عربستان: از دیروز تا امروز (بخش دوم)

چکیده
در طی سالهای اخیر و به ویژه بعد از آمدن مَلِکسَلمان، عربستان سیاست جدید و خصمانهای نسبت به ایران اتخاذ کرده است. نقطه آغاز حساسیت منفی این رژیم نسبت به ایران، سقوط صدام و تشکیل دولت متناسب با جمعیت شیعه در عراق بود. جنگ سیوسهروزه در سال 2006 و مقاومت جانانه حزبالله در برابر رژیم از نظر حاکمان عرب «شکستناپذیر» اسراییل نیز به نگرانی سعودیها افزود و موجب تحریک بسیار زیادِ کسانی شد که به دلائل مختلفِ تاریخی و دینی و هویتی، مخالف ایران و تشیع بودند.
سپس انقلابهای عربی رخ داد و عربستان و متحدانش برای در امان ماندن از آسیبِ انقلابهای عربی و به منظور سرریزکردنِ عناصر مخالف داخلی به نقاط بحرانی خارجی، مطالبات سیاسی و اجتماعی بحق مردم مسلمان را به منازعات فرقهای و طائفی تبدیلکردند؛ بدینسان منطقه به شدت قطبی شد و شیعه و سنی ناخواسته وارد عرصه رقابتی مخرب شدند.
عامل دیگری که به بحران دامن میزند این است که نسل جدید حاکمان عربستان، از نظر تربیتی و جهانشناسی و رفتاری، کاملاً با نسل کلاسیکِ حاکمان این کشور تفاوت دارند.
نکته دیگر این است که عربستان به این دریافت رسیده است که به تنهایی نمیتواند رویکرد خصمانه خود را به پیش ببرد؛ بنابراین، همواره به دنبال متحد است، از حلقههای مختلف متحدان منطقهای و عربی و اسلامی گرفته تا کشورهای فرانسه و انگلیس و آمریکا و حتی اسراییل.
و بالاخره اینکه وهابیت رسمی و همچنین وهابیت رادیکال و تکفیری عربستان کاملاً موافق با این رویکرد خصمانه حاکمان سیاسی است. اینان در فکر و اعتقاد و رفتار و عمل، بسیار افراطیاند و قهرمان فقهیشان ابنتیمیهای است که قرنها پیش به علت گزندگی و ناسازگاریِ بیش از حدَّش به زندان افتاد و در زندان مرد. شاید عمده دلیلِ روحیات و رفتارهای خشن اینان، اصالت نجدیشان باشد، مَردمی که به گفته حافظ وَهبَه، نویسنده کتاب «جزیره العرب فی قرن العشرین»، خشنترین و تندخوترین و غیرقابلتحملترین مردماند.
متن کامل مصاحبه
* اخیراً شاهد رفتارهای جدیدی از سوی حاکمان عربستان هستیم، رفتارهای ستیزهجویانه و فرقهگرایانه و کوبیدن بر طبل جنگ. اینها را به خصوص بعد از مرگ ملکعبدالله و روی کار آمدن سَلمان و طبقه جوانی که در عربستان حاکم شدهاند شاهدیم. این ویژگیهای جدید را چه از لحاظ مذهبی و چه از لحاظ سیاسی، چگونه ارزیابی میکنید؟
به دلیل اینکه این مسأله برای ذهنیت عمومی جامعه ما ناآشنا است، بیانش کمی مشکل به نظر میرسد؛ میکوشم نکات اصلی را توضیح دهم. قطعاً در طی سالهای اخیر و به ویژه بعد از آمدن سلمان، در عربستان رویکرد جدیدی نسبت به ایران ایجاد شده است. البته این جریان فقط مربوط به دوران سلمان نیست، بلکه از اواخر دوران عبدالله شروع میشود؛ مقطع آغاز آن، به اعتباری، بهار عربی است؛ و شاید بتوان گفت که مقطع دقیقترش سقوط صدام است. سقوط صدام مسئلهای بود که قبولش برای افکار عمومی اعراب، به ویژه اعراب غیرشیعه، سخت بود؛ یعنی نمیخواستند این را بپذیرند.
