سیاست و فرهنگمصاحبهمطالعات بین المللی

ناگفته‌هایی دربارۀ «پاپ فرانسیس» و موضع او دربارۀ بحران اوکراین

گفت‌وگوی حمیدرضا تمدن با حجت‌الاسلام و المسلمین دکتر محمد مسجدجامعی، سفیر اسبق ایران در واتیکان و مراکش

می‌توان ادعا کرد که طی چند ماه اخیر، «بحران اوکراین» مهم‌ترین مسئله بین‌المللی بوده و در این زمینه اشخاص و طیف‌های گوناگون، به‌ویژه در مغرب‌زمین، مطالب قابل توجهی بیان کردند. در این میان، تحلیل پاپ فرانسیس به دلایل گوناگون، اهمیت فراوانی دارد. در بیست‌ودوم ماه می گذشته، پاپ مصاحبه‌ای با سردبیر روزنامۀ ایتالیایی «کوریره دلاسرا» که یکی از قدیمی‌ترین و پرتیراژترین روزنامه‌های این کشور است، انجام داد. پاپ در این مصاحبه نکات مهمی را مطرح کرد و در خلال گفت‌وگو، جمله‌ای را به کار برد که بسیار تعجب‌برانگیز بود. او یکی از مهم‌ترین دلایل بحران اوکراین و ادامه یافتن آن را «پارس کردن ناتو در دروازه‌های اوکراین» دانست. وی در این گفت‌وگو از لغت ایتالیایی “abbaiare” استفاده کرد که به معنای «پارس کردن سگ» است. حقیقت این است که این نوع تعبیر با آنچه دیگران در این زمینه بیان کردند، بسیار متفاوت و متهورانه بود. او مدتی بعد، در مصاحبۀ دیگری که با یکی از مجلات یسوعی انجام داد، بیان کرد که آنچه دربارۀ پارس کردن ناتو در دروازه‌های اوکراین گفته است، ابداع خود وی نبوده و مربوط به یکی از رؤسای دولت‌هاست. پاپ اشاره کرد که: من چند ماه پیش از این بحران با وی، که فردی حکیم و کم‌حرف بود، ملاقاتی داشتم و او دقیقاً از همین تعبیر استفاده کرد که: «ناتو در دروازه‌های اوکراین مشغول پارس کردن است»؛ در حالی که نمی‌دانند روس‌ها خصلتی امپراتوری‌گونه‌ دارند و این نوع تحرّکات و مانور در کنار مرزهایشان را تحمل نخواهند کرد. به گفتۀ پاپ، آن شخص مدتی پیش از شروع درگیری، به راه افتادن جنگ را پیش‌بینی کرده بود.

در مورد این اظهار نظر پاپ و به طور کلی فهم نگرش او در جریان‌های مشابه، توجه به چند نکته لازم است: اولاً باید بدانیم که پاپِ موجود کیست و دارای چه خصوصیتی است؟ دوم این‌که، او ژزوئیت/یسوعی است و تفکرش کاملاً متأثر از تعالیم ژزوئیتی است. حال باید بدانیم که یسوعی‌ها چه کسانی هستند و چگونه می‌اندیشند؟ همچنین لازم است بدانیم که پاپ در طی مدت فعالیت پاپی خود، در مورد مسائل بین‌المللی چگونه می‌اندیشد و بالأخره این‌که دربارۀ موضوع اوکراین، به‌ویژه با توجه به آن‌که یکی از عوامل مهمّ داخلی در ایجاد تنش و درگیری در اوکراین، اونیاتی‌ها هستند و پاپ را رهبر دینی، اخلاقی و معنوی خود می‌دانند، چگونه فکر می‌کند؟


