امارات و اسرائیل

چکیده
اعضای شورای همکاری خلیج فارس، بهخصوص امارات و عربستان، در مرحلهای جدید از تحول تاریخیشان قرار دارند. سیاست کلیِ نسل پیشین آنها، فرار از مشکل و پاک کردن صورت مسئله بود، حتی اگر هزینۀ مالی زیادی داشته باشد؛ اما قدرتبهدستانِ جدید، خواهان حضوری فعال در تحولات منطقهای و بلکه فرامنطقهای هستند و بر خلاف نسل گذشته، میخواهند با مسائل مختلف درگیر شوند. پیش از این، اگر دخالتی از جانب این کشورها بود، غیرمستقیم و محرمانه بود؛ اما در دهۀ اخیر، تحولی در آنها روی داده و میخواهند نه تنها مستقیماً با اینگونه مسائل درگیر شوند، بلکه طرف این قضایا باشند.
در این میان، رابطۀ امارات و اسرائیل بسیار قابل تأمل است؛ رابطهای که با نوعی هولزدگی و عجله از جانب اماراتیها همراه است. این دو کشور اگر هم بخواهند، نمیتوانند «متحد» شوند؛ چراکه واقعیتهای درونی آنها در تمامی ابعاد با یکدیگر متفاوت است. اسرائیل از توسعهیافتهترین بخشهای جهان است؛ اما در امارات هنوز واقعیت «ملت ـ دولت» شکل نگرفته و ساختار اجتماعی و سیاسیاش هنوز هم قبیلهای است.
در طول دهههای گذشته چه تحولاتی در شیخنشینها و خصوصاً امارات رخ داده که آنها را به سمت عادیسازی روابط و در نهایت توافق با اسرائیل سوق داده است؟
این هم سؤال مهمی است و هم بخشی از واقعیت است؛ به این معنا که تحولات بزرگی در مجموع جهان عرب اتفاق افتاده است. اما تحولاتی که در شیخنشینها یعنی کشورهای شورای همکاری خلیج فارس (از عربستان گرفته تا عمان) رخ داده با تحولاتی که در سایر کشورهای عربی رخ داده، دو نوع متفاوت است. بنابراین هم شاهد تحولات مهمی در مجموع کشورهای عربی هستیم (از اواخر دهۀ 1970) و هم شاهد تحولات مهمتری در کشورهای شورای همکاری خلیج فارس، که بیان کامل این تحولات به درازا میکشد.
نقطۀ عطف در کشورهای شورای همکاری، عمدتاً به شکست سنگین صدام در طی اشغال کویت مربوط میشود. بسیاری از کشورهای منطقه این تصور را نداشتند که صدام به این کیفیت شکست بخورد. از این نقطه، تحولات هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی آغاز میشود. به تدریج این کشورها تصمیم گرفتند از فضای بستۀ آکنده از رفاه و ولخرجی و اسراف خود درآیند. در این میان، غربیها دربارۀ فلسطین که در آن دوران دغدغۀ مشترک اعراب بود، به اقداماتی دست زدند که شاید مهمترین آنها کنفرانس اسلو و بعد از آن کنفرانس مادرید و سپس کنفرانس کمپدیوید در دهۀ 90 بود. این اقدامات موجب نوعی نرمش در اعراب و نیز فلسطینیها شد. این ابتکارها و بهویژه فشارهای امریکا، پس از حادثۀ 11 سپتامبر زمینههای نوعی انفتاح فرهنگی و تا حدودی اجتماعی را در این کشورها فراهم آورد. اولین کشور، قطر بود که منجر به خلع امیر آن در سال 1995 توسط فرزندش (حمد) شد. قطر، سیاستِ باز و فعالی را در پیش گرفت و مایل بود در تحولات، خصوصاً منطقهای، حضور فعالی داشته باشد و از ابزارهای مختلف استفاده کرد که مهمترینش کانال «الجزیره» است. در آن زمان قطر مدافع رابطۀ انسانی و غیرسیاسی با اسرائیل بود. در این راستا به دفتر بازرگانی اسرائیل، اجازۀ فعالیت داد و اسرائیلیها نیز استقبال کردند و برای نمونه، به خبرنگاران الجزیره اجازۀ ورود به اسرائیل را دادند. بنابراین دریچۀ جدیدی به سوی اسرائیل باز شد. رابطۀ مصر و اسرائیل نیز از اواخر 1970 رسمی شد و پس از آن در سال 1994 رابطه با اردن آغاز گردید. بنابراین، زمینۀ فکری ایجاد رابطه از همان سالهای دهۀ 90 شکل گرفت و ریشه یافت.