* آیا این به خاطر قهرماندانستن صدام بود؟
مسئله قهرمانی نیست، چون صدام و رژیم او خیلی به اعراب صدمه زده بودند و مهمترین و تهدیدکنندهترین جنگ را علیه آنان سامان داد؛ لذا بحث قهرمانبودن مطرح نیست. مسئله این بود که صدام سقوط کرد و دولت جدیدی که پس از او در عراق تشکیل شد، دولتی با اکثریت شیعی بود؛ و البته این با نسبت جمعیتی شیعیان در عراق و با مسئله مشارکت مردم در حاکمیت کاملاً تناسب داشت، چون اکثریت جمعیت عراق شیعه هستند. ولی آنها نمیتوانستند و نمیخواستند این را قبول کنند. اگر بخواهیم دقیق صحبت کنیم، باید بگوییم که مشکل از همینجا شروع شد. البته این احساسِ عدم پذیرش صرفاً مربوط به عربستان نیست، بلکه به افکار عمومی کلیت اعراب و مخصوصاً اعراب غیرشیعه مربوط میشود.
صدام در سال 2003 سقوط کرد؛ و مشکلی که از آن سال شروع شده بود ادامه یافت، تا اینکه به سال 2006 و آغاز جنگ سیوسهروزه رسیدیم. واقعیت این است که ماهوارههای عربی و به ویژه الجزیره، پوشش خبری خوبی به این جنگ دادند. در این جنگ، نیروهای کمتعداد حزبالله به صورت ناباورانهای در برابر رژیمی که افکار عمومی اعراب، شکستناپذیرش میدانست مقاومت کرد و عملاً آن را شکست داد؛ بدین معنی که اسراییل عملاً نتوانست به اهدافش برسد. این پیروزی، تبلیغات نرم فراوانی ایجاد کرد که فعلاً مصادیقش را ذکر نمیکنم؛ و موجب تحریک بسیار زیادِ کسانی شد که به دلائل مختلفِ تاریخی و دینی و هویتی، مخالف ایران و مخالف شیعه بودند.
بههرحال، این مسئله ادامه یافت، تا اینکه به آغاز انقلابهای عربی رسیدیم. در این رویداد، رژیمهای تونس، لیبی و مصر ساقط شدند. در اوائل انقلابها، تعداد قابلتوجهی هم تزلزل پیدا کردند و با مشکلاتی مواجه شدند. این مشکلات را به طور مشخص در یمن و در بحرین و حتی در خود عربستان سعودی هم میبینید. باز مصادیقش را عرض نمیکنم. مشکلات را در سوریه هم میبینید.
این کشورها، مخصوصاً کشورها و شیخنشینهای حاشیه جنوبی خلیجفارس برای کنترل اوضاع داخلی خود به ابتکاراتی دست زدند که یکی از آنها پخشکردن پول در میان مردم بود. در عموم کشورهای جنوبیِ خلیج فارس این کار انجام شد. در خودِ سعودی تا جایی که به یاد دارم مبلغی را به عنوان هدیه «ملکیه» به مردم میدادند. در کویت، مبلغی که پرداخت میشد خیلی زیاد بود.
یکی از ابتکارات هم که نتایج بسیار وخیمی داشت این بود که تلاش کردند جامعه را قطبی کنند؛ بدین معنی که مثلاً در بحرین جنبش اعتراضی مردم حرکتی صرفاً اجتماعی و برای ایجاد اصلاحات بود و تعداد قابلتوجهی از اهلسنت هم در همان اوائل در اعتراضها حضور داشتند، اعتراضهایی کاملاً صلحطلبانه و به صورت راهپیمایی و کاملاً مسالمتآمیز؛ معترضین حتی یک ترقه هم منفجر نکردند. ولی رژیم بحرین سعی کرد این تظاهرات و اعتراضات را مسئلهای فرقهای و طائفی جلوه دهد و جامعه را قطبی کند تا خود در امان بماند.