بسیاری از رسانه‌ها، چه در داخل و چه خارج از کشور، دربارۀ پاپ و اقدامات یا نظریات احیاناً جنجال‌برانگیزش، مانند همین مسئله اوکراین یا تغییراتی که در کلیسا ایجاد کرد، می‌نویسند. به هر حال، نام وی به دلیل اظهارنظرهایی که داشت، بر سر زبان‌ها افتاده و حتی گاه محبوبیت وی را، به‌ویژه در آغاز فعالیتش با پاپی همچون ژان پل دوم مقایسه می‌کنند که با پاپِ پیش از او، یعنی راتسینگر قابل مقایسه نیست. لطفاً توضیح دهید که اولاً این پاپ به صورت کلی چگونه می‌اندیشد و تا چه اندازه تحت تأثیر تعالیم یسوعی، با توجه به نخبه‌پرور بودن این عده، قرار دارد!

حقیقت این است که پاپ فرانسیس در سال‌های ابتدای فعالیتش در میان طیف‌های گوناگون خیلی محبوب بود. برای من گاه پیش می‌آمد که به مناسبت‌های مختلف، در شهر رم حضور داشته باشم. بعد از انتخاب پاپ فرانسیس، از راننده‌های تاکسی می‌شنیدم تعداد زائرانی که از کشورهای دیگر برای شرکت در مراسمی که پاپ حضور دارد به رم می‌رفتند، بسیار زیاد و بی‌سابقه بوده است. این مراسم‌ها‌ دو گونه هستند: یکی، مراسمی که پاپ در روز یکشنبه در بالکن محل اقامت خودش برای حاضران در میدان معروف «سن پیترو» صحبت می‌کند؛ و دوم، روزهای چهارشنبه است که در سالن خیلی بزرگی به نام «سالن پل ششم» ایراد سخن می‌کند. از اسقفی شنیدم که می‌گفت: قبلاً در زمان راتسینگر این سالن هرگز پر نمی‌شد؛ ولی در سال‌های ابتدایی فعالیت پاپ فرانسیس، تمام سالن و اطراف آن پر می‌شد و اصلاً گنجایش همۀ شنوندگان را نداشت. ولی الآن اوضاع این‌گونه نیست؛ یعنی موقعیت پاپ در مقایسه با سال‌های گذشته به دلایل مختلف تغییر کرده و جایگاه پیشین را از دست داده است. حال این‌که آیا موقعیتش مانند ژان پل دوم هست یا خیر، بحث دیگری است؛ ولی اجمالاً به دلایل مختلف محبوبیتش مانند گذشته نیست. با این حال، به طور خیلی خلاصه می‌توان گفت: «وی اولین پاپِ جهان‌سومی است». او اصالتاً ایتالیایی و متولد آرژانتین است. به هر حال، آرژانتین کشوری کاملاً امریکای لاتینی است و ادبیات و خصوصیات تفکر در آن، همگی رنگ و بوی جهان‌سومی در معنای امریکای لاتینی خودش دارد و این در رفتار پاپ فرانسیس نیز بسیار نمایان است. می‌دانید که در داخل واتیکان برای پاپ‌ها در طول قرون مختلف، اتاق خواب جداگانه‌ای وجود دارد که اتاق خصوصی پاپ است. فرانسیس زمانی که به عنوان پاپ انتخاب شد، آن اتاق و بسیاری دیگر از امتیازات پاپی را رها کرد و به هتلی که در داخل واتیکان وجود دارد، رفت و آنجا را برای زندگی انتخاب کرد و هنوز هم در همان جا اقامت دارد. به هر حال، به لحاظ زندگی شخصی و اخلاق خاصی که دارد، با پاپ‌های قبلی کاملاً متفاوت است. من دو پاپ قبلی را از نزدیک می‌شناختم؛ مثلاً راتسینگر، پاپ قبلی، هنگامی که مصافحه می‌کرد معمولاً دست چپش را حائل قرار می‌داد تا طرف مقابل از یک حد مشخص به او نزدیک‌تر نشود. ولی مکرر اتفاق افتاده که پاپ موجود، افراد مریضی را که صورت، هیئت بدنی‌شان و مخصوصاً چهره‌شان تحت تأثیر بیماری به شدت از بین رفته و در طرف مقابل نوعی حس اکراه و انزجار ایجاد می‌کند، در بر گرفته و بدون آن‌که نشانه‌های تصنعی بودن در رفتارش مشخص باشد با تمام وجود آن‌ها را پذیرفته، بوسیده و به آن‌ها کاملاً نزدیک شده است. حتی پاپ ژان پل دوم هم این‌گونه نبود و کاملاً مشخص بود در مواردی که این‌گونه رفتار می‌کند، حرکاتش کاملاً متکلفانه است و نه صمیمانه. به هر حال، پاپِ موجود به این افراد و به طور کلی به کسانی که ضعیف، فقیر و یا مریضند، سمپاتی و گرایش طبیعی دارد. برای مثال، یکی ـ دو سال گذشته بود که به مناسبت سالگرد تولدش، تعدادی از فقیرهایی را که در گوشۀ خیابان یا در پارک‌ها زندگی می‌کنند و می‌خوابند، به مجلس خودش دعوت کرد و با آن‌ها غذا خورد. به هر حال، پرداختن به خصوصیات فردی او خیلی مفصل است؛ ولی نکتۀ غیر قابل انکار این است که حداقل به لحاظ رفتاری کاملاً با افراد پیش از خود تفاوت دارد.