البته امارات مدتهاست که در پی داشتن رابطه با اسرائیل است. سیاست جدید و ضمناً نامفهوم این کشور مبنی بر مداخله در امور کشورهای مختلف و مقابلۀ تمامعیار با گرایشهای متأثر از بهار عربی و نیز ترکیه و اخوانالمسلمین و به طور کلی هر نوع اندیشۀ ترقیخواهانه، این اراده را تشدید کرده است. به گونهای تعجبانگیز، امارات در موضوع شرق مدیترانه، در کنار یونان و متحدان اروپایی یونان قرار گرفت؛ تا جایی که به گفتۀ یکی از دوستان هلندیام، که متخصص مسائل اعراب است، به کلی برای اروپاییها نامفهوم و تعجببرانگیز است. این همه، بدون داشتن رابطه با اسرائیل و نیز امریکا نمیتواند شکل بگیرد و لازمۀ داشتن رابطۀ فعال با امریکا در حال حاضر، داشتن رابطۀ نزدیک و صمیمانه با اسرائیل است. مضافاً که آنها مایلند از اسرائیل در دریای سرخ و نیز مقابله با حوثیها کمک بگیرند. در تاریخ معاصر، کمتر کشوری چون امارات خود را «گم» کرده است. دوستان مراکشیام که هماکنون در اسپانیا زندگی میکنند، میگفتند: اماراتیها به تحریک نمازگزارانِ مساجد آنها میپردازند و اینکه مسئولیت مسجد، از آنِ طرفدارانشان شود که این را داستان مفصلی است؛ بگذریم.
از دیدگاه شما، دلایل اصلی این توافق چه مسائلی میتواند باشد و تا چه میزان این دلایل متوجه مسائل خارجی است؟
این توافق در برآوردی بیطرفانه، دو علت اساسی دارد؛ بخشی خارجی و بخشی داخلی. بخش خارجی هم دو علت دارد که یکی مربوط به ترامپ است و نزدیک شدن انتخابات ریاستجمهوری امریکا. ترامپ به دلیل کرونا، پروندۀ اقتصادی خوبی ندارد (اگر کرونا اتفاق نمیافتاد، میتوان گفت پروندۀ اقتصادی او مثبت و بلکه بسیار مثبت بود) و دیگری، مربوط به پروندۀ منفی او در باب کروناست؛ بیشترین آمار تلفات و ابتلا در امریکاست و به این مسئله، داستان «جورج فلوید» را اضافه کنید و تظاهرات سنگینی که به دنبال آورد. در این شرایط، ترامپ نیاز به پروندۀ مثبتی دارد و این پروندۀ مثبت با توجه به این نکته که اکثریت قریب به اتفاق طرفداران او، اونجلیکالها هستند، به اسرائیل مربوط میشود؛ چراکه مسیحیان اونجلیکال بیش از یهودیها به تجمع یهودیان در فلسطین و کمک به اسرائیل حساس هستند. ترامپ چندی پیش، ابراز شگفتی کرد که اونجلیکالها بیش از یهودیان از انتقال پایتختی به بیتالمقدس، شاد و هیجانزده شدند. بنابراین هر عاملی که در افکار عمومی امریکاییها به اسرائیل کمک کند، به حساب ترامپ گذاشته میشود. برقراری رابطه بین امارات و اسرائیل، همچون ضرورت بدگویی و ناسزاگویی به چین و اینکه او آنها را کنترل خواهد کرد، برای او حیاتی است و با تعجب میبینیم که برقراری رابطه را او اعلام میکند و گویا او و نزدیکان او هستند که پردازش امور مقدماتی و اجرایی این جریان را در دست دارند. البته مطلوب شیخنشینها نیز پیروزی ترامپ است.