در سوریه، در شهر دَرعا و در شهر کوچک بابا عمرو مشکلاتی ایجاد شده بود. آنها تلاش کردند بر غلظت این مشکلات بیفزایند؛ اعتراضات اولیه در سوریه برای نیل به آزادی بیشتر و حاکمیّت قانون بود، چنانکه در مصر و تونس و لیبی هم چنین بود. اما در اینجا کوشیدند آن را در قالبی طائفی درآورند و طرفین را به انتقامستانی طائفی تشویق کنند و نه مبارزه برای نیل به آزادی و حکومتی سالم. آنها در این مسئله خیلی دمیدند؛ مخصوصاً عربستان خیلی دمید. اصولاً یکی از کارهایی که عربستان برای خروج از بحرانهای داخلیاش انجام میدهد این است که نقاطی را ایجاد میکند و آنها را به عناوین مختلف بحرانی نگاه میدارد و عناصر مخالف خود را به آنجاها سرریز میکند. حتی از جانب عالمان رسمیشان فتاوای مختلفی صادر شد مبنی بر اینکه اینها علوی هستند و میباید برانداخته شوند؛ و اینکه جهادِ واقعی مقابله با اینهاست و اینکه هر کس در این راه اقدام کند ثواب شهید را دارد و غیره.
این جریان، منطقه را کاملاً قطبی کرد. استمرار در تبلیغات، شرایط جدیدی را ایجاد کرد که به معنی واقعی کلمه، اهلسنت و غیراهلسنت، و به ویژه شیعیان، بدون آنکه خود بخواهند، دستکم به لحاظ فکری، در تعارض کامل با یکدیگر قرار گرفتند. شیعیانی که اهلسنت هیچگاه رقیب و دشمن خود تلقی نمیکردند بر اثر این تبلیغات مسموم، اینگونه تلقی شدند.
در این شرایط، کسی مطلوبیت داشت که افراطیتر بود؛ بدین معنی که با افراطیتربودنش، وابستگی یا تعهد خود را نسبت به پاسداری از هویت سنّی و عقاید سنّی اثبات میکرد. بههرحال، چنین فضایی ایجاد شد و کشوری که در مجموع و عملاً میتوانست عهدهدار نقش اصلی شود، عربستان بود؛ دیگران نه امکانات مالی و نه امکانات دینی ایفای چنین نقشی را نداشتند؛ مضافاً که از نظر داخلی نیز دچار مشکلاتی بودند.
در کنار این جریان، شاید برای اولین بار، یک نوع بدبینی بسیار شدیدی نسبت به سیاست آمریکاییهای زمان اوباما ایجاد شد، بدبینی نسبت به تعهد آمریکا به دفاع از کشورهای حوزه خلیجفارس و به ویژه عربستان؛ این نگاه منفی با سرعت گستردهتر و عمیقتر شد. خصوصاً که مذاکرات 1+5 با ایران آغاز شده بود و بالاخره به نتیجه رسید.
* آیا منظور شما اواخر دوران اوباما است؟
تقریباً. مخصوصاً در دوره دوم اوباما. آنها مایل بودند که اوباما در قبال مسئله سوریه سیاست متفاوتی اتخاذ کند و اقدام مستقیم انجام دهد. درباره سوریه چنان تمایلی داشتند، ولی این کار انجام نشد. برای همین هم بود که عربستان که در سال 2013، نوبت عضویتش در شورای امنیت سازمان ملل بود، این عضویت را نپذیرفت. در آن زمان فیصل، وزیر خارجه متوفای عربستان، سخنرانی عجیب و غریب و قذافیگونهای در سازمان ملل انجام داد و به همه چیز اعتراض کرد و اعلام کرد که عضویت غیردائم را نخواهد پذیرفت. بعداً اردن به جای عربستان معرفی شد. لذا یک چنین جریانی هم وجود داشت. سیاست خاورمیانهای و منطقهای آمریکا به هیچ عنوان مورد رضایت عربستان نبود و حتی از آمریکا میترسیدند. بههرحال، این هم یک عامل دیگر بود.