حال به تفکر، منطق ذهنی و منطق تحلیلی او می‌پردازم. خود بنده در ایام مأموریتی که در واتیکان حضور داشتم و حتی پس از آن، با یسوعی‌ها بسیار تماس داشتم و بی‌رودربایستی از مصاحبت با آن‌ها خیلی لذت می‌بردم؛ چون افراد بسیار مطلع و نخبه‌ای بودند و کاملاً مشخص بود که سطحشان با دیگران بسیار متفاوت است.

اصلاً این ژزوئیت/یسوعی‌ها چه کسانی هستند؟

سؤال خوبی است. موضوع این است که در درون کلیسای کاتولیک، سلسله نهادها یا نیمه‌نهادهایی وجود دارد که این‌ها با همدیگر و عمدتاً هم در دِیرها و مراکز خودشان جمع شده‌اند. این عده از دوران قدیم، یعنی از حدود قرن پنجم و یا ششم میلادی، اصطلاحاً «order»های مختلفی را تشکیل دادند؛ مانند: فرانسیسکن‌ها، دومینیکن‌ها، بندیکت‌ها و… . این دسته‌های مختلف هر یک برای خودشان مأموریت آموزشی تعریف می‌کردند. بعضی‌ برای خودشان مأموریت آموزش‌ حرفه‌ای و آموزش‌های تکنسینی تعریف کردند که این‌ها عموماً به فعالیت‌های ناسیونالیستی و تبلیغی تمایل داشتند؛ گرچه در طی سی یا چهل سال قبل به این سو، کمتر شده است. آن‌هایی که در کشورهای در حال توسعه هستند و حتی آن‌هایی که در خود کشورهای توسعه‌یافته حضور دارند، هدفشان بیشتر ارائه خدمات انسان‌دوستانه است؛ مثلاً به مردم یاد بدهند که چگونه کشاورزی یا دامداری کنند و یا چگونه مانع از فاسد شدن شیر بشوند و مسائل کاربردی‌ای از این دست که مردم به آن‌ها نیاز داشتند. یسوعی‌ها از این دسته هستند.