بخش دیگر، به موقعیت نتانیاهو برمیگردد. پیش از این داستان، تظاهرات بزرگی که از جملۀ پرشمارترین تظاهرات در داخل اسرائیل بود، علیه او اتفاق افتاد و او را به رشوهگیری و فساد متهم کردند و خواستار کنارهگیری او از قدرت شدند. این رابطه و مسائل دیگری که در زمینۀ برقراری رابطه با کشورهای دیگر عربی بیان شد، فضای تنفسی مهمی را برای نتانیاهو فراهم کرد. عوامل خارجی دیگری نیز در این جریان دخالت داشتند که در اینجا بدان نمیپردازم.
آیا ترامپ به جز اهداف انتخاباتی خود و مسائل داخلی امریکا، سیاست پایدار و بلندمدتی را هم در منطقه دنبال میکند؟ و آیا این سیاست با عملکرد اسرائیل و در رأس آن نتانیاهو، همراستا هستند؟
به نظر میآید سیاست خاورمیانهای ترامپ بدون پشتوانۀ علمی و استراتژیک است. او صرفاً منافع خود را میبیند و میخواهد به هر قیمتی برندۀ انتخابات شود. در مورد نتانیاهو داستان متفاوت است. او شخصاً دنبال فرار از محاکمه و سایر مشکلات داخلی است؛ اما قابل انکار نیست که اقدامات او در چارچوب برنامههای بلندمدت اسرائیل است؛ لذا مخالفانش هم در این موارد با او موافقند. به لحاظ تفکرات استراتژیکی اصولاً نتانیاهو با ترامپ قابل مقایسه نیست. مشکل این است که سیاست خاورمیانهای ترامپ عملاً توسط نتانیاهو تنظیم میشود.
نکتۀ مهم، «عربشناسی» دقیق و عمیق و «بهروز» اسرائیلیهاست و گویا در این زمینه گوی سبقت را حتی از انگلیسیها ربودهاند. انگلیسیها در طی قرن نوزدهم و نیمۀ اول قرن بیستم، بهترینها در شناخت اعراب بودند. اسرائیلیها در حال حاضر چنین هستند. تک تک کشورهای عربی و شخصیتهای عربی را به خوبی و با دقت میشناسند. این نکته از موضعگیریهای این کشور و توئیتهای شخص نتانیاهو و شخصیتهای دیگر و حتی خبرنگاران اسرائیلی برمیآید. آنان حتی روند تحولات فکری و اجتماعی و سیاسی اعراب را میشناسند. برای نمونه، بدون آنکه در مورد افشای رابطههای پنهانیشان با کشورهای مختلف عربی عجله کنند، به گونهای غیرمستقیم و در زمان مناسب آن را بیان میکنند و میدانند با هر کسی و هر کشوری چگونه صحبت و حتی مجامله کنند. آنان در طول تاریخ هفتادسالهشان هیچگاه تا بدین پایه با مسائل ریز و درشت اعراب و تعارفات و پنهانکاریهایشان آشنا نبودند و میدانند از کدامین مشکلات داخلی رنج میبرند و چرا نمیتوانند منویات خود را بروز دهند و اصولاً به اسرائیل چگونه مینگرند.
اهداف و دلایل ناظر بر مسائل داخلی شیخنشینها را نیز بفرمایید.