یک عامل مهم دیگر هم این است که با مرگ ملکعبدالله، نسل کلاسیک حاکمان عربستان، کمابیش همه از دور خارج شدند. البته سلمان هم فرزند عبدالعزیز است، ولی هماکنون قدرت در دست سلمان نیست، بلکه دیگران کشور را اداره میکنند؛ سلمان اتفاقاً معروف است که دچار نوعی آلزایمر است؛ یعنی مریضتر از موقعیت سنیاش است. او فقط یک نماد است. اما وقتی عبدالله حاکم بود، بخش مهمی از قدرت در دست خودش بود. در زمان فهد هم، خود فهد حکومت میکرد، و زمانی هم که او مریض شد، این عبدالله بود که به عنوان ولیعهد قدرت را در دست داشت.
نسل کلاسیکِ حاکمان عربستان، از نظر تربیتی و جهانشناسی و رفتاری، کُلاً با این نسل جدید متفاوتند. آن کسانی که در حالحاضر قدرت را در دست دارند در شرایط دیگری رشد کردهاند. بههرحال، این هم عامل دیگری است که به ایجاد شرایط کاملاً جدید کنونی کمک کرد.
اوج شرایط جدید در رابطه با ایران معنا پیدا میکند. اما نه اینکه فقط ایران مطرح باشد؛ مکرراً به طور شخصی از صاحبنظران و دیپلماتهایی که با عربستان آشنا هستند و در سالهای اخیر از آنجا دیدن کردهاند شنیدهام، و حتی خبرنگاران و روزنامهنگاران اروپایی هم کمابیش همهشان میگویند، که عربستان در سالهای اخیر شکل دیگری پیدا کرده و دگرگون شده است.
* از چه نظر شکل دیگری پیدا کرده است؟
میتوان گفت از همه جوانب؛ تنها رفتار سیاسیاش نیست، بلکه اصولاً کلیتِ جامعه و ایدهآلهایش تفاوت پیدا کرده است؛ نحوه زندگی مردم فرق کرده است. توضیح این دیگر خیلی مفصل است.
* آیا به نظر شما گرایش جدید حاکمان عربستان به حالتهای هجومی، به این دلیل نیست که اینها میخواهند به جای اینکه به آمریکا و به قدرت آمریکا و به پایگاههای آمریکا وابسته باشند، خودشان در موقعیتی غیروابسته و قوی و اقدامکننده قرار بگیرند؟ آیا فکر نمیکنید که احساس میکنند خودشان این توان را دارند که به عنوان یک کشور مستقل و بدون وابستگی و یا اتحاد با یک قدرت بزرگتر، به تنهایی در برابر ایران یا هر تهدید دیگری بایستند؟
آنها تا قبل از پیچیدهشدن اوضاع در یمن چنین احساسی را داشتند. البته در آن زمان هم کمتر میگفتند «ما به عنوان عربستان»، بلکه میگفتند «ما و متحدین ما»، «ما و موئتلفین ما». اگر به مصاحبههای دوسه سال اخیرِ مخصوصاً محمد پسر سلمان نگاه کنید، میببینید که میگوید «ما و ائتلاف»، «ما و متحدین ما». متحدینِ حلقه اول آنها شیخنشینها هستند؛ حلقه بعدی اعراب است؛ و حلقه سوم هم مسلمانان. لذا شما میبینید که حتی در اوج این احساس، باز از متحدین خود سخن میگویند. بعد هم که در یمن با مشکلات مواجه شدند، رئیس ستاد بازنشسته و قبلی پاکستان، آقای راحیل شریف را آوردند و فرمانده ائتلاف کردند. این اعترافی ضمنی است که خود متحدان عربشان قادر به مدیریت جنگ نیستند.