اما این دسته چگونه تشکیل شد؟ به اختصار می‌توان گفت که در اوج فعالیت‌های پروتستان‌ها که کلیسای کاتولیک تحت فشار بسیار قرار گرفته بود و یا به عبارت بهتر، با افزایش اعتراض‌ها به پاپ و کلیسا در اروپا مواجه شد و با توجه به این‌که کلیسا در شرایط وخیم سیاسی و مذهبی به سر می‌برد و برای جلوگیری از قدرت گرفتن نهضت پروتستان در اروپا، پاپ پل سوم، رهبر کاتولیک‌های اروپا در سال ۱۵۴۱ میلادی، موافقت خود را با تأسیس فرقۀ «یسوعی‌ها» اعلام کرد. لویولا، سرباز تحول‌یافتۀ اسپانیایی در قرن شانزدهم میلادی نیز جوانان و سربازان وفادار به پاپ و کلیسا را جمع‌آوری کرد تا آن‌ها را برای فداکاری و خدمتِ بی‌چون‌وچرا در راه اهداف کلیسا تربیت کند. یسوعیان سه اصل «فقر»، «تقوا» و «اطاعت از پاپ» به عنوان نمایندۀ خدا را بر خود واجب می‌دانستند.

به هر حال، از این تاریخ یسوعی‌ها آغاز به فعالیت کردند و یک نوع نظمِ نظامی شدیدی بین آن‌ها حاکم بود. این عده به صورت گروهی زندگی می‌کنند و برای خود پول یا مال مستقلی ندارند. هر کسی متناسب با نیازی که دارد، به او مبالغی پرداخت می‌شود و در جاهایی که هستند (مثلاً در رم، در نزدیکی میدان ونیز، مراکزی برای اقامتشان وجود دارد)، همۀ کارها بین خودشان تقسیم می‌شود و از نقاط مختلف جهان، موقعی که مثلاً یک هندی، کره‌ای، گامبیایی، کنیایی و یا آرژانتینی می‌آید، در همین اقامتگاه‌ها ساکن می‌شود. نکتۀ‌ نخست این‌که، از همۀ نقاط جهان در میانشان هستند؛ ازاین‌رو، تبادل فکری و فرهنگی قوی‌ای در بینشان وجود دارد. نکتۀ دوم این‌که، برای ورود به حلقۀ یسوعی، مراحل مختلفی وجود دارد؛ یعنی این‌گونه نیست که طرف بگوید: من می‌خواهم وارد بشوم و بگویند: بفرمایید، مشکلی نیست. نه! حلقه‌های مختلفی وجود دارد و به هر صورت، در آن مرحلۀ آخر است که فرد می‌تواند وارد این طریقه بشود. آموزش‌های سنگین و طاقت‌فرسایی هم دارند که این آموزش‌ها، چه به لحاظ اعتقادی و چه به لحاظ فرهنگی، تاریخی و تمدنی متفاوتند. آن‌که برای خود من جالب بود، این نکته است که این‌ها دارای اطلاعات تاریخی و فرهنگی مفصّلی هستند. اصولاً طرز تفکر خاصی دارند و شاید یکی از علت‌هایی که همیشه مورد لعن و نفرین بودند، همین بوده است. از نظر دیگران، آن‌ها تشکیلات نیمه‌زیرزمینی و خیلی پیچیده هستند که معلوم نیست چه می‌خواهند بکنند و هدفشان به چه صورت است. این نگاه تا ۱۹۶۰ میلادی در خیلی از کشورهای اسکاندیناوی وجود داشت و حتی ورود یسوعی‌ها به آن کشورها ممنوع بود. حتی در فیلم معروفی به نام Mission”” یا «مأموریت»، به همین مأموریت یسوعی‌ها در امریکای لاتین و تفاوت رفتارشان با دیگران اشاره شده است. مثلاً گفته شده که بعد از ابتدای قرن بیستم که شرکت‌های چندملّیتی امریکایی‌ به معنای واقعی خون امریکای لاتینی‌ها را می‌مکیدند و از آن‌ها به صورت غیرانسانی و بی‌رحمانه بهره‌برداری اقتصادی می‌کردند، این دسته در مقابل آن‌ها ایستادند.