اولاً، بسیاری از این کشورهای ششگانه (اعضای شورای همکاری خلیج فارس) با اسرائیل (همانگونه که خود نتانیاهو میگوید) رابطه داشتهاند، اما آن را علنی نمیکردند. نکتۀ دوم اینکه این شش کشور، خصوصاً امارات و عربستان در مرحلهای جدید از تحول تاریخیشان قرار دارند. نسل پیشین (دوران زاید و ملک عبدالله و پیش از اینها) ترجیح میدادند برخوردی مستقیم با مسائل و مشکلات نداشته باشند و زندگی آرام و آکنده از رفاه و ثروت خود را حفظ کنند؛ سیاست کلی آنها به نوعی فرار از مشکل و پاک کردن صورت مسئله بود، حتی اگر هزینۀ مالی زیادی داشته باشد؛ اما در حال حاضر، بهویژه در دهۀ اخیر و خصوصاً پس از انقلابهای عربی، قدرتبهدستان جدید، خواهان حضوری فعال در تحولات منطقهای و بلکه فرامنطقهای هستند و برخلاف نسل گذشته میخواهند با مسائل مختلف درگیر شوند. پیش از این اگر دخالتی از جانب این کشورها بود، غیرمستقیم و محرمانه بود؛ مانند پرداخت پول و اسلحه و ارائه خدمات لجستیکی که اوج آن در جریان کمک به گروههای جهادی در افغانستان و نیز طالبان دیده شد. اما در دهۀ اخیر، تحولی در آنها روی داده و میخواهند نه تنها مستقیماً با اینگونه مسائل درگیر شوند، بلکه طرف این قضایا باشند. واقعیت دربارۀ امارات اینچنین است؛ اگرچه ظرفیت این نوع سیاست، یعنی سیاست مداخلهجویانه را ندارد. مانند قضایای یمن، لیبی، جیبوتی، سودان و بعد سوریه و حتی شمال افریقا که موجب گلۀ آنها و حتی تونس و الجزایر و کشور محافظهکاری مانند مراکش شد. بنابراین، شاهد انتخاب رویکرد سیاسی جدیدی هستیم که در سخنان خود، اسرائیل را متحد بزرگشان معرفی میکنند که آینده از آنِ آنهاست و آنان را از خطر ایران حفظ میکند. حالت افراطی آن را در مقالۀ سفیر امارات در امریکا، یوسف العتیبی، که به زبان عبری و در روزنامۀ «یدعوت آحارنوت» نوشته است میبینیم که میگوید: ما و اسرائیل به عنوان دو کشور مجهز به تجهیزات نظامی مدرن میتوانیم برای ثبات و آرامش منطقه همکاری کنیم. آنها به واقع خود را گم کردهاند و تصور میکنند به لحاظ نظامی همپایۀ اسرائیل هستند. این تصورِ سادهلوحانه و بدویانه میاندیشد که قدرت به معنای داشتن تجهیزات مدرن نظامی است و بخش اصلی را که داشتن زیرساختهای لازم برای استفاده از این تجهیزات است، فراموش میکند؛ اعم از ظرفیتهای پرسنلی و علمی تا ظرفیتهای تکنولوژیکی و ستادی.
این توافق صورتگرفته تا چه حد میتواند در پیشبرد اهداف طرفین و همچنین معادلات منطقهای تأثیرگذار باشد؟
نکته این است که این توافق با وساطت امریکاییها صورت گرفت و بیشترین سود را دو شخص ترامپ و نتانیاهو میبرند. برای این دو، اصل این است که رابطۀ این دو کشور برقرار شود؛ و این تماماً به نفع اسرائیل است. انتقاد و نگاه مخالفی هم در داخل اسرائیل، حتی از جانب احزاب مخالف وجود ندارد. اما موضوع این است که این جریان تا چه مقدار میتواند به نفع امارات باشد؟ در اینها نوعی خاماندیشی و هولزدگیِ غیر قابل فهم، وجود دارد. این عجله داشتن در برقراری رابطه خیلی عجیب است. فردای اعلام توافق، وزرای دفاع دو کشور با یکدیگر وارد مذاکره شدند. زمانی که بین دو کشور رابطه برقرار میشود، آخرین بخشی که طرفین با هم مذاکره میکنند بخشهای امنیتی و نظامی است، نه اولینها. البته گفته شد که دربارۀ مسائل بهداشتی و کرونا و بخشهای تجاری هم میخواهند وارد مذاکره شوند؛ ولی اصل برای آنها همان همکاری امنیتی و نظامی و تا حدودی اقتصادی است.