بعداً این احساس در آنها تضعیف شد؛ بالاخره به این نتیجه رسیدند که ناگزیرند حمایت قدرتهای بزرگ را داشته باشند. حدود سهچهار سال پیش بود که به فرانسویها میل زیادی پیدا کردند. در طی سالهای 2012 تا 2015، میزان صادرات اسلحه فرانسه به حوزه خلیجفارس سه برابر شد. علاوه بر خرید اسلحه، سرمایهگذاری زیادی هم در کشورهای اروپایی، و از جمله در فرانسه، انجام دادند. تا جایی که به یاد دارم، یکی از شعارهای خانم لوپن این بود که اگر به قدرت برسم، قطریها را از فرانسه بیرون خواهم کرد؛ منظورش سرمایهگذاری قطری بود.
بعد از فرانسه، به سمت انگلیس رفتند. مخصوصاً بعد از اینکه خانم ترزا مِی انتخاب شد، به سمت او رفتند و او هم استقبال کرد؛ هماکنون هم در گفتگوی این هستند که قراردادهای واقعی را با انگلیسیها ببندند. خصوصاً که انگلستان از اتحادیه اروپا خارج شده است. آنان چنین انگلستان را ترجیح میدهند. آنها به نوعی به سمت ناتو هم رفتند.
البته به سمت اسرائیلیها هم خیلی متمایل شدند؛ اسرائیلیها هم از این کار خیلی استقبال کردند، چون آنها نزدیکی به عربستان را به مثابه نزدیکی به کل بخش تأثیرگذار جهان عرب و بلکه جهان مسلمان میدانند. از نظر آنها نزدیکشدن به عربستان، به معنی نزدیکشدن به کل مجموعهای است که با او مشکل دارند؛ و همچنین به معنی هر چه منزویترکردن ایران است که خصومت شدیدی با او دارند.
و بالاخره با روی کار آمدن ترامپ، به سوی او رفتند. ترامپ قبل از انتخابشدنش، علیه عربستان و سایر کشورهای حوزه خلیجفارس موضعگیری منفی کرده بود و حتی بعد از انتخابشدنش هم مطالبی در انتقاد از آنان گفته بود، ولی ترامپ عملاً در محاصره حلقهای قرار دارد که عمیقاً متأثر از نقشههای کارشناسان اسرائیلی و لابی عربستان است؛ لذا هماکنون اینها به شدت به سوی آمریکا گرایش یافتهاند.
بهرحال این احساسِ خودبسندگی که شما میفرمایید اجمالاً در ابتدای قدرتگرفتن سلمان و حلقه اطراف سلمان وجود داشت، اما تجربه یمن آنها را تا اندازهای واقعبین کرد و هماکنون دیگر به آن شکل نیستند. البته درحالحاضر، برای سالهای 2020 و 2030، برای خودشان برنامهریزیهایی کردهاند و طرحهایی دارند.