به هر حال می‌توان ادعا کرد که این مجموعه، واقعاً خاص و به معنای درست کلمه «نخبه» هستند؛ یعنی بعید است بتوانید کسی را پیدا کنید که یسوعی باشد، ولی نخبه نباشد و لذا به عنوان یک مجموعۀ نخبه، تصورات و نگاهشان به مسائل، به‌ویژه مسائل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و دینی، با دیگران متفاوت است و اتفاقاً به دلیل همین متفاوت بودن و در عین حال مطابقتِ نگاهشان با واقع، کلامشان بسیار مورد توجه قرار می‌گیرد. من بعد از سقوط بلوک شرق، در واتیکان حضور داشتم. بلوک شرق که سقوط کرد، اصولاً احزاب چپِ آن‌ها هم سقوط کردند و حتی در جایی مانند ایتالیا که حزب کمونیست، دومین حزب قدرتمندش به شمار می‌رفت، به یک‌باره در دهۀ ۹۰ میلادی دچار دگرگونی و سقوط حزب کمونیست شد. نه تنها حزب کمونیست، حتی حزب سوسیالیست نیز به همین سرنوشت دچار شد. لذا در طی چند سال، جامعۀ بزرگ حدوداً شصت‌میلیونی را که یکی از اقتصادهای بزرگ جهانی را هم در اختیار داشت، می‌دیدید که احزاب بزرگ و بانفوذش به شدت سقوط کرده‌اند. در همین هنگام بود که یسوعی‌ها این تحولات اجتماعی را تحلیل می‌کردند. لذا واقعیت این است که یسوعی‌ها ـ چنان‌که گفتم ـ مجموعۀ متفاوتی هستند و تصور و تلقی خاصی از مسائل مختلف، حتی مسائل دینی و اخلاقی دارند. آن‌ها در زمینۀ کتاب مقدس نیز دیدگاه‌های خاصی دارند؛ ازاین‌رو، یکی از پرجاذبه‌ترین تفسیرها در مورد کتاب مقدس مربوط به «کاردینال مارتینی» بود. مارتینی، اسقف یا کاردینال شهر میلان بود و خلیفه‌گری میلان ـ به اعتباری ـ بزرگ‌ترین خلیفه‌گری در کل دنیاست. مارتینی در اوج فعالیت‌های چپ اروپا در اوایل دهۀ هشتاد انتخاب شد و با آن‌که کمتر پیش می‌آید که یسوعی‌ها از درجۀ کشیش بالاتر بیایند، او به عنوان یک استثنا، کاردینال شده بود. مارتینی در هفته یک یا دو روز تفسیر کتاب مقدس می‌گفت؛ ولی این تفسیر به حدی جالب بود که بخش مهمی از شنوندگان برنامۀ او در همین کلیسای جامع میلان، آتئیست‌ها، یعنی کسانی که تمایل دینی نداشتند، بودند. خود من چند نفر از آتئیست‌هایی را که به درس او می‌رفتند و هنوز در قید حیات هستند، می‌شناسم.

این تعالیم یسوعی، به طور خاص چه تأثیری بر موضع‌گیری‌ها و نگرش پاپی مثل فرانسیس در مسائل سیاسی بر جا گذاشته است؟ یعنی تا چه حد می‌توان گفت که این موضع‌گیری تحت تأثیر یسوعی بودن پاپ است؟ به طور خاص اگر بخواهیم مسئله بحران اوکراین را مدنظر داشته باشیم، آیا این تفاوتی که به آن اشاره کردید، در این مسئله قابل ردیابی و پیگیری است؟

این موضوع خیلی مهم است و پاسخ به آن، به توضیحات مفصلی احتیاج دارد؛ ولی من استنباط خودم را می‌گویم.