آنها علیرغم تمامی تجهیزات مدرن، جنگی را که قرار بود در طی دو هفته تمام شود، بعد از گذشت پنج سال هنوز هم پایان ندادهاند؛ حال آنکه طرف آنان، یعنی حوثیها، فاقد حداقل امکانات نظامی و حتی معیشتی هستند.
بر اساس سندی که چند روز پیش به عنوان بندهای توافق طرفین منتشر شد، تمامی مداخل ورودی و خروجی امارات، از بنادر گرفته تا مرزهای زمینی و فرودگاهها، در اختیار اسرائیل خواهد بود. حتی حسابهای بانکی، آدرس منازل دیپلماتهای اماراتی در خارج از کشور، حقوقشان و آدرس اینترنتی و تلفنهایشان نیز در اختیار اسرائیل قرار میگیرد. البته معلوم نیست بندهای این سندِ افشاشده، تا چه میزان معتبر است، ولی نوع ارتباطی که میخواهند باهم داشته باشند از جانب امارات خیلی عجولانه و بلکه غیر قابل درک است. نه در مورد مصر چنین بود و نه در مورد اردن. واقع این است این مسائل برای کشورهای اطراف، بهویژه برای قطر و کویت، مشکلات زیادی را ایجاد میکند و از طریق قطر، ترکیه را نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد. در مورد بحرین اما اینگونه نیست؛ به اعتبار اینکه بحرین در مجموعۀ امارات و عربستان است. اینکه این تأثیر تا چه مقدار باشد چندان قابل پیشبینی نیست؛ زیرا صرفاً متأثر از مسائل داخلی نیست، بهویژه اگر ترامپ برندۀ انتخابات نشود.
ایران در این توافق تا چه اندازه تحت تأثیر قرار میگیرد؟
این بحث مفصل و مهمی است و محتاج صحبت جداگانهای است. قابل انکار نیست که ما با شرایط جدیدی مواجه شدهایم. تنها مسئله امارات نیست؛ کل منطقۀ جنوبی ماست. به هر حال، ایران ظرفیتهای لازم برای دفاع از خود را داراست. علیرغم تمامی مشکلات، این کشور ذاتاً نیرومند است؛ خصوصاً در مواقع بحرانی. این قدرت ناشی از واقعیتِ اوست.
از نظر شما این رابطه تا چه اندازه میتواند پایدار باشد؟
اینکه این رابطه و توافق تا چه مقدار غیرشکننده باشد، قابل تأمل است و قابل پیشبینی نیست؛ خصوصاً که رژیمهای حاکم در این منطقه یا سکوت کردند و یا محافظهکارانه موضع گرفتند. اما در داخل این کشورها، افکار عمومی و واقعیتهای اجتماعی، تا آنجا که من میدانم، هیچیک در جهت تأیید این توافق نیست. این نکته را با توجه به توئیتها و کامنتهای ذیل مقالات و گزارشها، میتوان دریافت. امارات هم نمیتواند تا بینهایت خود را منزوی و ایزوله کند و به واقعیتهای منطقهای و به طور کلی واقعیتهای عربی بیاعتنا باشد. کویت مدتها پس از آزادسازی گمان میگرد که میتواند خود را از مجموع اعراب جدا کند و میگفت: اصولاً ما عرب نیستیم، بلکه کویتی هستیم؛ اما این جریان دیری نپایید. ضمن آنکه از نظر اماراتیها، این جریان بیش از آنکه برقراری رابطۀ دوجانبه باشد، نوعی اتحاد استراتژیک است.