* آخرین سؤال از محضر شما این است که آیا به نظر شما این حالت هجومی و در واقع بسیار خصمانهای که اخیراً عربستان و طبقه حاکم سیاسی این کشور پیدا کردهاند، از جانب حاکمان مذهبی این کشور که به طور سنتی با حاکمان سیاسی متحد بودهاند، مورد قبول و یا حمایت است؟ آیا آنان نیز چنین رویکردی را تأیید میکنند؟
بله! کاملاً تأیید میکنند. حتی بخشی از این افراطیشدنِ حاکمان سیاسی ناشی از تمایل مذهبیهاست، چون آنها کلاً افراطیاند، بهطورکلی حتی در درون خودشان هم افراطیاند و نسبت به غیرخودشان افراطیترند؛ و نسبت به شیعیان، به حداکثر ممکن افراطیاند. اصلاً منابع فکری و منابع ذهنی و اعتقادیشان کلاً افراطی است. برای نمونه، قهرمان فقهیشان فردی مثل ابنتیمیه است که اصولاً فرد بسیار هتاکی است؛ انسان خیلی گزندهای است. برای همین هم بود که سالها در زندان بود و عاقبت در زندان فوت شد. زندانیشدنش بدین علت بود که خیلی تند و خیلی هتاک بود و با محیط اطرافش و عالمان موجود در دمشق ناسازگاری داشت.
* و اینها دقیقاً تابع این فرد هستند؟
بله! او یکی از مهمترین منابع فکریشان است. مثلاً خود ابنعبدالوهاب صریحاً میگوید که کسی که اینگونه فکر نکند موحد نیست و مال و جانش احترام ندارد و کشتنش لازم است.
* فقط از لحاظ فکری تابعند یا اینکه حتی به لحاظ ویژگیهای رفتاری مانند لجاج و عناد و ستیزهجویی و سرسختی هم تابع ابنتیمیه هستند؟
عملاً از تمامی ابعاد تابع او و تابع کسان دیگری هستند که این ویژگیها را دارند. البته در گذشته در میان سلفیها، آدمهای محتاطی هم پیدا میشدند؛ مثلاً ابنحنبل، فرد خیلی محتاطی است. علیرغم اینکه اینها خودشان را به لحاظ فقهی به ابنحنبل منتسب میکنند، او آدم محتاطی است. اما وهابیهایی که در حالحاضر در صحنه رسمی یا غیررسمی عربستان حضور دارند، یعنی کسانی که هماکنون در داخل عربستان وهابیت رسمی یا وهابیت انقلابی را نمایندگی میکنند، اینها کلاً افراد خیلی خشن، بدخو و ستیزهجویی هستند؛ افراد خیلی تندی هستند. اصولاً همین تندیشان هم هست که همیشه مورد اعتراض مثلاً حجازیها بوده است؛ یعنی حتی در رفتارهای شخصیشان هم افرادی بسیار تندمزاج و عصبیاند و حتی با اینکه امروزه به خاطر گسترش رسانهها خیلی متعادل شدهاند، حتی نحوه صحبتکردنشان هم تند و خشن است؛ بیابانی است؛ بدوی است.
حافظ وَهبَه، نویسنده کتاب «جزیره العرب فی قرن العشرین» که اصالتاً مصری و انصافاً فرد باسوادی است و مشاور سیاسی عبدالعزیز و بعدها سفیر عربستان در انگلستان هم بوده، در یکی از بخشهای کتابش به همین نکته اشاراتی دارد. خلاصه کلامش این است که بالاخره خشنترین و تندخوترین و به اعتباری، غیرقابلتحملترین مردم، همین ساکنان منطقه نجد و وهابیها هستند. او این مطالب را علیرغم سمپاتیاش نسبت به وهابیت، اظهار میکند.
* اینها در داخل عربستان تا چه اندازه در میان تودههای اهلسنت مقبولیت دارند؟ چند درصد مقبول جامعه سنی عربستان هستند؟
درحالحاضر، شرایط عادی نیست. هماکنون کل منطقه به اضافه عربستان در شرائطی شکننده و عصبی قرار دارد؛ لذا هرچند ممکن است آنها را شخصاً دوست نداشته باشند، اما در حالحاضر با آنها اظهار مخالفت نمیکنند.
[1] این نوشتار، متنِ بخش دوم از مصاحبهایست که در تاریخ 19 اردیبهشتماه سال 1396، در موسسه مَرام، با جناب حجتالاسلام والمسلمین دکتر محمد مسجدجامعی به انجام رسید.