نظام حاکم آن، کشور مهمی است. وسیعترین کشور در قلمرو اروپا و یکی از حاصلخیزترینش و با جمعیتی بیش از پنجاه میلیون نفر. مضافاً که در شرایط موجود به کشوری مهم و تأثیرگذار در سطح رسانهها و افکار عمومی تبدیل شده است.
- باید به آنها گفته شود رابطه دو جانبه ما بطور مستقل و بدون توجه به رابطهمان با روسیه، تنظیم شده و میشود. نکته مهم این است که اوکراین در سالهای آینده عملاً به سخنگوی امریکا و بلکه اروپا و احیاناً اسرائیل، تبدیل خواهد شد. هر آنچه را آنان نمیپسندند و مایل نیستند صریحا بگویند، اوکراین بیان خواهد کرد. نمونه آن دفاع به واقع بی دلیلش از تایوان در سخنرانی زلسنکی در نشست «شانگریلا» در سنگاپور بود. جهت «دفع دخل مقدر» لازم است رابطهای متوازن با او داشته باشیم. در این میان رابطه خوب با لهستان و لیتوانی موکداً توصیه میشود. این دو کشور نفوذ فراوانی در اوکراین داشته و خواهند داشت.
۱۷/۴/۱۴۰۱ –محمد مسجدجامعی