اصولاً چنین اتحادی بین دو کشوری که یکی از درون نیرومند است و دیگری تصور میکند که نیرومند است، نمیتواند شکل بگیرد و در صورت شکلگیری، تماماً به نفع طرف نیرومند تمام میشود؛ خصوصاً اگر این دو از دو دین و تمدن و فرهنگ مختلف باشند. داستان قذافی و فریادهای قبل از سقوط او که میگفت: «کجایند متحدان اروپایی ما که به ما کمک کنند؟!» فراموش نشود. او واقعاً فکر میکرد که لبخند اروپایی به او و استفاده از نفوذ او جهت کنترل مهاجران افریقایی به سوی اروپا، بدین معناست که او را متحد خود میدانند و به هنگام بحران از وی دفاع میکنند. معروف چنین است که او هشتاد میلیون یورو برای پیروزی سارکوزی هزینه کرد و فرانسه اولین کشوری بود که هواپیماهایش به لیبی حمله کردند و حتی موجب کشته شدن وی شدند!
بنابراین، به نظر شما این اتحاد به دلیل نابرابر بودن دو کشور، عملاً غیرممکن است؟ آیا این نابرابری صرفاً به دلیل عدم تساوی در قدرت است و یا عوامل درونی و بیرونی دیگری نیز دخالت دارند؟
این سؤال به توضیح بیشتری نیاز دارد. اصولاً سیاست اسرائیل در قبال کل اعراب، سیاست «مشت آهنین» است. این نکته را بارها نتانیاهو گفته است که با اعراب باید از موضع قدرت سخن گفت و عملاً هم چنین میکند. در گذشته میگفتند: «زمین در برابر صلح». یعنی زمینهای اشغالی را بازمیگردانیم، اگر با ما صلح کنید. امروز میگویند: «صلح در برابر صلح». یعنی با شما صلح میکنیم اگر ارادۀ صلح داشته باشید. و در آینده خواهند گفت: «صلح در برابر تسلیم». یعنی اگر مطیع ما باشید، با شما صلح خواهیم کرد.
حال ببینیم وضع در مورد امارات و شیخنشینهای دیگر چگونه است. اینان ذاتاً کشورهایی شکننده هستند. ثبات آنها ناشی از مجامله و تعارف و باج دادن است و توان چندانی برای دفاع از خود ندارند. اساساً مسئله سلاح و تجهیزات نیست؛ چنانکه قدرت اسرائیل هم صرفاً ناشی از اسلحه او نیست. بهترین نمونه، سقوط کل کویت بود در طی چند ساعت در برابر ارتش صدام. بارها از اساتید اروپایی شنیدهام که علت اصلیِ عدم عملیات گروههای تکفیری در این کشورها، باجی بود که به آنها میپرداختند. حال چگونه چنین رژیمهایی میتوانند با رژیمی که اصل برای او استفاده از «مشت آهنین» است، متحد شوند؟!
از دید اسرائیل، امارات یک طعمه است و از دید امارات، اسرائیل یک متحد است. چنین دو کشوری اگر هم صمیمانه بخواهند، نمیتوانند «متحد» شوند. واقعیتهای درونی آنها در تمامی ابعاد با یکدیگر متفاوت است. اسرائیل از توسعهیافتهترین بخشهای جهان است؛ اما در امارات هنوز واقعیت «ملت ـ دولت» شکل نگرفته و ساختار اجتماعی و سیاسیاش هنوز هم قبیلهای است. حتی حاکمان فعلی که این مقدار دربارۀ پیوستن به جهان مدرن سخن میگویند، خود بر اساس نظامی قبیلهای به قدرت رسیدهاند؛ نظامی که سابقۀ تاریخیاش به قرنها قبل از ظهور اسلام بازمیگردد. مسئله این نیست که طرفین چه میگویند و البته اسرائیلیها در مواردی که لازم باشد، استاد مجاملهگویی هستند؛ واقعیتهای عمیقاً متفاوت این دو، اساساً آنها را «اتحادناپذیر» میکند.
این اختلاف سطح تا آن میزان بزرگ است که مقامات اماراتی بسیاری از فرصتهای خود را میسوزانند؛ حتی در آنجا که طرف اسرائیلی تقاضایی ندارد. چند روز پیشتر یکی از همین افراد، النعیمی، گفت: رابطۀ ما آنچنان گرم است که حتی اگر اسرائیل جنگی علیه غزه راه بیندازد، رابطهمان تغییری نخواهد کرد. اصولاً چنین سخنی، گفتن ندارد و چیزی نیست جز آیندۀ خود را به گروگان دادن و سوزاندن مجانیِ فرصت. چگونه چنین کشوری میتواند با کشوری که تمامی مواضع و سخنانش محاسبه شده است، متحد شود؟ اینان شناخت درستی از اسرائیل ندارند و طرف مقابل با دقت و تفصیل، تمامی خصوصیات آنها را میشناسد. اینان نمیدانند چه بگویند و چه نگویند و طرف دیگر هیچ سخن نابجایی نمیگوید و حتی میداند در کجا تهدید کند و بگوید: رابطه با امارات هیچ ربطی به اشغال بخشهایی از کرانۀ باختری ندارد؛ در حالی که اماراتیها برقراری رابطۀ دوجانبه را در جهت عدم انجام این سیاست معرفی میکردند.
به طور کلی، افکار عمومی در داخل این کشورها تا چه اندازه در تصمیمگیریهای سیاسی و بهویژه این توافق نقش دارند؟
جز در کویت که شرایط متفاوت است، در بقیۀ شیخنشینها، افکار در مفهوم مصطلح، چندان وجود ندارد. اما قابل انکار نیست که عدهای از نخبگان که اسامی آنها در رسانهها هست، با این توافق مخالفت کردند و البته نمیتوانند بیش از این مخالفت کنند؛ زیرا به سرعت زندانی میشوند. در حال حاضر، امارات یکی از مستبدترین کشورهاست و البته قبلاً چنین نبوده است. ناراضیان سیاسی در این کشور هماکنون رقم بالایی دارد.
امارات تا چه حد ظرفیت این استبداد را دارد؟
متأسفانه این کشورها خصوصاً در طی بیست سال اخیر، بیش از پیش به حمایت خارجی متکی شدهاند؛ مانند بحرین که اگر حمایت سعودیها و امریکاییها و انگلیسیها نباشد، سقوط میکند. در این کشورها حکومت، مردم و گرایشها و افکار مردم و گرایشهایشان را نمایندگی نمیکند.
سهم ایران و مسئله ایرانهراسی در این گرایش و توافق چه اندازه است؟
این سؤال هم خوب است و هم مشکل. به واقع بخش قابل توجهی از حرفهایی که دربارۀ ایران و ترس از ایران میزنند، بهانه است برای قانع کردن افکار داخلی و دیگرانی است که حامی آنها هستند؛ هم مصرف داخلی دارد و هم مصرف خارجی. البته قابل انکار نیست که به طور کلی از ایران واهمه دارند.
واقعیت این است که ما هم چندان با ویژگیها، حساسیتها و نگرانیهای آنان آشنا نیستیم و این خلأ بزرگ و بلکه خطرناکی است. سخنان و اقدامات ما گاهی آنها را عمیقاً نگران میسازد. البته ایران در مواقع و مناسبتهای مختلف صریحاً گفته است که مایل است با همسایگان جنوبیاش در جهت حل مسائل، و احیاناً مشکلات و سوءتفاهمهایی که وجود دارد، مذاکره و همکاری کند که نمونهاش همکاری نسبتاً خوب و موفق نظامی با عمان است. اما اینان به دلایل مختلف، که مقداری از آن هم ناشی از تحریک بیرونی است، این راهحل را انتخاب نکردهاند. آنها میتوانستند به مراتب کمهزینهتر و مطمئنتر جهت تأمین امنیتشان اقدام کنند و با ایران همراهی بیشتری داشته باشند.
بعد از امارات، کدامیک از شیخنشینها برای توافق قدم جلو میگذارد؟
اگرچه در حال حاضر کشورهای عربی، خاصه پس از انقلابهای عربی، دچار انفعال و وادادگی شدیدی شدهاند، اما عامل مؤثر دیگری وجود دارد و آن، دستاندرکاران سیاست خارجی امریکا هستند و بهویژه شخص پمپئو و پنس. اینان مسیحیان انجیلی بسیار معتقد و بلکه متعصبی هستند و رستگاری دنیوی و اخروی خود را در خدمت به یهودیان و اسرائیل میدانند. البته شخص ترامپ به لحاظ اعتقادی چنین نیست، اما جهت حفظ پایگاه اجتماعی، خود را در خدمت این گروه دینی و عقایدش قرار میدهد و آنها هم به واقع او را فرستادۀ خداوند میدانند.
امریکا پیوسته اسرائیل را متحد خود میدانست و روابط متقابل تا قبل از ترامپ، در این چارچوب تعریف میشد. اما در حال حاضر، تصمیمسازان سیاست خارجی بیش از خود اسرائیلیها در خدمت اهداف اسرائیل هستند و نتانیاهو با زیرکی این نکته را دریافته و از آنان به حداکثر ممکن بهرهبرداری کرده و میکند. با توجه به این نکات، به واقع فشار سنگینی به برخی از کشورها وارد میشود تا با اسرائیل رابطۀ دیپلماتیک برقرار کنند و حتی پایتختشان را به بیتالمقدس انتقال دهند؛ همچون مورد کوسوو و صربستان. صربستان در دو دهۀ پیش، توسط امریکاییها بمباران میشد و امروزه داستان به گونهای درآمده که با فشار آنان، پایتخت را به بیتالمقدس میبرند!
به هر حال، بسیاری از تحولات موجود، چه در قلمرو عربی و چه غیرعربی، با توجه به این مسئله قابل درک است. از سودان و مراکش گرفته تا کشورهای دیگری که بدینها خواهند پیوست؛ خصوصاً که هر یک از اینان نقطه ضعفی دارند. سودان میکوشد خود را از جرگۀ کشورهای مشمول تحریم خارج کند و مراکش محتاج حمایت امریکاییها در مسئله صحراست و امریکاییها بدانها گفتهاند جهت نیل به آنچه میخواهند، باید اسرائیل را به رسمیت بشناسند.
در پایان اگر نکتهای لازم است بیان شود، بفرمایید.
نکتهای که لازم است بگویم این است که این نوع ولع داشتن و دویدن به سوی اسرائیل عملاً موجب میشود که اسرائیل به عنوان کشوری تأثیرگذار در منطقه و حتی در صحنۀ جهانی مطرح شود؛ و این ژئوپلیتیک منطقه را تغییر خواهد داد. چند سال پیش، اسرائیلیها گفتند: کشورهای عربی، بابت مایملک و داراییهایی که یهودیان مهاجر به جای گذاشتهاند، باید مبلغ 250 میلیارد دلار به اسرائیل بپردازند. و زمانی که بنسلمان تازه به ولایتعهدی رسیده و خیلی انگیخته شده بود، در مصاحبههای خود حق را به اسرائیلیها و نه به فلسطینیها میداد. در همان ایام، در مصاحبهای گفتم که این سخنان عملاً تأییدکنندۀ هر آن چیزی است که اسرائیلیها در آینده، در عربستان مدعی خواهند شد؛ زیرا حرفی در این نیست که یهودیانی در مدینه و اطراف آن ساکن بودهاند. بنابراین، اگر بگوییم در دورانی از تاریخ گذشته، بیتالمقدس محل زندگی یهودیان بوده است (چنانچه بنسلمان میگوید)، پس محق و مالک این سرزمین هستند، به طریق اولی یهودیانی که از نسل کسانی هستند که در عربستان ساکن بودهاند هم محق هستند. صرف آنچه در تاریخ بوده ایجاد حق نمیکند؛ چراکه در این صورت وضعیت دنیا تغییر خواهد کرد. بنابراین این اقدام امارات، منهای مسائل مختلفی که بر آن مترتب میشود، زمینۀ مناسبی ایجاد میکند برای بسط سیاستهای توسعهطلبانۀ اسرائیل؛ نه فقط در فلسطین که در تمامی مناطق عربی. از این پس، فشار آنان بر کشوری چون مصر، که بزرگترین کشور عربی است و حتی اردن که به لحاظ تاریخی نزدیکترین به اسرائیل بوده است، افزایش خواهد یافت.
16/6/1399 ـ محمد مسجدجامعی