اولاً، به نظر می‌رسد که یسوعی‌ها برای خودشان سیستم اطلاع‌رسانی خاصی دارند. لذا چون کم‌وبیش در همۀ دنیا پراکنده‌اند، از مسائل گوناگون نیز به سرعت مطلع می‌شوند. رئیس دانشگاه گریگوری، که رئیس دانشگاه یسوعیِ ‌سوفیای ژاپن بود، می‌گفت: نخست‌وزیر ژاپن در آن دوران در دانشگاه یسوعی ما درس می‌خواند. کاسترو هم، که آن موقع رهبر کوبا بود، در مدارس یسوعی درس خوانده. باز اگر اشتباه نکنم، چنین می‎‌گفت که آقای پرودی ـ که آن موقع نخست‌وزیر ایتالیا بود ـ هم در مدارس یسوعی درس خوانده. باز دربارۀ نخبگی یسوعی‌ها بگویم که این فرد به عنوان رئیس دانشگاه تا حدی بر زبان ژاپنی مسلط شد که مراسم عبادی‌اش را هم به زبان ژاپنی انجام می‌داد. این به معنای تلقی کامل این دسته از یک فرهنگ و تمدن است.

حال به طور خلاصه، کسی که در موقعیت پاپ بودن قرار می‌گیرد، به طور بالقوه یکی از مطلع‌ترین افراد از واقعیت‌های جهان است. چرا؟ به دلیل این‌که اولاً، در روزهای کاری با شخصیت‌ها، گروه‌ها و طبقات اجتماعی مختلف صحبت و گفت‌وگو دارد و این امری استثنائی است. مثلاً ژان پل دوم در زمان مسئولیتش، با شخصیت‌های مختلف، از گورباچف گرفته تا کاسترو را می‌دید و با آن‌ها دربارۀ مسائل مختلف صحبت می‌کرد.

نکتۀ دوم ـ که مهم‌تر است ـ این‌که، تقریباً از اوایل قرن بیستم، قانونی در کلیسای کاتولیک تصویب شد که اساقفۀ نقاط مختلف جهان ‌باید هر پنج سال یک بار، به واتیکان بروند و با پاپ دیدار کنند. لذا شخصی که در مسئولیت پاپی قرار می‌گیرد، به طور طبیعی از طریق اساقفه‌ای که در میان مردم زندگی می‌کنند، با مسائل مسیحیان دیگر کشورها (حدوداً دویست کشور) آشنا می‌شود و این بر نگاه و اندیشۀ وی، اثر قابل توجهی بر جای می‌گذارد.

حال نکته‌ای که وجود دارد این است که مسئله اوکراین همیشه در چارچوب «جنگی که واقع شد» دیده می‌شود؛ به این معنا که روسیه به اوکراین لشگر کشید و بدین ترتیب جنگ آغاز شد. اما این‌که در درون خود اوکراین، چه در دوران شوروی و چه در دوران تزارها و یا دوران بعد از استقلال چه می‌گذشته، کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. غیر قابل انکار است که اوکراین کشور کاملاً پیچیده‌ای است؛ یعنی می‌توان گفت که اوکراین به لحاظ مسائل و مشکلات داخلی، یکی از پیچیده‌ترین کشورهای کل اروپاست. بنابراین، حداقل این است که پاپ از طریق اونیاتی‌ها که مدام از شرایط و نابرابری‌ها نزد او گله می‌کنند، می‌تواند از مسائل داخل اروپا مطلع شود. بنابراین آغاز جنگ را از ورود ارتش روسیه به اوکراین نمی‌دید و نقاط دیگری را هم در نظر داشت. لذا تلقی‌اش نسبت به عواملی که به این جنگ انجامید و بحرانی که ایجاد شد، متفاوت از برداشت رایج ژورنالیستی است که به جنگْ تنها از نقطۀ حملۀ روسیه به اوکراین نگاه می‌کند. تفصیل عواملی را که مطمئناً پاپ هم به آن توجه داشته است، خود شما در مقالۀ «شورش علیه تک‌روایتی در تاریخ» آورده‌اید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا