سیاست و فرهنگمطالعات منطقه ایمقالات

امنیت خلیج فارس

از هنگامی که خلیج فارس در دوران جدید به عنوان یک معبر مهم تجاری و بازرگانی و همچنین راهی که هند و خاوردور را به اروپا متصل می‌ساخت و نزدیک می‌کرد اهمیت یافت. موضوع این است آن هم مورد توجه قرار گرفت. البته در آن دوران امنیت این آبراه حساس مفهومی متفاوت با مفهوم امروزین آن داشت. در اینجا خواهیم کوشید تا به اختصار مهمترین مسائلی که در رابطه با این موضوع مورد توجه بوده و هست را مورد بررسی قرار دهیم.

از اوائل قرن هیجدهم به بعد انگلستان به قدرت مسلّط منطقه تبدیل شد. انگلیس‌ها در ابتدا با همکاری موثّر شاه عباس بر رقبای دیرین خود یعنی بر تقالی‌ها پیروز شدند. این پیروزی به معنای نابودی سلطه بیش از یک قرن آنان و برای همیشه بود. اگرچه پس از این جریان در عیان اروپای دیگری در منطقه یافتدند از هلندی‌ها و فرانسوی‌ها و عثمانی‌ها گرفته تا آلمان‌ها و بلژیکی‌ها و روس‌ها که گروه اول از اواسط قرن هفدهم و گروه دوم از اواخر قرن نوزدهم بدان پای نهادند، امّا سیاست زیرکانه و شیطنت‌آمیز انگلیس‌ها که از آشنایی عمیق‌شان نسبت به شرائط موجود در منطقه و برنامه‌ریزی درازمدت‌شان و نیز ثبات داخلی و سیاست حاشیه استعماری‌شان نشأت می‌گرفت باعث شد که این رقیبان دیر یا زود صحنه را ترک گویند. تمامی اقدامات آنان در جهت نزدیک و متحد شدن با امرای محلی و همچنین طرد رقیبان در چارچوب خط مشی کلی این کشور در رابطه با امنیت خلیج فارس و مصون نگاه داشتن هند و راه‌های ارتباطی آن از تعرض آنها بود. حال مسئله این است که اصولاً انگلیس‌ها نسبت به امنیت خلیج فارس که به عنوانی برای اولین بار در دوران سلطه‌گری آنان مطرح شد و تحقق یافت، چگونه می‌اندیشید.

دیدگاه‌ انگلیس‌ها

مطلوب انگلیس‌ها این بود که اولاً این راه آبی از تجاوز و دستبرد دزدان دریایی که عموماً عرب و بعضاً اروپایی بودند مصون دارند و ثانیاً مانع از نفوذ هر قدرت دیگری در منطقه گردند. آنان برای نیل به هدف نخست پس از یک سلسله کشمکش‌ها و نبردها و قدرت‌نمایی‌های نظامی که آمیخته‌ای بود از تهدید و تطمیع موفق شدند شیوخ حاکم بر سواحل جنوبی خلیج فارس را به مقابله با هرگونه دزدی دریایی و عدم پذیرش هر بیگانه‌ای متعّهد سازند. اگرچه هرچند گاهی یکبار آنان تعهّدات خویش را نادیده می‌گرفتند امّا بالاخره در برابر تمهیدات انگلیس‌ها به زانو درآمدند و فرامین‌شان را گردن نهادند و برای نیل به هدف دوم کوشیدند  تا زمینه هر نوع نفوذی را که هدفی بیش از اهداف اقتصادی صرف داشته باشد را از بین ببرند. آنان از تجارت آزاد فرنگیان در منطقه جلوگیری نمی‌کردند امّا در برابر هر نوع فعالیتی که در پی آن بود تا تحت پوشش تجارت اهداف دیگری را تعقیب کند به شدت واکنش نشان می‌دادند. لرد کرزن در اواخر قرن نوزدهم درست در هنگامی که روس‌ها می‌کوشیدند تا در سواحل جنوبی ایران جای پایی بیابند و آلمان‌ها با کمک عثمانی‌ها در پی اجرای طرح عظیم خط آهن هامبورگ – بغداد – بصره بودند و می‌خواستند بدین وسیله سیادت خود را تا خلیج فارس که هدف نهائیشان بود گسترش دهند چنین گفت: «هر نیروی دیگری بجز انگلستان در خلیج فارس توازن حساسی را که با آن همه زحمت به وجود آمده برهم خواهند زد و تجارت را که حجم آن به میلیون‌ها لیره استرلینگ ارزیابی می‌شد نابود خواهد ساخت و به آتش شور و شوق جنگجویان محلی برای کسب استقلال دامن خواهد زد» و صریحاً اعلام داشت آن دسته از انگلیسی‌هائی که در برابر نفوذ سیاسی و نظامی بیگانگان در این منطقه خونسری و بی‌تفاوتی نشان می‌دهند خائن به کشور خویش و مصالح و منافع آنند. او خود که چندی بعد به مقام نائب السلطنه ملکه انگلستان بودن در هند دست یافت بدین سیاست سخت پایبند ماند. بدین ترتیب آلمان‌ها و روس‌ها در برابر تهدیدها و کارشکنی‌های انگلستان پای در دامن کشیدند و داعیه‌های سیاسی خود را در این منطقه به یک سوی نهادند و مدتی بعد آن را به کلی ترک گفتند.

به‌ هرحال امنیت خلیج فارس تا اواسط قرن بیستم که منطقه کلاً تحت سلطه انگلیس‌ها بود چنین مفهومی داشت. انگلیس‌ها در این زمینه بیش از حدّ موفق بودند. آنان در برهه‌هایی از تاریخ سلطه مطلقه‌شان بر خلیج فارس با تهدیدهای جدی و بزرگی، چه خارجی و چه محلّی، مواجه شدند و با هوشیاری بر تمامی آنها فائق آمدند. از همین رو است که عموم انگلیس‌هایی که درباره خلیج فارس کتابی نوشته‌اند سیاست کشور متبوع خویش را در این رابطه بهترین نوع ممکن می‌دانند و بدان می‌بالند و افتخار می‌کنند. نکته اخیر در ایجاد نوعی احساس دلبستگی و بلکه نوعی احساس تملّک نسبت به این منطقه در آنان بسیار سرتر بوده است. آنان در طول تاریخ حضورشان در خلیج فارس پیوسته آن را به عنوان دریاچه‌ای بریتانیایی نگریسته‌اند که به برکت کفایت آنان بریتانیایی شده است. دیدگاه، توقعات و حتی طمع‌هایشان نسبت به آن حتی پس از آنکه آن را ترک گفتند بیش از آنکه متأثر از واقعیت‌های موجود باشد تحت تأثیر موقعیت ممتاز تاریخی‌شان قرار داشت که آن را نمونه‌ای افتخارآمیز از تیزبینی کاردانی و حسن تدبیر می‌دانستند و این خود منشاء یک سلسله پیچیدگی‌ها و مشکلات گردید.

امّا از اواسط قرن حاضر هماهنگ با تحولات دیگری که در خلیج فارس و قلمروهای تحت استعمار انگلیس‌ها در شرق نزدیک و نیز در کل سیاست جهانی به وقوع پیوست این مفهوم دگرگون شد. آنچه در این میان بیشترین اهمیت را داشت کشف نفت بود و شکل گرفتن تمدن جدید براساس آن. مسئله این نبود که از اوائل قرن بیستم به بعد در نواحی مختلف خلیج فارس کشف شد و اهمیت آن به عنوان غنی‌ترین ذخیره زیرزمینی آشکار گردیده مهمتر این بود که از آن ایام به بعد اساساً تکنولوژی و مبانی صنعتی تمدن نوین به گونه‌ای شکل گرفت که نفت نه تنها بخش لاینفکّ آن بلکه واقعاً خون و حیات آن بود.

ورود آمریکائی‌ها

بجز این حساس‌ترین مسئله و موضوع به صحنه آمدن امریکا به عنوان یک قطب جدید صنعتی و نظامی هم بود که برای پاسخ گفتن به نیازهای کشورهای منطقه پس از ورود به عنصر نفت که بطور فزاینده‌ای افزایش می‌یافت توان و ظرفیتی به مراتب بیش از انگلستان داشت و بالاخره این نکته بود که به علت تحولات صنعتی و پیشرفت وسائل ارتباطی خلیج فارس به عنوان یک معبر مطمئن و نزدیک برای ارتباط با اروپا اصولاً اهمیتش را از دست داده بود. مضافاً آنکه هند از بند استعمار رسته بود و دیگر ضرورت مصون داشتن آن از دست‌اندازی دیگران منتفی بود. البته در این میان تعیین کننده‌ترین عامل همان نفت سرشار منطقه بود که میزان و اهمیتش پس از پایان جنگ دوم بازشناخته شد و از آن به بعد این دو در اذهان آن‌چنان با یکدیگر پیوند یافتند که هریک دیگری را تداعی می‌کرد.

نفت برای نخستین بار در دهه اول قرن بیستم در ایران کشف شد. دو دهه بعد در عربستان و سپس در عراق و کویت و سایر شیخ‌نشین‌های خلیج فارس کشف گردید. اگرچه انگلیس‌ها و امریکائی‌ها که دست‌اندرکاران کشف و استخراج نفت منطقه بودند قبل از آغاز جنگ جهانی دوم به اهمیت ذخائر عظیم زیرزمینی آن پی بردند و به همین علت سخت کوشیدند تا به هر وسیله ممکن آلمان‌ها را از آن محروم سازند امّا به علل مختلف عملاً از پایان جنگ به بعد است که نفت نقش اول را در شکل دادن به تحولات و دگرگونی‌های منطقه بازی می‌کند.

بلافاصله پس از اتمام جنگ تقاضای جهانی نفت به شدت افزایش یافت. جهان به گونه‌ای فزاینده‌ صنعتی می‌شد و این صنعت در درون مرزهای کشورهای صنعتی محدود نماند و به کشورهای در حال توسعه هم تسّری یافت و همگان را به عنصری که چر‌خ‌های آن را می‌چرخانید وابسته ساخت. در این میان مهم آن بود که عموم کشورهای صنعتی، به جز امریکا و شوروی، فاقد نفت بودند. آنها احساس می‌کردند که پیوسته به عنصری وابسته می‌شوند که خود فاقد آنند. آنها مجبور بودند شرائط را به گونه‌ای تنظیم کنند تا نسبت به جریان مداوم نفت مطمئن باشند. این مسئله خصوصاً برای انگلیس‌ها اهمیت  بیشتری داشت. چرا که ضربه ناشی از جنگ اقتصاد این کشور را سخت آشفته و ناتوان ساخته بود و آنها احساس می‌کردند با کمک نفت سرشار منطقه خواهند توانست به اوضاع اقتصادی خویش سروسامان بخشند. از این تاریخ به بعد اهداف و دواعی آنان در منطقه بیشتر اقتصادی بود تا سیاسی و در آنجا هم که به سیاست روی می‌آوردند ثمرات اقتصادیش مطلوب بود. گذشته از این نفت اصولاً به گونه‌ای بود که کشف و استخراج و تصفیه و انتقال و فروش آن به صنعت و تشکیلات و امکانات بسیار پیشرفته‌ای نیاز داشت. چنین نبود که هر کشوری بتواند نفت خود را به راحتی کشف و استخراج و سپس تصفیه کند. چنین ویژگی‌هایی سبب شد که کمپانی‌های بزرگ جهانی این صنعت را به دست گیرند و بلکه آن را در تسلط خود درآورند. عملاً اختیار نفت نه در دولت صاحبان اصلی آن بلکه در دست همین کمپانی‌ها بود. این کمپانی‌ها اگرچه هریک به کشور خود وابسته بودند در درجه اول منافع او را تأمین و تضمین می‌کردند امّا در مواردی جدای از سیاست حاکم بر کشور خودشان در قبال مسائل سیاسی و اقتصادی نقطه نظرهای خاصی داشتند و واقعیت این است که تحولات عموم کشورهای عقب‌مانده تولیدکننده نفت را در گذشته و حال نمی‌توان بدون توجه به سیاست و اهداف آنان به درستی ارزیابی کرد.

امنیّت در مفهوم جدید آن

این مجموعه عوامل که البته به مهمترین‌شان اشارت رفت موجب شد تا شرائط در خلیج فارس در مقایسه با گذشته آن به کلی دگرگون شود و طبیعی بود که در کنار آن مفهوم امنیت هم تغییر یابد. از اواسط قرن حاضر به بعد امنیّت خلیج فارس برای غرب که به صورت قدرت مسلط آن درآمده بود و انگلستان دیگر بخشی از آن بود عبارت بود از جریان مطمئن و مداوم نفت و محافظت از آن از طریق به سرکار آوردن و حمایت کردن از رژیم‌های طرفدار غرب و نیز تلاش در جهت مصون داشتن منطقه از نفوذ و دست‌اندازی شوروی و متحدان و طرفداران و دست نشاندگانش و مقابله همه جانبه با هر نوع اندیشه و سیاستی که چه به علت طرفداریش از روس‌ها و یا روش مستقلانه‌اش بخواهد در برابر سیاست و منافع غرب بایستد – انگلستان پس از پایان جنگ نه توانایی یکه تازی در منطقه را داشت و نه به علت همین ضعف‌هایش طالب آن بود نه دیگران به او چنین اجازه‌ای می‌دادند و نه کشورهای منطقه حاضر بودند تنها به او وفادار بمانند و نیازهایشان را از طریق او تأمین کنند. در ابتدا امریکا به صحنه آمد و پس از او سایر کشورهای غربی و حتی ژاپن پای به صحنه گذاشتند و این طبیعی بود. منطقه حاوی ماده‌ای بود که همگان کم و بیش به یکسان بدان احتیاج داشتند و بلکه وابسته بودند  بدین ترتیب امنیت مفهوم نوینی یافت به این معنی که در چارچوب شوروی‌ها جانشین رقبای اروپایی انگلستان و جنبش‌های چپ و استقلال طلب – و به تعبیر فرنگیان ضد غرب – جانشین دزدان دریایی شدند  و مقابله با این دو در صدر برنامه‌های پاسداران منافع غرب در منطقه یعنی آمریکا و انگلستان قرار گرفت.

مفهوم جدید بدون آنکه با مشکل مهمی مواجه شود تا اوائل دهه هفتاد حاکمیت داشت. خصوصاً که انگلستان در بخش مهمی از کرانه‌های جنوبی حضور فیزیکی داشت و امریکا هم در عربستان و ایران پس از کودتای ۳۲ که در بزرگ‌ترین کشور منطقه بودند نفوذی موثر و بلامنازع داشت. در طی این مدت یک چند ناآرامی‌هایی به دنبال اوج‌گیری ناسیونالیسم عربی ناصر و به خصوص دوستان کانال سوئز در کویت و بحرین و سعودی و سایر شیخ‌نشین‌ها به وقوع پیوست که نه جدّی بودند نه با موقعیت تاریخی و اجتماعی و فرهنگی آنان تناسبی داشت و لذا به سادگی توانستند آن را مهار و خاموش کنند. نهضت ملی ایران هم که می‌خواست روش مستقلی تعقیب کند هم به شکست کشانده شد. تا آنکه مشکلات اقتصادی انگلستان را مجبور کرد تا بهای کمتری برای حراست از میراث دوران استعمارگری خویش بپردازد و لذا تصمیم گرفت شیخ‌نشین‌ها را تخلیه کند و قدرت را به امرایش واگذارد. این فکر در آن ایام موجی از اضطراب و تشویق در میان خلیجیان و دوستان منطقه‌ای این کشور متحدان غربیش برانگیخت. امّا انگلستان تصمیم خود را از قبل گرفته بود و اوضاع نابهنجار اقتصادی هم مانع از تجدید نظر درباره آن بود. انگلیس‌ها در سال ۷۱ در موعد مقرر منطقه را ترک گفتند و علیرغم تمامی دل‌نگرانی‌ها شیوخ منطقه به برکت خصوصیات مثبتی که در سرزمین تحت حاکمیت‌شان وجود داشت توانستند ثبات و استقرار خود را حفظ کنند. البته باید افزود که عوامل خارجی دیگری به این انتقال آرام و بی تشویش کمک کرد که مهمترینش از نفس افتادن ناصریسم بود که مهمترین عامل ناآرامی‌ دهه‌های پنجاه و شصت بود. نه تنها ناصریسم که در آن زمان شخص ناصر هم روی در نقاب خاک کشیده بود عامل دیگر به خود (؟؟؟) بودن عراقی‌ها بود. به عنوان خشن‌ترین و بی‌رحم‌ترین توسعه طلبان منطقه که برای نیل به اهداف خویش آماده بودند به هر اقدامی دست زنند. در آن هنگام بعضی‌ها به تازگی از میان حمام خون سربرآورده بودند و در عین حال گرفتار معارضانی نیرومند بودند و این مشغله داخلی مانع از پرداختن به خارج می‌شد و بالاخره عامل سوم حضور (؟؟؟) قدرتمندانه شاه بود به عنوان حامی منافع غرب و رژیم‌های غربگرای منطقه. او در آن زمان به اندازه کافی نیرومند بود که بتواند از این شیخ‌نشین‌های کوچک در برابر خطراتی که ممکن بود تهدیدشان کند به گونه‌ای موثر حمایت نماید.

خلاصه آنکه خروج انگلستان از منطقه مشکل خاصی به دنبال نیاورد و مفهوم امنیت موجود در آن دوره را دگرگون نساخت.

تا آنکه جنگ رمضان به وقوع پیوست و این سرآغاز تحولی نوین بود. اعراب که در طی جنگ شش روزه نه تنها قدرت بلکه حیثیّت خود را از دست داده بودند در جریان این نبرد به شدّت تحریک شدند. در چند روز اول جنگ مصری‌ها و سوری‌ها شکست سختی به اسرئیلی‌ها وارد ساختند و حماسه‌ها آفریدند. اگرچه در روزهای بعدی شکست‌هایی هم تحمل کردند امّا قابل انکار نبود که نیمه پیروزی‌ای که به دست آورده بودند. چنانکه اسرائیل هم اگرچه کاملا شکست نخورد، امّا پیروز هم نشد و همین نیمه پیروزی برای اعراب و نیمه شکستی که به اسرائیل وارد ساختند برای آنان پیروزی مطلق بود.

این جریان آنان را که سال‌ها داغ شکست را بر پیشانی داشتند به شدت برانگیخت و به گونه‌ای غیر منتظره شیرهای نفت خود را بستند و کشورها و کمپانی‌هایی که با اسرائیل در رابطه بودند و بدان کمک می‌کردند نیز در لیست سیاه قرار گرفتند. این قطع غیر مترقبه نفت اوضاع جهانی را بهم ریخت. کشورهای صنعتی که برای مقابله با یک چنین تحریمی آمادگی نداشتند بدون استثناء دچار بحران شدند. در آن هنگام جهان دریافت که چنین نیست که نفت از زیر شن‌های داغ کشورهای عربی بدون هیچ مسئله‌ای استخراج و صادر شود. بلکه این هم هست که بر روی این شن‌ها کسانی زندگی می‌کنند که این توانایی را دارند که شیرها را ببندند و این یک ضربه شوک‌آور بود.

به دنبال این جریان قیمت نفت در طی مدت کوتاهی چهار برابر شد و این خود یک حادثه مهم بود. مسئله تنها این نبود که خلیجیان را توان بستن شیرها هست بلکه این هم بود که آنان از این به بعد چهار برابر بیشتر پول به جنگ می‌آورند و این موضوع کم اهمیتی نبود – واقعیت این است که پی‌آمدهای تحریم نفتی اعراب در مجموع بسیار وسیع و عمیق و تعیین کننده بود و دور نیست اگر بگوئیم نقطه عطفی بود در تاریخ معاصر کشورهای تولیدکننده نفت منطقه و حتی کشورهای دیگری که به نوعی از ثروت نفتی تولیدکنندگان بهره می‌بردند. این نقطه عطف طبیعتاً برای اعراب بیش از دیگران اهمیت داشت. اساساً تصور جهانیان و به ویژه غربیان نسبت به اعراب پس از وقوع این حادثه دگرگون شد و از آن مهم‌تر اینکه از این زمان به بعد هماهنگ با تحولاتی که به وقوع پیوست اعراب و من جمله خلیجیان به خود به گونه‌ای دیگر نگریستند. یعنی هم تحولی در عرب‌شناسی دیگران پدید آمد و هم تحولی در خود شناسی اعراب –

امنیّت خلیج فارس و جریان نفت

حقیقت این است که مسئله امنیت خلیج فارس هم از همین زمان است که با مسئله جریان مداوم و مطمئن نفت دقیقاً و عمیقاً پیوند می‌خورد. پیوندی که دیگر نه تنها برای سیاستمداران و قدرت‌بدستان بلکه برای توده‌های وسیع مردم هم مطرح بود. گویی دیدگاه قدرت‌های غربی نسبت به امنیّت خلیج به عنوانی بازتاب افکار عمومی نسبت به امنیت آن بود. چرا که ترک ناشی از قطع نفت وسیع و همه جانبه بود و همگان آن را لمس کردند.

دیگر مسئله‌ این بود که نفت بهرحال جریان داشته باشد خاصه آنکه برخی از رهبران عرب تهدید می‌کردند در صورت  وقوع وجنگی دیگر با اسرائیل مجدداً شیرها را خواهند بست. اگرچه غربیان برای مقابله با یک تحریم احتمالی دیگر به اقدامات پیشگیرانه‌ای دست یازیدند و مثلا کوشیدند تا مقدار زیادی نفت در انبارهای خود ذخیره سازند و یا در راه یافتن منافع جانشین دیگر برای بدست آوردن انرژی مبالغ کلانی سرمایه‌گذاری کردند  امّا باز هم نسبت به جریان مداوم نفت فوق العاده حساسیت داشتند.

از این زمان به بعد عنصر اساسی و تعیین کننده در مفهوم امنیت خلیج فارس جریان مداوم نفت است. مهم این بود که نفت بهرحال جریان داشته باشد چه از طریق مبارزه با شوروی‌ها و هواداران‌شان و سایر رادیکالیست‌ها و چه از طریق تحت فشار قرار دادن دوستان غرب و در صورت لزوم به زور متوسّل شدن بر علیه آنها. از همین رو به ناگهان شاه به عنوان قدرتی که مخالف هر نوع  تحریمی بود مورد توجّه کامل قرار می‌گیرد و فیصل حذف می‌شود و دیگران تحت فشار قرار می‌گیرند.

البته این بدان معنی نبود که سایر عناصر دخیل در مفهوم امنیت مورد غفلت قرار گرفت. پابه‌پای اهمیت یافتن جریان مستمر نفت سایر عواملی که این جریان را حفظ می‌کرد هم اهمیت یافت. مسئله این بود که اهمیت خلیج دوباره کشف می‌شد و به دنبالش امنیت آن هم اهمیت بیشتری می‌یافت. خصوص آنکه پس از تحریم نفتی آرامش و ثبات آن در معرض خطراتی جدّی قرار می‌گرفت. افزایش سریع درآمد کشورهای کوچک و عقب مانده‌ای که از کاستی‌ها و نارسایی‌های ریشه‌دار و فراوانی رنج می‌بردند از نظر غربیان خود تشنّج آفرین بود. از این گذشته روس‌ها پس از کشف مجدد اهمیت منطقه تصمیم گرفتند سیاست فعّال‌تری در قبال آن پیش گیرند و چنین کردند. آنها به عراق نزدیک شدند و فعالیت‌های خود را عمدتاً در یمن جنوبی و عمان متمرکز ساختند و این برای غربیان بسیار تحریک کننده و هراس انگیز بود. چرا که از طریق این دو ناحیه استراتژیک آنها به راحتی می‌توانستند از طریق تسلط بر سواحل جنوبی تنگه باریک هرمز در جریان کشتیرانی و صدور نفت اختلال ایجاد کنند.

در همین ایام بود که زمزمه ایجاد نیروی سریع و موثّری که بتواند در صورت لزوم وارد عمل گردد و جریان نفت را تأمین و حفظ کند مطرح شد. این فکر بیشتر در امریکا که نسبت به جریان نفت دلواپسی بیشتری داشت مورد توجه و استقبال قرار گرفت. امّا خاطره تلخ ناشی از شکست ویتنام و فشار افکار عمومی برای عدم ورود به هرگونه درگیری سیاسی – نظامی و نیز قدرت یافتن شاه و وفاداری خدشه ناپذیرش نسبت به غرب و تعهّدش نسبت به حفظ جریان نفت و نیز ضعیف شدن احتمال یک درگیری مجدّد بین اعراب و اسرائیل و وابستگی هرچه بیشتر اقتصادی و سیاسی و حتی نظامی کشورهای حوزه خلیج فارس به غرب مانع از به مرحله اجراء درآمد کامل و سریع این طرح گردید.

امّا با ضعیف شدن شاه در طی یک‌ سال قبل از انقلاب که به سقوط او انجامید و همچنین احساس عدم امنیّتی که سعودی‌ها و سایر شیوخ در برابر جنبش مشابهی می‌کردند و لزوم به کنترل درآوردن اوضاع و به رخ کشیدن تسلط همه جانبه و موثر غرب در کنار نگرانی فزاینده نسبت به جریان مداوم نفت به ناگهان طرح به وجود آمدن این نیرو را جدّی ساخت و به مرحله اجراء درآورد. این نیرو که عمدتاً و بلکه کلاً برای حفاظت از جریان نفت به وجود آمده بود دقیقاً در رابطه با تلقی فرنگیان نسبت به امنیت خلیج فارس و ضرورت جریان مداوم نفت پدیدار شد. هدفش جریان نفت بود اگرچه به درگیری با نیروهای موجود در شیخ‌نشین‌ها که حکام‌شان هوادار غرب بودند انجامید. از آن زمان تا چندی پیش که بدان خواهیم پرداخت معنای امنیت خلیج فارس دستخوش دگرگونی شد. بجز آنکه انقلاب اسلامی ایران موضوع را حادّتر و حساس‌تر ساخت. امریکائی‌ها که اصلی‌ترین صحنه گردان منطقه بودند احساس کردند می‌باید از دوستان خود در برابر امواج خروشان پدید آمده از انقلاب حمایت کنند و آنچه آنان را بیشتر وسوسه می‌کرد حضور اقلیت قابل ملاحظه شیعه و ایرانی در این مناطق و به ویژه نواحی نفت خیز آن و نیز متهم شدن آنان به اینکه از دوستان خود که شاه مهم‌ترین و کم و بیش سابقه‌دارترین‌شان بود در مقاطع حساس پشتیبانی نمی‌کنند.

در اوان انقلاب علیرغم آنکه ناآرامی‌هایی در این مناطق رخ داد امّا به علت ویژگی‌های خاص اجتماعی و فرهنگی و سیاسی این کشورها تمامی آنها به کنترل درآمد و بر حسب ظاهر دیگر مشکل تهدیه کننده‌ای وجود نداشت و ایران صریحاً و مکرراً اعلام داشت که خواهان درگیری نظامی نبوده و نیست. تنها عامل مهمی که در طی این مدت خلیجیان را دل نگران می‌ساخت اظهارات گاه و بیگاه برخی از مقامات متغیر مسئول و احیاناً مسئول ایرانی در رابطه با آنان بود. امّا آنها فی الجمله فهمیده بودند که مورد تعرّض نظامی ایران قرار نخواهند گرفت مضافاً به اینکه در آن دوران ایران سخت مشغول به مسائل داخلی خویش بود.

تا بالاخره عراق تهاجم وحشیانه خود را آغاز کرد. برخی از خلیجیان که علناً وابسته به رژیم عراق بودند هلهله کشیدند و سایرین علیرغم خوشحالی باطنی دم فروبستند و سخنی نگفتند. آنان که به آرامش خو کرده بودند مایل نبودند در همسایگی‌شان کشوری در غلیان انقلابی باشد و چون جنگ را وسیله‌ای برای فرونشاندن این هیجان می‌دانستند لذا فی الجمله از آن خشنود بودند. امّا این نه پایان بلکه آغاز داستان بود. وقوع جنگ به جز آنکه جریان نفت ایران و عراق را برای مدتی کوتاه قطع کرد تأثیر دیگری بر جریان نفت نداشت. تنگه هرمز بسته نشد و ایران از صدور نفت دیگران جلوگیری نکرد. با آنکه پالایشگاه عظیم آبادان به کلی ویران شد و علیرغم آنکه بسیاری بسیاری از حاشیه‌نشینان حزبی خلیج کمک‌های بی دریغی به عراق می‌کردند امّا ایران شکیبایی و خویشتنداری خود را حفظ کرد و متعرض هیچ کشوری نشد.

تا آنکه خرمشهر آزاد شد و ایران اعلام کرد تا سقوط رژیم حاکم بر عراق خواهد جنگید و حملات خود را آغاز کرد. مدتی پس از این جریان عراق چاره را در آن دید که به نفتکش‌های ایرانی حمله کند. موشک‌های اگزوسه و هواپیماهای (؟؟؟) هم او را در اجرای آن یاری رساند و برای نخستین بار جنگ نفتکش‌ها توسط آنان شروع شد. امّا عراق که نفت خود را از راه‌های دیگری به جز خلیج فارس صادر می‌کرد نمی‌توانست در معرض ضربات مقابل ایران قرار گیرد. لذا ایران مجبور شد به سیاست «در خلیج فارس امنیت دریایی برای همه و یا برای هیچ‌کس» متوسل شد و در برابر حملات عراق نفتکش‌های حامیان او را مورد حمله قرار می‌داد.

این مقابله به مثل که مدتها پس از اقدام عراق صورت گرفت اعتراض‌های فراوانی را برانگیخت در حالی‌ که هیچگاه عراق به سبب دست یازیدن به چنین عملی که نتایج وخیم و غیر قابل پیش بینی‌ای برای همگان داشت مورد اعتراض و نکوهش قرار نگرفت. با اوج گرفتن جنگ نفتکش‌ها و عدم توانایی کشورهای حوزه خلیج در مقابله با آن که گاهی حتی نفتکش‌هایشان از طرف خود عراق مورد حمله قرار می‌گرفت، تا تحت فشار بیشتری قرار گرفته و به حمایت موثّرتری برخیزند باز هم مسئله امنیّت خلیج فارس و لزوم جریان طبیعی نفت مطرح شد. خصوصاً که این نبرد و عدم امنیت بازار جه انی نفت را هم تحت تأثیر قرار می‌داد.

آنچه به این مسئله دامن می‌زد تفتیش برخی از کشتی‌های تجاری از طرف ایران در طی سال‌های اخیر بود. قبل از این جریان برخی از کشتی‌ها آذوقه و حتی اسلحه و مهمات به بنادر کویت و عربستان و به مقصد عراق حمل می‌کردند. این تفتیش مانع از استمرار این جریان گردید امّا در عین حال مسئله امنیت خلیج فارس را حادّتر و مطرح‌تر ساخت.

دل‌نگرانی غربیان و تشویق خلیجیان به دخالت آنان جهت جلوگیری از حملات ایران غرب را برای دخالت مستقیم نظامی وسوسه می‌کرد. در این میان مقامات ایرانی اعلام داشتند در صورتی که آنان بخواهند علیه ایران دست به اقدامی زنند تنگه هرمز را خواهند بست و اتفاقاً ایران به سادگی می‌توانست به این تهدید خویش جامه عمل بپوشاند. چراکه نیمی از این تنگه باریک و کم عمق که خلیج فارس را به دریای عمان و اقیانوس هند وصل می‌کند در اختیار ایران قرار داشت و لذا با نیروی اندکی می‌توانست آن را کنترل و در نهایت مسدود کند.

امّا علیرغم تمامی این عوامل وسوسه انگیز عناصر بازدارنده هم فراوان بودند. امریکا به علل فراوانی نمی‌خواست با ایران به یک جنگ تمام عیار کشانده شود چنانکه نمی‌خواست به دخالت علنی به نفع عراق متّهم گردد. گذشته از همه اینها دخالت مستقیم آنان به معنای پای گذاردن در صحنه‌ای بود که نه شرائط و خصوصیاتش روشن بود و نه پایان و نتیجه‌اش. در اینجا می‌باید دل نگرانی آنان نسبت به دخالت شوروی‌ها که کویتی‌ها از آنان نیز تقاضای مداخله کرده بودند و حفظ وجهه و حیثیّت خود امریکایی‌ها به عنوان سمبل قدرت نظامی و اقتصادی غرب را هم افزود.

شایعه دخالت نظامی امریکایی‌ها موجی از تبلیغات مثبت و منفی را در ابعاد جهانی به دنبال داشت. واقعیت این است که آنان خود موجد چنین جنجال بزرگی بودند. جنجالی که نتیجه مستقیم بحث و درگیری موافقان و مخالفان طرح دخالت نظامی امریکا بود چه در داخل خود این کشور و چه در میان متحدان غربیش. البته حوادث دیگری هم قبلاً رخ داده بود که به این جریان دامن می‌زد که مهمترین و تعیین‌کننده‌ترینش همان دوستانی بود که خود امریکائیان «ایران گیت»‌اش می‌نامند.

در یک چنین جوّ آشفته و متشنّجی امریکایی‌ها مجبور شدند تصمیم نهایی را بگیرند. آنچه دیگر مطرح نبود و یا لااقل در درجه اول از اهمیت قرار نداشت امنیت خلیج فارس بود و حفاظت از جریان مستمرّ نفت و حراست از شیخ‌نشین‌هایی که احساس ناآرامی می‌کردند و با دلهره و نگرانی به آینده می‌نگریستند. اینها همه وسائلی قرار گرفت برای توجیه هدفی که برای نیل بدان بدین منطقه پای نهادند. آنها می‌خواستند ثابت کنند که کماکان ابرقدرتند و در برابر تهدیدهای کشوری چون ایران عقب نخواهند نشست. در حقیقت این نخستین و مهمترین هدف آنان بود. حتی آنها چندان در پی این نبودند تا ایران را به تعبیر خودشان مجازات کنند و بر جای نشانند بلکه می‌خواستند ثابت کنند که در برابر این کشور عقب‌نشینی نخواهند کرد. به عبارت روشن‌تر مقابله با تهدیدهای ایران تمامی مسائل و من جمله ضرورت لبیک گفتن به درخواست خلیجیان و تعّهد نسبت به حمایت از دوستان را تحت الشعاع خود قرار داد.

طبیعتاً دخالی که با چنین داعیه و هدفی صورت پذیرد نه تنها به حفظ امنیت خلیج فارس و حلّ مشکلات امنیتی خلیجیان کمکی نخواهد کرد بلکه ان را پیچیده‌تر خواهد ساخت و در عمل نیز چنین شد. نتایج هر عملی متناسب است با کیفیت تحقق و نیز اهداف آن و نه توجیهاتی که برای مشروع جلوه دادن آن بیان می‌شود و خلیجیان با کمی تأخیر این نکته را دریافتند. با توجه به حوادثی که تاکنون اتفاق افتاده که در عین حال گویای آینده خطرناکتر و غیرقابل پیش بینی‌تری است بسیار بعید به نظر می‌رسد که آنان از اقدام خویش مبنی بر عودت از بیگانگان خشنود باشند. حال ببینیم تلقی آنان از امنیّت چیست و به چه علتهایی دیگران را به کمک خویش فراخوانده‌اند.

تلقی خلیجیان نسبت به امنیت

تلقی خلیجیان درباره امنیت خلیج فارس دقیقا متأثر از شرائط زیستی و تاریخی و اجتماعی و روانی آنها است و تا این شرائط به درستی شناخته نشود این ذهنیت کشف نخواهد شد و لذا بدان می‌پردازیم.

در بخش‌های گذشته یادآور شدیم که آنان گروهی اندک بودند که در سرزمین‌‌هایی فقیر و لم یزرع و به دور از تحولات تاریخی و فرهنگی و اجتماعی می‌زیستند و به ناگهان به عرصه زندگانی نوین پا می‌گذاشتند. آنها به عنوانی از فقر مطلق به رفاه مطلق رسیدند بدون آنکه فرازونشیب‌های این انتقال را تجربه کنند و سرد و گرم روزگار را بیازمایند. خصوص آن که به علت ویژگی‌های آشنایی ساختارهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی‌شان در طی این انتقال با مشکل حادّ و غیرقابل حلّی مواجه نشدند. اتفاقاً منافع فرنگیان و موقعیت خلیجیان هم اقتضا می‌کرد که آنان درصدد نیایند تا اینان را به بازی حوادث گیرند. لذا این انتقال به آسانی و آکنده از حسن ظن و امیدواری و ساده‌انگاری به پایان رسید و در نتیجه آنان زیستن در دنیای پیچیده و پر فراز و نشیب امروز به مراتب ساده‌تر از آنچه واقعاً هست باور کردند.

تنها عامل روانی منفی مهمّی که در طی دوران گذار که سرشار از خوشبینی و مثبت‌نگری بود در آنان به وجود آمد سوء ظن عمیق‌شان بود نسبت به دیگرانی که از نظر آنها به ثروت بیکران خدادادشان چشم دوخته بودند. محسود شدن و مورد چشم زخم قرار گرفتن به همراه ظنین بودن به هر کس و هر چیز که از ممیزات تاریخی اعراب بدوی است این بار در چهره‌ای نو ظاهر گردید و این احساس را در آنان برانگیخت که حاسدان آنها را محاصره کرده‌اند و سخت مراقب‌اند تا ثروت و نعمت آنان را به یغما برند و رفاه و امنیت‌شان را نابود سازند. این احساس آنچنان نیرومند و نگران‌کننده بود که ذهنیت آنان را نسبت به کسانی که دشمن خود می‌انگاشتند به توهّمی مالیخولیا گونه کشانده بود. آنان دشمنان‌شان را بسیار متفاوت‌تر از آنچه واقعاً بودند می‌دیدند. این سخن به عمل پیچیده و فراوانی که برخی از آنها در گذشته اشاره شد در مورد ایران به مراتب صحیح‌تر بوده و هست.

نکته دیگر مردم (؟؟؟) شجاعت و سلحشوری بود. البته روح حماسی در آنان که از اعتاب کسانی بودند که هیچگاه شمشیر از دست و خنجر از کمرشان دور نمی‌شد مدت‌ها قبل با فروکش کردن نزاع‌های خونین قبیله‌ای و نیز با تمهیدات موذیانه انگلیس‌ها فرو مرده بود. اما قاطع‌ترین عامل دستیابی ناگهانی به ثروت بیکران نفت بود. این عامل به همراه عوامل دیگر که مهمترین‌اش عدم وجود تهدیدی جدّی، کمی جمعیّت و آن سوابق تاریخی و فرهنگی بود موجب شد تا آنان به معنای درست کلم هاز «مردان رزم» به «انسان‌های بزم» تبدیل شوند و تا بدانجا که آنان از کسانی که چنین خصوصیتی دارند متنفّرند. یکی از عللی که آنان به انقلاب ایران با نظری خصمانه می‌نگرند، همین تنفّر درونی است نسبت به کسانی که دارای روح حماسی و انقلابی‌اند خواه ایرانی باشند و خواه غیر ایرانی.

روشن‌تر بگوئیم دیدگاه خلیجیان نسبت به واقعیت‌های جهان امروز چه داخلی باشد و چه خارجی و خصوصاً خارجی دقیقاً متأثر است از ویژگی‌های دوران گذار و آرام و بدون دغدغه آنان از فقر مطلق به رفاه مطلق و لذا این دیدگاه در بطن خود ساده‌انگارانه و اشراف منشانه است. آنان همچون همان ملکه‌ای به واقعیت‌ها می‌نگرند که در جواب اینکه چون مردمی که نان برای خوردن ندارند به انقلاب برخاسته‌اند گفت اگر نان ندارند شیرینی بخورند. آنان می‌پندارند با پول همه چیز بدست می‌آید و من جمله امنیت. اینان در طول دوران استقلال خویش فراوان از این وسیله سود جسته و بدون شک تا حدّ زیادی هم موفق بوده‌اند. اما علت توفیق آنان این بوده که اولاً شرائط به گونه‌ای نبوده که آنان را با خطری جدّی مواجه سازد و ثانیاً خطراتی که با بذل و بخشش آنان رفع شده واقعاً خطر نبوده است وسیله‌ای بوده برای گرفتن باج و نه بیشتر. البته باید افزود که در اینجا هدف از اشرافیت نه نوع اصیل و ریشه‌دار آن بلکه نوع نوکیسه و بی هویت آن است. خلیجیان تهی‌دست و از همه جا بی‌ خبر که به ناگهان به ثروت رسیدند طبیعتاً نمی‌توانستند فرهنگ اشرافی را، بهر معنایش که در نظر بگیریم، کسب و جذب کنند. آنان ثروتمندانی بودند که نه فرهنگ اشرافی شرقی و عربی را داشتند و نه فرهنگ اشرافی اروپایی و امروزی را. عامل مهمی که اشرافیت آنان را به نوعی فرهیخته می‌ساخت همان سخاوت و فتوّت به یادگار مانده از ایام سلف بود که متأسفانه ثروت بی حساب و غربزدگی مفرط در طی سال‌های اخیر این عامل را هم از محتوی قدیمی‌اش خارج ساخت و به اسراف و ابتذال و فسادبارگی کشانید.

آنچه دیدگاه اشراف‌منشانه و ساده‌انگارانه آنان را نسبت به واقعیت‌های جهان امروز به طور نهائی تکمیل کرد تجربیات آنان بود از هنگامی‌ که تصمیم گرفتند از انزوا بدرآیند و وارد صحنه سیاست جهانی شوند. آنان از اوائل دهه هفتاد به بعد دریافتند که برای حفظ تعادل و امنیت خویش و همچنین کسب موقعیّتی فعال‌تر و افتخارآمیزتر می‌باید بجز پول از بازی‌های سیاسی هم بهره جویند چراکه هم انگلیس‌ها منطقه را ترک گفته بودند و هم دنیای عرب پس از مرگ ناصر شخصیت مهم دیگری وجود نداشت تا آنان را تحت الشعاع خود قرار دهد و هم در آن هنگام از ثبات داخلی مطلوب برخوردار بودند. مضافاً به اینکه پول کافی هم در اختیار داشتند و دشمن خاصی هم آنان را تهدید نمی‌کرد تا نیروی خویش را مصروف او سازند.

همزمان با یک چنین تصمیمی جنگ رمضان اتفاق افتاد و به دنبالش داستان تحریم نفت. این جنگ و داستان در مجموع هم موقعیت جهانی آنان را به طور غیر منتظره‌ای بالا برد و هم پول بیشتری در اختیارشان قرار  داد. تمامی چشم‌ها به سوی آنان چرخید و اینکه چه تصمیم بگیرند و دست‌های بسیاری برای گرفتن اعانه و کمک به سویشان دراز شد. حوادث به گونه‌ای رخ داد که آنان بدون هیچ تلاشی خود را در نقطه اوج احساس کردند و این اولین گام در جهت کامل شدن همان دیدگاه انتزاعی بود. آنان نیل به چنین موقعیتی را که عمدتاً به علت تحریم نفت به وجود آمده بود صرفاً نتیجه اقدام خردمندانه و ایثارگرانه خود مبنی بر بستن شیرهای نفت دانستند و فراموش کردند که رسیدن به چنین منزلتی نتیجه مستقیم استقامت‌ها و فداکاری‌های سربازان مصری و سوری و عوامل منطقه‌ای و جهانی دیگر بود.

آنان در مطلوب‌ترین شرائط ممکن به صحنه سیاست جهانی وارد شدند و آن را تجربه کردند و طبیعی بود که چنین تجربه‌ای آنان را با واقعیات هرچه بیشتر بیگانه سازد. گذشته از آن‌که پول ابزاری بود در دست آنان تا به اهداف سیاسی خود تحقق بخشند. در حقیقت این پول بود که پشتوانه سیاست بازی‌های روزمره و کم و بیش بدون هدف و لا اقل اهداف بلندمدت آنان بود و نه به عکس. در همه جا این سیاست بازی است که پول را در کوتاه و یا درازمدت به همراه می‌آورد امّا در اینجا پول بود که موقعیت هر نوع سیاستی را به دنبال می‌کشید. اما آنان این نکته را دریافتند و قدرت پول خود را به معنای توانایی خود گرفت و چنین انگاشتند که این قدرت و تسلط سیاسی آنها است که خواسته‌هایشان را به کرسی می‌نشاند. واقعیت این است که پی‌آمدهای روانی ناشی از «پول را پشتوانه سیاست‌بازی ساختن» خلیجیان بدان علت که بدانها وانمود می‌کرد که واقعیات را چنانکه باید دریافته و براساس آن حرکت کرده‌اند ولذا موفق به تحقّق اهداف خود شده‌اند، در در تکوین ذهنیت انتزاعی آنان نسبت به مسائل سیاسی جهان امروز تأثیری به مراتب قاطع‌تر از هر عامل دیگری داشته است.

بجز این عوامل دیگری هم وجود داشت که به هرچه بیگانه‌تر کردن تلقی خلیجیان نسبت به واقعیت‌های جهان امروز کمک می‌کرد که مهم‌ترینش خط مشی سیاسی آنان بود. آنان از هنگامیکه تصمیم گرفتند به صحنه سیاست جهانی پای گذارند سیاست‌شان در مجموع عبارت بود از تلاشی مستمر و پیگیر برای متمدن و مقبول جلوه دادن خودشان در افکار عمومی جهانیان و به ویژه غربیان. مشکل بزرگ آنان در این رابطه این بود که چنین سیاستی ذهن و فکر آنان را به کلی دگرگون ساخت مسئله تنها این نبود که کوشش آنان مصروف مورد پسند قرار دادن خودشان در نزد دیگران می‌شد مهم‌تر این بود که آنان به خود و جهان اطراف خود از دریچه چشم دیگران می‌نگریستند. سیادت دیگر غرب باوری آنان بیش از آنکه منشاء شکل دادن به رفتار ظاهریشان باشد منشأ تفکر و دیدگاه جدیدی گردید که به دلائل مختلفی نمی‌توانست واقعیت‌ها را آنچنان‌که هستند بدانها بنمایاند و در نهایت منافع‌شان را تأمین کند. درست به همین علت است که در بین مقامات شیخ‌نشین‌ها آنهایی که غربزده‌تر و غرب‌باورترند با جمهوری اسلامی که به هرحال پدیده جدیدی است مشکلات بیشتری دارند تا آنهایی که سنّتی‌تر و اصیل‌ترند. مشکل اساسی قدرت بدستان کویت در مقایسه با همپایگان‌شان در امارات متحده در رابطه با ایران بیش از هرچیز بازتاب فهم آنان است نسبت به ماهیت انقلاب اسلامی و اینکه چگونه با آن کنار آیند. مسئله این نیست که کویتی‌ها وابسته‌تر از اماراتی‌ها هستند خود این وابستگی بیشتر نیز تا حد قابل توجّهی نتیجه همان دیدگاه غرب باورانه است. آنان و حتی غرب و سمبل آن یعنی امریکا را مظهر علم و قدرت و دقت و محاسبه می‌دانند. طبیعتاً بسویش متمایل خواهند شد و چون آنچه که در ایران می‌گذرد را متفاوت و بلکه متضاد با الگوها و ضوابط موجود در غرب می‌بینند لذا بیشتر از آن خواهند گریخت. و می‌بینیم مسئله حتی در آنجا هم که بعد سیاسی می‌یابد دارای زمینه‌های فکری و روانی است. در این باره در قسمت‌های بعدی بیشتر صحبت خواهیم کرد.

حال برای آن‌که زمینه ذهنی و فکری آنان نسبت به مسائل سیاسی جهان امروز روشن‌تر شود به بررسی اجمالی تجربیات سیاسی آنان در آنجایی که به امنیت و احیاناً موجودیّت آنان ارتباط می‌یافته خواهیم پرداخت و بدین وسیله درخواهیم یافت که آنان درباره امنیت خود و خلیج فارس چگونه می‌اندیشند و از چه زوایایی بدان می‌نگرند.

اندیشه سیاسی در پرتو تجربه سیاسی

اولین خطر مهمی که خلیجیان پس از کاهش نفوذ و قدرت انگلیس‌ها با آن مواجه شدند ناصریسم و شخص ناصر بود. درست در کوران ناسیونالیسم عربی که با روی کار آمدن ناصر به اوج خود رسیده بود، قضیّه کانال سوئز و اشغال آن از طرف انگلیس و فرانسه و اسرائیل به پیش آمد و به ناگهان موجی توفنده تمامی دنیای عرب را فراگرفت. ناصریست‌ها به منطقه خلیج فارس توجه خاصی د اشتند چرا که هم زیر سلطه انگلیس‌ها بود و هم مرکز ثروت اعراب. آنان می‌خواستند این ثروت انبوه را به خدمت اهداف خویش گیرند به ویژه آنکه اینان نیز عرب بودند و لذا ثروت‌شان متعلّق به همه اعراب بود. بنا به عقیده آنان به تصرف درآوردن این ثروت و صرف آن در جهت تحقق بخشیدن به اهداف ناسیونالیسم عربی نه مشروع بلکه واجب و ضروری بود. مخصوصاً آنکه حضور تعداد قابل توجهی مصری و فلسطینی که برای یافتن کار و یا به تقاضای خود خلیجیان به این نواحی آمده بودند آنان را امیدوار و دلگرم می‌ساخت. در آن هنگام عموم مشاغلی که به علم و تکنیک نیاز داشت در دست اینان بود و مهم‌تر آن‌که بیشتر معلمین دبیرستان‌ها از همینان بودند. این عوامل شیخ‌نشین‌ها را به طعمه آنان تبدیل ساخت و ثقل تبلیغات خود را بر روی آنها متمرکز کردند.

سعودی‌ها اگرچه یک چند با مشکلاتی مواجه شدند امّا با زیرکی از کنار آن عبور کردند خاصّه که انگلیس‌ها در آنجا قدرتی نداشتند امّا شیخ‌نشین‌ها دچار مشکلاتی شدند. حضور موثّر انگلیس‌ها و آشنائی‌شان با روحیات و خصوصیات خلیجیان و نیز عقب‌ماندگی اجتماعی و فرهنگی آنان و ضعف کمّی و کیفی طبقه تحصیلکرده و طبقه متوسط‌شان مانع از انفجاری بود که چنین تبلیغاتی می‌توانست به دنبال آورد. تبلیغات ناصریست‌ها که علیه هواداران و وابستگان انگلیس‌ها بود با آنکه بیشتر متوجه خلیجیان بود امّا تأثیرش در عراق که زمینه‌ای به مراتب مناسب‌تر داشت پدیدار شد و به سقوط رژیم سلطنتی و نخست وزیر قدرتمند و پرسابقه‌اش که هوادار انگلیس‌ها بودند به بدترین و بی‌رحمانه‌ترین وجه ممکن انجامید.

و این نخستین تجربه تهدید کننده بود. آنان این ضربه را به هنگامی دریافتند که در برزخی از استقلال و وابستگی بسر می‌بردند و احساس کردند که زندگی آزاد و ناوابسته چندان مطلوب و قابل ستایش نیست. این درست است که عوامل متعدّد اجتماعی و فرهنگی و تاریخی آنان را در برابر تبلیغات بنیان‌کن ناصریست‌ها به نوعی مصونیت بخشید و آسیب‌ناپذیر ساخت امّا به‌هرحال نقش موثّر انگلیس‌ها قابل انکار نبود و آنان بیش از دیگران بدان اشعار داشتند. اگرچه ظاهراً چنین می‌نمود که حضور انگلیس‌ها سبب شده تا مورد تهاجم تبلیغاتی قرار گیرند امّا به‌هرصورت همانان بودند که از امنیت و بلکه موجودیّت‌شان دفاع می‌کردند. آنان می‌انگاشتند حضور انگلیسی‌ها بیشتر بهانه‌ای است برای به راه انداختن این موج عظیم تبلیغاتی و اگر آنها هم نمی‌بودند ناصریست‌ها همچنان به حملات خود ادامه می‌دادند. از نظر آنها خواست نهایی آنان نفت‌شان بود و انگلیس‌ها بدان علت مورد حمله بودند که آن را در اختیار داشتند.

به‌هرحال این تجربه بدانان آموخت که بدون یاری دیگران قادر به تأمین امنیت خویش نیستند. از آن به بعد خلیجیان در تمامی مقاطع حساس پیوسته به خارج از مرزهای خود و به تعبیر خودشان به دوستان خود نگریسته‌اند. البته در هر زمان برحسب شرائط و موقعیت این نگاه به سویی بود امّا فی الجمله همین وجود داشته است و واقعیت این است که تمامی خلیجیان کم و بیش در چنین خصوصیتی  مستتر کند. چنین نیست که قدرت بدستان اینگونه بیندیشند همگان چنین‌اند و چنین فکر می‌کنند اگرچه ممکن است هرکس بنا به دلائلی مطلوب را در نقطه‌ای ببیند و منافع خود و کشورش را در کمک خواستن از قدرت و یا ابرقدرت دیگری بداند.

ضربه بعدی ادعای مالکیت عبدالکریم قاسم بود نسبت به کویت. او مدّعی شد که کویت بخشی از عراق و حتی استانی از استان‌های آن است. اگرچه این خطر مستقیماً متوجه کویت بود اما همه شیخ‌نشین‌ها و من جمله سعودی‌ها را در نگرانی فروبرد. نه تنها بدان علت که از عراق می‌ترسیدند بلکه بیشتر بدین سبب که از تازه شدن اختلاف‌های مرزی و ادّعاهای ارضی وحشت داشتند. تقریباً تمامی کشورهای واقع در جنوب خلیج در یک یا چند مورد با همسایگان‌شان اختلاف مرزی دارند. مطرح شدن مجدّد این اختلاف‌ها آنان را به کشمکش‌ها و احیاناً نبردهای بی‌ سرانجامی گرفتار می‌ساخت به ویژه آنکه در آن صورت ایران هم می‌توانست لااقل نسبت به بحرین ادعایی همچون عراق نسبت به کویت داشته باشد.

کویت که بسیار ضعیف‌تر و سست‌ عنصرتر از آن بود  که قادر به عکس‌العملی باشد سخت به تکاپو افتاد. او مجبور بود برای دفاع از خویش دیگران را به کمک فراخواند و چنین کرد. شگفت آنکه کارسازترین کمک از جانب کسی رسید که طرفدارانش تا دیروز او را به باد انتقاد و ناسزا گرفته بودند. ناصر که از قاسم متنفّر بود و در چهره او رقیبی نیرومند برای آینده خویش می‌دید و ضمناً دریافته بود که با حملات تبلیغاتی قادر به متزلزل ساختن ارکان قدرت شیوخ منطقه نیست و بهبود روابط خود را با آنان به صلاح و صرفه می‌دانست فرصت را غنیمت شمرد و حمایت صریح خود و اتحادیه عرب را از کویت اعلام داشت. عملاً این حمایت بیشترین سهم را در نجات این کشور داشت.

حادثه اخیر مؤیّد تجربه نخستین بود و بدانها نشان داد که بدون کمک دیگران قادر به حمایت از خویش نیستند و برای یافتن چنین دوستان و متّحدانی تصمیم گرفتند سیاست خارجی فعال‌تر و در عین حال سخاوتمندانه‌تری در پیش گیرند. پایه‌های سیاست عربی عموم این کشورها تقریباً در همین ایام ریخته شد و البته تحولات بعدی آن را تحرک بیشتری بخشید. سیاست اسلامی آنان در قبال ممالک اسلامی هم مدتی پس از این واقعه است که شکل می‌گیرد.

جریان مهم دیگری که در شکل دادن به ذهنیّت خلیجیان نسبت به امنیت کشور و منطقه‌شان سهمی تعیین کننده داشت سامان یافتن و فعال شدن سازمان آزادیبخش فلسطین بود. پس از جنگ شش روزه این سازمان فعالانه وارد صحنه شد و تمامی جهان عرب را به شدت تحت تأثیر قرار داد و انظار تمامی نیروهای جوان، متحرک، مترقی و مبارزه‌جوی عرب را به سوی خود جلب کرد.

آنچه در رابطه با این بحث اهمیت دارد اینکه به دلائل فراوانی سازمان آزادیبخش در سال‌های اولیه رشد و نضج‌اش خصلت و بلکه ماهیتی ضد ارتجاعی داشت. شکست‌های پی در پی اعراب در صحنه‌های نظامی و سیاسی از کشور کوچکی چون اسرائیل و سرخوردگی‌های ناشی از آن که البته نسبت به اعراب با توجه به غرور و حساسیت‌شان بسیار شدید و دردناک بود و عدم توانایی ترقی‌خواهان ناسیونالیست اعضای این سازمان و هوادارانشان را در آن ایام به این نتیجه رسانید که مشکل اصلی دنیای عرب مشکل رژیم‌های مرتجع آن است و تا این مسئله حلّ نشود مشکل اسرائیل کماکان به قوّت خود باقی خواهد ماند. بدین ترتیب آنان معتقد شدند که برای حل این مشکل می‌باید مسائل درونی دنیای عرب که در رأس آنها رژیم‌های مرتجع قرار داشت، حل شود. همین نظریه علت اصلی درگیری‌های خونین آنان با اردن بود.

به عبارت دیگر آنان پس از شکست مفتضحانه ۶۷ و تحت تاثیر تجربیات انقلابی چین و کوبا که در آن هنگام تمامی ذهن و فکرشان را اشغال کرده بود در پی آن بودند تا دنیای عرب را از طریق آموزش‌وار شاد نیروهای جوان و مستعدّ موجود در کشورهای مختلف عربی به انقلاب بکشانند. آنان بنابه تعبیر خودشان خود را به منزله پیکان فکر و عمل انقلابی کل اعراب می‌دانستند. این چنین اندیشه‌ای اگرچه از اوائل دهه هفتاد به بعد عموم طرفداران خود را در درون سازمان از دست داد امّا تا اواخر این دهه لااقل جناح و بلکه جناح‌هایی یافت می‌شدند که چنین می‌اندیشیدند.

طبیعتاً یک چنین تشکیلاتی با توجه به جاذبه‌های ذاتی و محبوبیت فراوانش در بین جوانان بیش از همه برای کشورهای کوچک و ضعیف و در عین حال شکننده و ثروتمندی چون شیخ‌نشین‌ها می‌توانست خطرناک و مشکل‌آفرین باشد. امّا خلیجیان با زیرکی توانستند تا با استفاده از شرائط و نیز امکانات خویش از کنار این خطر بگذرند و آن را رفع کنند. آنان تصمیم گرفتند تا در موضع‌گیری‌های رسمی خود از سازمان حمایت کنند و سالانه مبلغی کلان در اختیارشان قرار دهند. در حقیقت این کمک باجی بود که می‌پرداختند تا متعرّض آنان نشوند و عیش آسوده و بی دغدغه‌شان را منخفض نسازند. این کمک‌ها که بطور فزاینده‌ای افزایش می‌یافت آنان را از تعرّض مصون داشت.

البته مصون ماندن آنان علل پیچیده دیگری هم داشت. اولاً انقلابیون مبارزه‌جوی ایام نخستین سازمان علیرغم تعهدشان نسبت به نبرد با رژیم‌های مرتجع، مبارزه با خلیجیان را در رأس برنامه‌های خود نمی‌دانستند و ثانیاً مسئله این بود که این سازمان به علت‌های فراوانی در طی مدتی کوتاه به ناگهان اصالت‌ها و تعّهدات اولیه خویش را رها ساخت و اهداف انقلابیش را به یک سوی نهاد. بدین معنی که تصمیم گرفت تا از طریق قابل دفاع و مورد پسند قرار دادن خود خواسته‌های خود در انظار عمومی به اهداف خویش نائل آید و این سر منشأ انحراف بزرگی بود که سب شد تا آنان را از پیکار کردن با رژیم‌های مرتجع به همکاران و بلکه متّحدان و حامیان و احیاناً  در (؟؟؟) کنندگان از آنان تبدیل شوند و در انتها سازمانیان همچون خلیجیان و سایر راستگرایان جهان عرب را به این نتیجه رسیدند که برای مقابله با اسرائیل می‌باید به غرب و امریکا متوسّل شوند تا او را تحت فشار گذارد که به حق خویش قانع باشد و حقوق حقّه دیگران را زیر پای نگذارد!

به‌هرحال مصون ماندن آنان از ضربات سازمانی همچون سازمان آزادیبخش بیش از آنکه معلول باج دادن آنها باشد نتیجه تحول کیفی عمیقی بود که در درون خود سازمان پدید آمد. اگرچه خود این ثروت انبوه بخشش شده را در ایجاد چنین تحوّلی نقشی عظیم بود. آنان به همین ترتیب خود را از ضربات رژیم‌هایی چون عراق و یمن جنوبی حفظ کردند. خصوص آنکه در این موارد بر روی حمایت‌های موثر شاه حساب می‌کردند و شاه هم واقعاً خود را به پشتیبانی از آنها متعّهد می‌دید.

و چنین بود ماجرای مهم‌ترین و دشوارترین تجربیات آنان تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران چنانکه قبلاً نیز گفته شد آنان تصمیم گرفتند تا پس از جنگ رمضان و افزایش قیمت نفت بر صحنه سیاست جهانی وارد شوند و چنین کردند و مشکل اساسی آنان در حال حاضر از همین نقطه است که آغاز می‌شود. آنان در بهترین و آرام‌ترین موقعیّت برای نخستین‌بار پای به صحنه نهادند. ذهنیت و شناخت آنان نسبت به مسائل سیاسی جهان امروز در در به دور از واقعیت‌ترین شرائط ممکن شکل گرفت و مشکل بزرگ‌تر این بود که همان تجربیات اندک قبلی هم به نوعی دیگر آنان را با واقعیت‌ها بیگانه ساخته بود. آنها بدین نکته نیندیشیدند که از خطر جستن‌شان در آن ایام به عللی جز توانایی و فراست آنها بود و همه را به پای فهم درست و سیاست واقع‌بینانه مبتنی بر آن فهم گذاشتند.

بیگانگی با واقعیت‌ها که زمینه‌اش در طی این تجربیات فراهم آمده بود با جریان‌های سیاسی به ظاهر موفقیّت‌آمیز پس از داستان تحریم نفت تکمیل گفت و به اوج خود رسید. آنان که در زندگی روزمره فردی خویش جهان امروز را از ورای لذّت‌ها، زیبائی‌ها و آسایش‌هایش شناخته بودند در صحنه اجتماعی و سیاسی هم واقعیات سیاسی آن را از ورای لبخندها و خوش‌آمدگوئی‌ها و مذاکرات دیپلماتیک شناختند و همین شناخت بود که مبانی اندیشه سیاسی آنان را شکل داد و در ذهن‌شان تحکیم بخشید.

غرب باوری و بازتابش بر اندیشه سیاسی

در این میان عامل موثر و تعیین‌کننده دیگری وجود داشت که جریان این شکل‌گیری را سرعت بخشید و آن مسئله غرب‌زدگی فزاینده خلیجیان بود. با مرور زمان و افزایش دلارهای نفتی و پی‌آمدهای نا شی از آن طبیعی بود که جامعه و به ویژه نخبگان و قدرت به‌دستانش هرچه بیشتر غرب‌زده شود و چنین هم شد. ماجرای غرب‌زدگی خلیجیان و علل و عوارض آن و اینکه در عین حال از چه ضرورت‌هایی نشأت می‌گرفت داستان مفصلی است که از توضیحش درمی‌گذریم. آنچه در رابطه با این بحث قابل توجه است اینکه این غرب‌زدگی به نوعی غرب باوری افراطی انجامید. اگرچه تقریباً در تمامی جهان سوم مشکل غرب‌زدگی در نهایت به نوعی غرب‌باوری منجر می‌شد امّا واقعیت این است که به عللی تاریخی و فرهنگی و اجتماعی این مشکل در مورد خلیجیان بسیار شدیدتر و مسئله‌آفرین‌تر بود. اتفاقاً یکی از مشکلات بزرگ ما در رابطه با آنها و درک آنها در همین نکته نهفته است. علیرغم آنکه ایران قبل از انقلاب بر حسب ظاهر یکی از غرب‌زده‌ترین کشورهای جهان سوم بود امّا حقیقت این است که این غرب‌زدگی حتی در آنجا هم که به توده مردم راجع می‌شد به غرب‌باوری منجر نگردید. در درون توده‌های وسیع مسلمان این ملت همواره عنصر مقاومتی در برابر تسلّط سیستم ارزشی غرب و فراتر بودن آن وجود داشته است. اگرچه به علت‌هایی اینان در آن دوران به گونه‌ای به زیّ غربی درآمدند امّا این هیچگاه بدان معنا نبود که غرب جان و روح آنان را هم تسخیر کرده و به زیر سلطه خود درآورده است. انقلاب ما به عنوانی انعکاس همین واقعیت نهفته و نیرومند و این روحیه آرام ناشدنی و مغرور بود و دقیقاً همین عامل است که در برابر تمامی نیشخندها و تمسخرها و حتی اهانت‌های دیگران بدان استمرار بخشیده است.

به‌هرحال آنان علیرغم حفظ ظاهر عربی خویش کوشیدند تا خود را مورد پسند دیگران کنند بدین معنی که عربیت و میراث و اصالت‌های عربی خویش را به یکباره به یک سوی نهادند امّا آن را از ورای همان دریچه‌ای دیدند که غربیان می‌دیدند و دوست داشتند که ببینند. به عبارت روشن‌تر غرب‌زدگی در اینجا نه به «ناعرب» کردن ظاهری آنان بلکه به «عرب مطلوب غرب» کردن باطنی‌شان انجامید و این خطرناک‌ترین غرب‌زدگی ممکن بود. بر حسب ظاهر اصالت‌ها وجود داشت امّا باطن و ماهیت همه آنها فرنگ زده بود. آنان خود به این نکته آگاهی و اشعار نداشتند و اینکه چه پی‌آمدهای خطرناکی می‌تواند به دنبال داشته باشد.

در یک چنین حالتی غرب‌زدگی خود ناشی و حاکی از غرب‌باوری است و نه به عکس. چنین نیست که فریبندگی‌های مظاهر فرنگی انسان را به شیفتگی و تقلید بکشاند و به دنبال این تقلید این اعتقاد را در او ایجاد کند که آنچه هست در آنجا است و جهان می‌باید براساس همان معیارها و ارزش‌ها دیده و سنجیده شود. بلکه شخص در ابتدا برتری فرنگ و فرنگی را می‌پذیرد و سپس در پی انطباق خویش برمی‌آید و آنچه عملاً در بین خلیجیان و خصوصاً در بین فرهیختگان و قدرت بدستانش از اوائل دهه هفتاد به بعد، به ویژه در کویت و بحرین، روی داد چنین بود و دلارهای نفتی هم  خود بزرگ‌ترین کمک و مشوّق بود.

در طی این دوران اعتقاد به فراتری غرب و اینکه منبع همه خیرها و خوبی‌ها و علم‌ها و قدرت‌ها است در ذهن آنان قوت گرفت و در یک کلام در اندیشه آنان غرب به قدرت مطلق بدل گشت و به جز آن به شر و جهل و ضعف و کاستی متهم گردید. حال در یک چنین شرائط و با یک چنین ذهنیّتی آنها با واقعیت جدید و قدرتمندی چون انقلاب اسلامی و آن هم در کنار مرزهایشان مواجه شدند.

با توجه به آنچه بدانها اشارت رفت طبیعی بود که آنان و خصوصاً رهبران غربزده‌ترشان نتوانند واقعیت جدید را دریابند. به ویژه آنکه این واقعیت به عللی نتوانست خود را در چشم آنان در قالبی متناسب با عمق و توانمندیش نشان دهد. آنان که در طی تجربیات سیاسی‌شان صرفاً با نحوه تبلیغات و قدرت‌نمایی‌های امروزین قدرت‌های کوچک و بزرگ موجود آشنایی داشتند و باطن را تنها از ورای ظاهر می‌دیدند نتوانستند دریابند که واقعیت جدید علیرغم نارسائی‌ها، کاستی‌ها و ناهماهنگی‌های برونیش جدّی، ریشه‌دار و نیرومند است و این مهمترین عامل عدم توانایی آنان در درک و ارزیابی آن بود.

و این همه در حقیقت از همان خام ذهنی و غرب‌باوری آنان نشأت می‌گرفت. مسئله تنها این نبود که در اندیشه آنان غرب مظهر نظم و علم و قدرت بود مهمتر این بود که ذهنیّت بسیط و غرب‌باورانه آنان به گونه‌ای تکوین یافته بود که هر واقعیتی را که متفاوت با معیارها و ضوابط فرنگی بود سست و ناقص و غیرجدّی می‌دانست و این سخن در مورد انقلابی چون انقلاب ایران که اساساً به معارضه با ارزش‌ها و معیارهای تمدن نوین بود، صحیح‌تر بود. و این است مشکل بزرگ قدرت بدستان غربزده و غرب باور جهان سوم در شناخت صحیح و واقع‌بینانه واقعیت‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. وقتی اندیشه مستقل انسان در برابر یک سلسله افکار و ضوابط واهی مورد تردید قرار گرفت و سست شد انسان نیروی قضاوت خود را هم از دست می‌دهد و حقیقت این است که در اینجا دیگر نه علم و اطلاعات کامل کارساز است و نه قدرت تحلیل و یا عواملی دیگر. وقتی اندیشه مستقل و اصیلی وجود ندارد صرف انبوهی کمّیات چه ارزشی می‌تواند داشته باشد و این است علت اساسی سقوط دیکتاتوری‌های به ظاهر پیشرفته و قدرتمند و اینکه چرا علیرغم امکانات عظیم پلیسی و نظامی و اطلاعاتی و تبلیغاتی خویش ساقط می‌شوند. طبیعتاً واقعیت‌های جدید هر اندازه اصیل‌تر و هویت‌دارتر باشند شناخت‌شان برای چنین افرادی مشکل‌تر خواهد بود.

درخواست کمک کویتیان که عملاً غربزده‌ترین و غرب‌باورترین خلیجیان بودند از امریکائی‌ها با توجه به نکته اخیر روشن می‌شود. آنان هم امریکا را مظهر قدرت می‌دانستند و هم شناخت و برآورد صحیحی نسبت به واقعیت انقلاب اسلامی و توانائی‌هایش نداشتند. آنها می‌انگاشتند که با ورود امریکائی‌ها و سایر غربیان مسئله امنیّت‌شان کلاً و یا تا حد قابل قبولی حلّ خواهد شد. ریشه‌های اصلی چنین انگاشتی‌ همان نکاتی بود که گفته آمد و درست به همین علت بود که تردید امریکایی‌ها برای ورود به خلیج فارس بسی بیشتر از تردید کویتی‌ها بود برای به کمک فراخواندن آنان. اگرچه امریکائی‌ها هم تصور درستی از انقلاب ایران ندارند امّا به‌ هر صورت هم بهتر از کویتیان خود و مقدورات و محدودیّت‌های خویش را می‌شناسند و هم قدرت و صلابت انقلاب اسلامی را.

آری مشکل عمده کویتیان و سایر خلیجیان در رابطه با امنیت‌شان از ذهنیت بسیط و اشراف منشانه و غرب باورانه آنان نشأت می‌گیرد. این به معنای کم بها دادن به عوامل دیگر نیست بلکه بدین معنی است که تا این معضله حل نشود مشکلات امنیّتی آنها بطور موثر و نهایی حل نخواهد شد. آنان در ذهنیت شکل گرفته براساس تجربیات قبلی خود آن‌چنان به جمود و تحجّر رسیده‌اند که حتی ضربات کوبنده و پی در پی انقلاب اسلامی هم نتوانست آنان را بیدار کند و به نوعی تجدیدنظر در اندیشه و عمل وادارد. احتمالاً تجربه ناموفق دخالت امریکا و غرب اولین ضربه موثر و سنگینی باشد که آنان را از ر‌ؤیا و توهّم بدر آورد و با واقعیت آشنا سازد.

آنان بیهوده می‌کوشند تا شرائط دهه شصت و هفتاد را تجدید کنند و آماده‌اند در این راه هر قیمتی را بپردازند. گویی هنوز در پی آنند که با بذل و بخشش‌ و تمنّا و خواهش و جلب حمایت اخلاقی و سیاسی قدرت‌های بزرگ و کوچک امنیت و آرامش و عیش نامشخّص دوران گذشته را زنده کنند. طالب همان احترام و تکریم‌اند و همان رفاه و آسایش. امّا فراموش کرده‌اند که دیگر نه این کار میّسر است و نه تحقق آن در گذشته به عللی بود که آنان می‌اندیشده‌اند. و مهم‌تر آننکه فراموش کرده‌اند کسانی که داروی درد خویش را از آنان می‌طلبد خود به گونه‌ای گرفتار همان دردند و در درمانش درمانده‌اند و حمایت‌های مستقیم و غیر مستقیم‌شان هم بیش از آنکه به معنای دفاع از آنان باشد بدین علت است که یکی از وجوه مقابله با این درد را در این راه یافته‌اند.

آسیب‌ناپذیری ایران:

بحث درباره امنیت خلیج فارس بدون توجه به ویژگی‌های کشوری که تمامی کرانه‌های شمالی آن را در اختیار دارد و پرجمعیت‌ترین و قدرتمند‌ترین کشور منطقه است نمی‌تواند کامل باشد. علیرغم اهمیت فراوان این مبحث در اینجا هدف بررسی این ویژگی‌ها نیست بلکه تذکر نکته‌ای است که در رابطه با فهم تحولات اخیر و پیش‌بینی آینده آن از بیشترین ارزش برخوردار است و آن آسیب‌ناپذیری ایران است نسبت به ارعاب و تهدید و بالاخره فشارهای سیاسی و نظامی خارجی.

این آسیب‌ناپذیری را علل مختلفی است. برخی به وسعت، غنا، تنوّع و امکانات نامحدود سرزمین ایران و موقعیت حسّاس استراتژیک آن بازمی‌گردد و اینکه کرانه خلیج فارس تنها نیمی از مرز آبی جنوبی آن را تشکیل می‌دهد. مرزی که نهایتش تا مدخل اقیانوس هند ادامه دارد. بعضی به جمعیت و خصوصیات تاریخی، دینی، روانی و فرهنگی آن و خصوصاً جسارت، بالندگی، آرمان‌خواهی و قدرت انطباق نسل جوانش راجع می‌شود و گروهی هم به ماهیت انقلاب اسلامی و ویژگی‌های اسلام و تشیّع و ساختارهای اجتماعی و روانی‌ای که این دین و مکتب در طول تاریخ این مملکت و در فرد فرد آنان پی افکنده و نیز سیستم رهبری آن و مفهوم و ابعاد مرجعیت دینی و تشکیلات و تأسیسات مذهبی و در رأس آن روحانیت، مربوط می‌شود. در این زمینه‌ها فراوان سخن گفته‌اند. در اینجا مقصود این است که به خصیصه‌ای استثنایی و مهم از خصائص انقلاب که در آسیب‌ناپذیر ساختن آن نسبت به فشارهای خارجی بیشترین سهم را داشته و در تاریخ و فرهنگ مذهبی‌ این ملت ریشه دارد، پرداخته شود. و آن جدّی نگرفتن و احیاناً بازی گرفتن تمدن جدید و فرآورده‌ها و مشتقات آن است. خواه معیارها، مبانی و سیستم ارزشی‌اش باشد و یا تبلیغات و زرق و برق و قدرت‌نمایی و تکنولوژی نظامی و غیر نظامی‌اش. برای روشن شدن بحث به ناچار می‌باید به بررسی فرهنگ توده مردم که اساساً فرهنگی مذهبی است، پرداخت.

تلقی فرهنگ عامه مردم ایران – لازم به تذکر است که منظور توده مردم آن روز تحصیل کرده‌ها و روشنفکران غیر مذهبی و حتی مذهبی – اگرچه تحولات شگرف سال‌های  اخیر بخشی از روشنفکران مذهبی را از نظر  فرهنگی به توده نزدیک و بلکه با آنان همسان ساخته است – از تمدن نوین عمدتاً تحت تاثیر دو عامل است. یکی به ویژگی‌های ذاتی خود این فرهنگ توانمند و یا اوانیکه مردمان عادی موجود بدان چگونه می‌نگرند بازمی‌گردد و دیگری به کیفیت برخورد آن با تمدن جدید و تأثّراتش از آن.

تمامیّت و خلاقیّت میراث گذشته

واقعیت این است که فرهنگ اسلامی ایران حتی به هنگام رکود و افولش از نزدیک سه قرن گذشته به این سوی فرهنگی کامل و همه جانبه بود و هیچگاه عمق و تمامیّت و حتی می‌توان گفت خلاقیت خویش را از دست نداده مثلاً راست است که ایران در دوره قاجار در مقایسه با اقتضای عصرش دچار عقب‌ماندگی بود امّا از دیدگاهی بیطرفانه و لااقل از نظر خود مردم آن ایام و تحصیلکرده‌ها و فرهیختگانش که یا از علمای دین بودند یا از دانش ‌اندوختگانی به روش دانشمندان سلف، علم و فرهنگش دچار کمبود و ناتوانی نبود. برخلاف آنچه می‌پندارند چنین نبود که تا قبل از ظهور بحران تاریخی و فرهنگی ناشی از برخورد با استعمار و تمدنش در این سرزمین علوم دیگر به نفع علوم اسلامی به کلی عقب نشسته باشد. اگرچه بسیاری از شاخه‌های علوم غیر دینی در اوج و شکوفایی خود قرار نداشت امّا چنان هم نبود که به یکباره رخت بربسته باشد. از طب و معماری گرفته تا هنر و مهندسی. در تمامی زمینه‌ها در گوشه و کنار این سرزمین پهناور کسانی یافت می‌شدند که در این شاخه‌ها تسلّط و تبحّر داشتند و به نیازهای روزمره مردم پاسخ می‌گفتند. در حقیقت آن تمدن کامل و تمامی که به نیازهای مادی و معنوی و فلسفی و علمی انسان‌های قرن‌های چهارم و پنجم و ششم در این کشور پاسخ می‌گفت در تمامیّتش و با توجه به رشد و بلوغش در قرن‌های بعدی عملاً نیازهای مادی و معنوی مردم دوران افول را نیز برمی‌آورد.

اینکه آن دوران با دوران مشابهش در فرنگ از نظر علمی و فرهنگی مقایسه‌ شود مقایسه‌ای است نادرست. علم و فرهنگ و هنر موجود در آن دوره و اهمیت و ارزشمندیش باید در رابطه با مجموع شرائط اجتماعی و اقتصادی و تاریخی آن هنگام دیده و سنجیده شود و حتی می‌توان گفت در چنان شرائطی علم و فرهنگی بجز آنچه وجود داشت، نمی‌توانست وجود داشته باشد. خصوصاً اگر توجه داشته باشیم که علم فرهنگ نوین در فرهنگ به هنگامی جوانه زد و بالیدن گرفت که شرائط ذهنی و محیطی برای ظهور و رشد آن مناسب گردید و البته بعدها بر بنیادها و روش‌هایی متفاوت با بنیادها و روش‌های علوم گذشته استوار شد.

به‌هرحال سخن در این نیست که بگوئیم آنچه در گذشته وجود داشته خوب بوده و ایده‌آل. این مسئله موضوعاً خارج از بحث کنونی است. بلکه این است که بگوئیم در آن شرائط چنین نبود که در این آب و خاک تنها جهل و بی خبری حاکمیت داشته و علم و خلاقیت رخت بربسته باشد و یا چنین باشد که به بهائی پرداختن به برخی از شاخه‌های علوم اسلامی علم تمامیّت خویش را وانهاده باشد. در آن زمان هم علم وجود داشت و همچون علم جدید، اگرچه با تفاوت‌هایی به احتیاجات مردم عصرش پاسخ می‌‌داد و در عمل مفید و موثر بود.

آری دور از حقیقت نیست اگر بگوئیم عقب ماندگی ما در طی دوران اخیر بیش از آنکه از عقب‌ماندگی علمی نشأت گرفته باشد از وضع آشفته و نابهنجار سیاسی و اجتماعی نشأت گرفته است. در کمتر دوره‌ای از تاریخ این کشور و به ویژه در دوران اخیرش ارامش سیاسی و اجتماعی و حتی امنیت فردی وجود داشته است. کشمکش‌ها و نبردهای خونین و پایان ناپذیر بین گردنکشان و طوایف مختلف و قتل عام‌های بیرحمانه ناشی از آن که به نابودی مردم و آبادانی و مظاهر علم و تمدن می‌انجامید که در یکی دو قرن اخیر بلّیه توطئه و دولت اندوزی خارجی هم بدان اضافه شد، مانع از آن بود که این ملّت بتواند تحولات مطلوب علمی و فرهنگی را از سر بگذراند.

به هرصورت هدف نه پرداختن به معنی و مفهوم علم و فرهنگ این سرزمین در دوران گذشته است و نه دفاع متعصّبانه از آن. بلکه روشن کردن این نکته است که به هنگام هجوم فرهنگ جدید چنین نبود که این تمدن به برهوتی آکنده از بی دانشی پای نهاده باشد. در این کشور علمی وجود داشت و هنر و فرهنگی و آن هم با سابقه‌ای درخشان و چندین هزار ساله و مردمش در طی هزاره اخیر آن عملاً طلایه‌داران و بزرگ‌ سهام‌داران جهانی‌ترین تمدن آن روزگار بودند. طبیعی است ملتی با چنین میراث زنده و سرشاری در برابر تمدن جدید و منادیان و داعیانش به سادگی عقب‌ننشیند و چنانکه خواهیم گفت تمدن جدید هم به کیفیتی به این کشور وارد شد و کسانی دفاع از آن و حاکمیت آن را به عهده گرفتند که توده مردم در چهره آن و داعیانش رقبایی خطرناک و دشمنانی ستیزجو که به خبری جز نابودی میراث‌شان نمی‌اندیشدند، دیدند و این خود عامل مهم دیگری بود در بی اعتنایی به آن و به چشم تحقیر نگریستن بدان.

نکاتی که بدان‌ها اشارت رفت از همان نخستین روزها عمیقاً در اذهان عمومی جای گرفت و تا هم اکنون هم حضوری قدرتمند دارد و جریان‌های گوناگون سال‌های اخیر هم بدان قوت بخشید. آنان در عمل تسلط شگرف متمدن حکیم و شکسته بند و یا معمار و هنرمند حس می‌کردند و می‌دیدند که نه تنها به همکاران طراز نوین‌شان تنه می‌زنند بلکه در مواردی گام‌هایی از آنان پیش‌ترند. به جز عوامل دیگری که سوء ظن آنان را نسبت به تمدن جدید و فرآورده‌هایش برمی‌انگیخت مهم‌ترین عامل در جدّی نگرفتن آن این بود که آنان کارآیی بیشتر علوم متعلق به خویش در زندگانی روزمره تجربه می‌کردند. چنین نبود که آنان با تحلیل علمی و منطقی عدم عقب‌ماندگی خویش را دریابند و همین تجربه عملی بود که علیرغم تمامی فرازونشیب‌ها مانع از فروریختن اعتقاد آنان نسبت به اصالت و ارزش میراث گذشته‌شان که ملازم با بی اعتنایی و بی توجهی نسبت به تمدن نویت بود، گردید.

البته مسئله تنها این نیست که درخت تناور علم و فرهنگ این سرزمین کهنسال هیچگاه نخشکیده است. مهمتر باروری آن است، اگرچه ممکن است در برهه‌هایی این باروری به حداقل رسیده باشد. مهمترین ویژگی این فرهنگ اعتماد به نفس، بالندگی و انطباق‌پذیری آن است. شاید کمتر فرهنگی در برخورد با تمدن نوین تا بدین حدّ جسور و در عین حال خلّاق باشد. داستان به راه‌اندازی و تعمیر بخش مهمی از ضایع غیرنظامی و نظامی کشور پس از پیروزی انقلاب در این رابطه قابل درک است. چنانکه تحوّلات سال‌های نخستین بعد از انقلاب که به حذف نیروهای چپ و راست و مذهبیون متمایل بدان‌ها انجامید هم در همین رابطه قابل فهم است. دقیقاً این توده‌های اصیل و دست‌ناخورده و بدون تشکیلات و سازماندهی بودند که در برابر گروه‌های منسجم و متشکل چپ و احیاناً راست ایستادند. چه عاملی بدانها در برابر افکار و اندیشه‌های به‌هرحال خوش‌آب و رنگ آنان پایداری می‌بخشید و چرا نه تنها مسحور و رعب‌زده نشدند و احساس فروتری نکردند که در برابرش ایستادند و خود را فراتر دانستند. درست است که مهمترین عامل مقاومت آنان اسلام بود امّا فراوان بودند گروه‌هایی که به داعیه اسلام برخاسته و از آن تفسیری دیگر عرضه می‌داشتند و زمان اقتضا می‌کرد تا مردم بدانان گوش و دل سپارند  چراکه آمیخته‌ای بود از اصالت و تجدّد و این برای توده‌ها مطلوب‌تر است و امّا چنین نشد. عامل اصلی همان فرهنگ بومی رشد یافته در بستر اسلام بود. جان کلام آن‌که در ذات و ماهیت این فرهنگ خصوصیّتی است که عنصر افتخار به خود و احساس بی نیازی از غیر و به تمسخر گرفتن فرهنگ جدید را در اشکال و وجوه مختلفش، به‌همراه دارد و بگذریم.

کیفیت ورود فرهنگ نوین

حال ببینیم کیفیت ورود تمدن جدید به جامعه ما چگونه بوده است.

تجربه ملت ما به هنگام ورود به عصر جدید تجربه‌ای است تقریباً یکتا و منحصربه‌فرد. اگرچه ورود عموم ممالک اسلامی به دوران جدید کم و بیش مشابه و همانند بود امّا ایران در این مورد تفاوت‌های چشمگیری با دیگران داشت.

از نخستین ایامی که مسئله تمدن جدید و لزوم تمسّک به آن مطرح گردید این فکر توسط کسانی و با روشی طرح شد که سوء ظن مردم را برانگیخت. ایران فاقد تجربه استعماری بودند و در این کشور استعمارگران در مفهوم رایجش حضور نداشتند لذا اطلاع ملت ما نسبت به این تمدن از ورای نگاه آنان به فرنگیان نبود بلکه از طریق واسطه‌هایی بود که نه خود تمدن جدید را می‌شناختند و نه عموماً نسبت به کشور خود دلسوز و با حسن نیّت بودند. عموم این افراد، به جز مزدوران و وطن‌فروشان‌شان، از آن دسته بیگانه‌پرستان خودباخته‌ای بودند که هدف‌شان از تمسّک به فرهنگ جدید فرار از قیود اجتماعی و اخلاقی و دینی بود. اینان مردم را به هدفی فرامی‌خواندند که نه آن را به درستی می‌شناختند و نه اساساً مقصودشان رساندن مردم به آن بود.

از این گذشته در ایران تأسیسات استعماری هم وجود نداشت. استعمارگران در اغلب مستعمرات خود برای چپاول هرچه بیشتر تأسیسات مختلف اقتصادی، صنعتی، نظامی، فرهنگی، قضایی و آموزشی به وجود آوردند. اگرچه تعداد و وسعت این تأسیسات متناسب با سیاست هریک از دول استعمارگر و اهمیت سرزمین مستعمره تفاوت داشت امّا به‌هرحال چنین تأسیساتی وجود داشت و حضور این نهادها اولاً وسیله‌ای بود برای آشنایی تقریبا مستقیم و عینی مردم و لااقل نخبگان‌شان با فرهنگ نوین. و ثانیاً این نهادها به نوبه خود اوضاع اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه تحت سلطه را در جهت روی‌آوری هرچه بیشتر به تمدن جدید تغییر می‌داد و زمینه را برای جایگزینی آن آماده می‌ساخت و این احتمالاً بیش از عامل اول در ایجاد شرائط ذهنی مناسب برای درک و جذب فرهنگ جدید موثر بود – برای نمونه مقایسه کنید میزان شناخت و تأثر ایران قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم را از فرهنگ نوین با هند در همین دوران –

اندیشه روی‌آوری به غرب با توسعه روابط ایران و اروپا در اواسط دوره ناصری قوت گرفت و هواداران بیشتری یافت. ثبات نسبی آن زمان و کثرت جوانان موجود در خانواده قاجار و خانواده‌های مرفّه و وابسته به آن و افزایش سطح تجارت خارجی و فراوانی تجّار وابسته به این جریان و نیز افزایش تعداد خارجیان در ایران و ارتباط نزدیک‌شان با خانواده‌های (؟؟؟) در شهرهای بزرگ قشری از طرفداران این اندیشه را به همراه آورد امّا متأسفانه به عللی این جریان به انحراف گرائید. عملاً سخنگویان این قشر از افرادی بودند که هیچ علاقه‌ای به این سرزمین و فرهنگ و مردم آن نداشتند و در نهایت این ملکم بود که نظریّه‌پرداز آنها شد و روزنامه «قانون»‌اش که به ادعای خویش نشریه‌ای بود برای تنویر افکار جریده‌ای شد برای تحقیر مردم و فرهنگ آنان.

با ترور ناصرالدین شاه که در زمانش امکان فعالیت‌های حاد سیاسی و فرهنگی وجود نداشت و به روی کارآمدن فرد بی اطلاع و ضعیف‌النفسی چون مظفرالدین شاه و سخت شدن شرائط اقتصادی و افزایش هرج و مرج و ظلم و تعدّی به ناگهان اندیشه روی‌آوری به غرب بدون آنکه از نظر فکری و فرهنگی پخته شود در سطح عموم در شهرهای بزرگ مطرح شد و بُعد سیاسی یافت و وسیله‌ای شد در دست افراد فرصت‌طلب و هوسباز و سودجو برای کسب قدرت و معارضه با حریف و این بسیار خطرناک بود و نتایج وخیمی به دنبال آورد. بدین معنی که روی آوری به غرب بدون آنکه مفهوم روشنی پیدا کند و یا به نوعی با منافع ملی و میراث تاریخی ما پیوند یابد به حربه‌ای سیاسی تبدیل شد و آن هم در دست سیاست‌بازانی که به چیزی جز منافع خویش و احیاناً در پایان خویش، نمی‌اندیشدند و این بزرگ‌ترین عوام‌زدگی بود.

در همین ایام زمزمه مشروطیت آغازیدن گرفت و با سرعت به پیش رفت. پس از آنکه مشروطیت با فتوای مراجع و خون مسلمانان استقرار یافت این مسلمانان بودند که به ناگهان یکی از قهرمانان مبارزه مشروط را بر سر دار دیدند و این سرآغاز رشته تحولاتی بود که تا امروز ادامه دارد.

بدبینی مذهبیون در ایران نسبت به تمدن جدید به طور موثّر از همین نقطه شروع می‌شود و هنوز هم ماجرای آن تلخ‌ترین خاطره دوران معاصر در نزد آنها است. بدین ترتیب پیشگامان روی آوری به غرب اولین ضربه را به توده‌های مسلمان زدند و آنها این را به معنای ضربه کلّ تمدن جدید تلقی کردند. چراکه حوادث در آن ایام به گونه‌ای شکل گرفته بود که تمدن نوین در کلّیتش خود را در قالب روی آوری به مشروطیت و داعیان بدان درآورده بود و وقتی چنین ضربه‌ای دریافت شد آن را به پای کل این تمدن گذاشته شد.

داستان به همین ترتیب با فراز و نشیب‌هایی ادامه یافت. زمینه‌های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی موجود در کشور به گونه‌ای نبود که تمدن نوین بتواند خود را لااقل در ابعادی همانند ابعادی که در سایر ممالک تحت استعمار نشان می‌داد، نشان دهد. تنها مجرای تجلّی‌اش عبارت بود از توطئه و دسیسه‌بازی سیاسی و غارت اقتصادی و بدیهی بود در چنین شرائطی بدبینی نسبت بدان پیوسته گسترش و تعمیق یابد.

تا بالاخره رضاخان برسر کار آمد. او و اطرافیانش بیشترین‌ و نهایی‌ترین سهم را در بدبین ساختن مردم نسبت به این تمدن داشتند. آنان که بازوی مسلّح اندیشه روی‌آوری به غرب بودند و در عمل به جنگ با اصالت‌های دینی و ملی و تاریخی مردم برخاستند  و قلم بطلانی بر کل آن کشیدند و مهمتر آن‌که تجدّدطلبی و مدرن‌گرایی آنان بی ریشه و ظاهری بود و تناسبی با ویژگی‌های قومی و فرهنگی و اعتقادی مردم نداشت و طبیعتاً نمی‌توانست ادامه یابد.

این جریان انحرافی حتی با سقوط او هم به پایان نرسید. از شهریور ۲۰ به بعد زمینه مناسب شد تا مردم خصوصیّات گروه‌های دیگر داعی به غرب را دریابند. از مارکسیست‌ها و سوسیالیست‌ها گرفته تا کسانی که داعیه‌های ناسیونالیستی و لیبرالیستی داشتند. اینان جملگی اگرچه با تفاوت‌هایی و شدت و ضعف‌هایی، در به تحقیر نگریستن مردم و فرهنگ آنان و نیز بشارت دادن به غرب و تأکید بر تبعیت از آنان مشترک بودند.

با توجه به نکاتی که تنها به بخشی از آنها اشارت رفت طبیعی بود که دیدگاه توده مردم نسبت به غرب و تمدن غربی بدبینانه و تحقیرآمیز باشد. خصوصاً اگر پی‌آمدهای روانی پایا و عمیق ناشی از ضربه‌های استعمار و وابستگان و مزدورانش هم بدان بیفزائیم. گرایش و استقبال آنان از اجناس غربی از اهمیت این بحث نمی‌کاهد. این گرایش و استقبال را دلائل دیگری است و توضیح مستقلی می‌طلبد.

به‌هرحال بدبینی و جدّی نگرفتن و خود را فراتر و نیرومندتر دانستن و رعب‌زده و تسلیم نشدن را که گاهی بدانجا به پیش می‌رود که به بی‌توجهی و انکار علم جدید هم می‌انجامد واقعیتی است انکارناپذیر. در رابطه با بحث کنونی آنچه اهمیت دارد اینکه همین عامل بیشترین و تعیین‌کننده‌ترین سهم را در استمرار انقلاب و آبدیده کردن آن در برابر تمامی توطئه‌ها و دسیسه‌ها داشته است.

بنیادین علت ناتوانی غرب و امریکا در به زانو درآوردن ایران نیز در همین نکته نهفته است. آنان ساده‌لوحانه می‌پندارند با روش‌های متداولی که پیوسته از آن استفاده کرده و می‌کنند قادر به فروشکستن مقاومت ایران‌اند و در این راه از پیشرفته‌ترین و پرهزینه‌ترین روش‌ها سود جسته و می‌جویند. امّا نه تنها نتوانسته‌اند به نتیجه مطلوب دست یابند که عملاً خود را به سبب افزایش سرسختی ایران در بن بست پیچیده‌تری قرار داده‌اند. آنان نمی‌دانند که توفیق آنان در تحت فشار قرار دادن دیگران به علت وجود زمینه‌ای است که در ایران عکس آن وجود دارد. ملتی که ولااقل آن بخشی که به انقلاب معتقدند و انقلاب هم به آنها تکیه دارد، هیچگاه تمدن نوین او را مسحور نساخته و غرور و اعتماد به نفسش را فرو نشکسته طبیعتاً در برابر سمبل‌های کنونیش  که امریکا و سایر قدرت‌های غربی باشند مرعوب نخواهد شد. آنها نمی‌توانند با تهدید و قدرت‌نمایی و تکنولوژی نظامی و هیاهوی تبلیغاتی چنین ملّتی را به زانو درآورند.

به فرهنگ عامه مردم بنگرید. آیا نه این است که در این فرهنگ اصطلاحات و ضرب المثل‌ها فراوانی را می‌توان سراغ گرفت که محتویش به سخره گرفتن فرهنگ جدید است و مظاهر آن و متناظران بدان. در اینجا نه هدف بازشکافتن این ویژگی و نه دفاع ناسنجیده از آن. تذکّر واقعیت زنده و قدرتمندی است که بدون توجه به آن بسیاری از مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی موجود ریشه‌یابی نخواهد شد و انقلابی که در چنین زمینه و شرائطی رشد کند و ببالد و تبلور تمامی تجربیات مثبت و منفی چنین فرهنگی نسبت به تمدن جدید باشد و خود را نسبت به حفظ و استمرار آن متعهّد ببیند در برابر هرآنچه قدرت‌های کنونی بدان مسلّح‌اند به زانو درنخواهد آمد

در رابطه با این بحث نکته دیگری را هم می‌باید افزود و آن اینکه استعداد ذاتی و قابلیت انطباق پایان‌ناپذیر این ملت را در حفظ ممیّزات و اصالت‌ها و اعتماد به نفس‌اش نقشی اساسی بوده است. علیرغم تمامی نکاتی که درباره ماهیت فرهنگ مردم و کیفیت برخورد تمدن نوین با آن گفته شد اگر این ملت با اتکاء به فرهنگ و روش‌های خاص خود نمی‌توانست به نیازهای روزمره و فوریش، به ویژه در مقاطع حسّاس و خطرناک، پاسخ گوید قطعاً این فرهنگ نمی‌توانست این چنین فرزندان خود را به خویش وفادار نگاه دارد و از مرعوب و مقهور شدن‌شان در بر ابر تمدن جدید بازشان دارد. آن زمینه تاریخی و فرهنگی غنی و آن کامل و استوار بودن تمدن این سرزمین و طبیعت و موقعیت استثنایی خود این کشور پیچیدگی و تیزهوشی خاصی در این ملت به وجود آورده است. همچنان‌که زیستن در شرائط دشوار و متغیّر طبیعی و تاریخی بدانها آموخته که خود را چگونه با شرائط جدید تطبیق دهند توانایی ایران در پاسخ گفتن به نیازها تسلیحاتیش در طی سال‌های اخیر عمدتاً به همین علت بوده است.

گذشته از تمامی آنچه در مورد آسیب‌ناپذیری ایران بیان شد ناگزیر می‌باید به موضوع مهم دیگری نیز اشارت رود اگرچه توضیح کامل آن خود رساله مستقلّی می‌طلبد. و آن اینکه بپذیرند و یا نپذیرند واقع این است که این انقلاب علیرغم تمامی مشکلات و نارسائی‌ها و کاستی‌هایش نتیجه نوعی بلوغ اجتماعی و فرهنگی و ایدئولوژیکی است. بازتاب ظهور و حضور نسلی است که پیدایش و ویژگی‌هایش نتیجه طبیعی و منطقی تحولاتی است که ایران دهه‌های اخیر شاهد بوده است. نسلی که علیرغم تمامی تلاش‌ها و فداکاری‌هایش در طول تاریخ معاصر این سرزمین هیچگاه در ساخت قدرت و حاکمیت آن نقشی نداشته و مهمتر آنکه هم خودش و هم فرهنگ و معتقداتش پیوسته مورد تحقیر و تمسخر بوده است.

البته اسلامی بودن انقلاب از اهمیت این بحث نخواهد کاست. در اینکه ایمان مذهبی مهمترین سهم را در ایجاد و تکوین و استمرار این انقلاب داشته سخنی نیست مسئله در این است که می‌باید تناسب و سنخیّتی بین ویژگی‌های روانی و شخصیتی و آرمانی و ساختارهای اجتماعی و فرهنگی و دینی و مفهوم و ابعاد آن ایمانی که به ایدئولوژی انقلاب بدل شده وجود داشته باشد تا این دو بتوانند به نحوی تکمیل کننده یکدیگر را یاری رسانند و تقویت کنند و حقیقت این است که این ویژگی‌ها تا حد قابل توجهی معلول تحولاتی بوده که در طی تاریخ معاصر این مملکت بود وقوع پیوسته است. اگرچه خود اسلام را در شکل دادن و جهت بخشیدن بدان سهمی شایسته بوده است.

هسته مرکزی نیرویی که هم اکنون انقلاب را به دوش می‌کشد همین نسل است. اگرچه هواداران و مدافعان انقلاب قشر وسیع‌تری را تشکیل می‌دهند امّا نیروی محرک هم اینانند و دیگران به عللی که عمدتاً و بلکه کلاً مذهبی و عاطفی است، پابه‌پای آنان و احیاناً در پشت سرشان حرکت می‌کنند.

و چنانکه گفتیم از آنجا که ظهور و حضور فعال، مقهورانه و آرمانگرایانه این نسل نتیجه طبیعی مجموعه‌ای از تحولات جامعه ماست که حوادث سال‌های پس از  پیروزی هم به نوعی موثر بدان عمق و قوت بخشیده لذا دیگر منعی نخواهد داشت که آن نوع تمهیدات سیاسی و تبلیغاتی و نظامی‌ای که دیگر جریان‌های بی ریشه و نابالغ دیاست و بدون پشتوانه موجود در جهان سوم را از پای درمی‌آورد، از پای درآورد و بگذریم.

ریشه‌های بحران کنونی

حال ببینیم اصلی‌ترین ریشه‌های بحران کنونی چیست و معلول کدامین عوامل است و در کجا و تا به کجایش به ایران مربوط می‌شود و آن را چه علت‌هایی است.

بحران فعلی در شکل موجودش از سه عامل مهم نشأت می‌گیرد. عامل اول به ذهنیت بسیط خلیجیان نسبت به واقعیت‌های جهان امروز و من جمله امنیت خلیج فارس بازمی‌گردد و اینکه هنوز هم غرب و امریکا را قدرت مطلق و بلامنازع می‌شناسند و قادر به درک واقعیت و قدرت واقعی ایران امروز نیستند و کماکان در رؤیا تجدید آرامش و رفاه و سروری دهه‌های شصت و هفتادند. عامل دوم به دیدگاه غربیان و خصوصاً امریکایی‌ها در قبال انقلاب اسلامی و موقعیت کنونی منطقه و عدم توانائی‌شان در درک و برآورد صحیح و واقع‌بینانه آن و نیز سیاست‌ ناشیانه و سردرگم و در بسیاری از موارد بی هدف و بچگانه آنان راجع می‌شود و عامل سوم به ایران و انقلابش و کیفیت برخوردش با جهان خارج و شیخ‌نشین‌ها و کل مسائل منطقه مربوط می‌شود.

درباره دو عامل نخست و خصوصاً عامل اول و ماهیت و ویژگی‌هایش و علل پیدایش و چگونگی تحول و شکل گیریش به اندازه کافی صحبت شد. حال باید دید عامل سوم چگونه است و سهمش در ایجاد بحران اخیر چیست. البته این بدان معنا نیست که در خلق این بحران عوامل دیگر چه در رابطه با شیخ‌نشین‌ها و کل جهان عرب و چه در رابطه با بلوک غرب و شرق، دخالت نداشته است. هدف بازشمردن و بازشکافتن عمده‌ترین علت‌ها است.

بدون آنکه بخواهیم درباره ایران و انقلاب اسلامی و روابطش با شیخ‌نشین‌ها و امریکا و تأثیر این روابط بر روی امنیت خلیج فارس به بررسی جزئیات بپردازیم تنها به مهمترین نکته اشاره می‌کنم و آن اینکه از دیدگاهی فراتر مهمترین عامل در خلق بحران موجود در کنار عراق قرار گرفتن خلیجیان است و آن نیز ناشی از عدم حضور فعال و موثر ما در بین آنها است.

ایران پیوسته به حق از خلیجیان انتقاد کرده که در جریان جنگ چرا به جای آنکه موضعی بیطرفانه در پیش گیرند در کنار دشمن ایستاده و از طرق مختلف به او کمک می‌کنند. امّا کمتر به این اندیشیده که چرا آنان چنین موضعی اتخاذ کرده‌اند. این درست است که آنان به علل گوناگونی که برخی از آنها ذکر گردید ایران انقلابی را دوست ندارند، امّا چنین هم نیست که نظام جبّار حاکم بر عراق را دوست داشته باشد. چنانکه قبلاً در مبحث تلقی خلیجیان نسبت به عراق گفتیم حمایت آنان از رژیم سفّاک بعث حتی در آنجا هم که نه بر اثر فشارها و تضییقات آنان بلکه با رضا و رغبت صورت می‌گیرد تا بدانجا به پیش رفته و می‌رود که مانع از سقوط ناگهانی این نظام در برابر ایران شود و نه آنکه به پیروزی دست یابد. آنها بهتر و بیشتر از هر کس دیگری می‌دانند که اولین طعمه‌های عراق در اولین لحظات پس از پیروزیش خواهند بود. آنان بسیار بیش از آنکه عموماً پنداشته می‌شود از رژیم بعث عراق در طول حاکمیت قهّارانه‌اش ضربه خورده و از ضربات مستانه پس از پیروزی احتمالیش  بیمناکند. بعبارت روشن‌تر کمک‌های آنان به عراق به عللی بسیار متفاوت با آنچه انگاشته می‌شود صورت گرفته و صورت می‌گیرد و برای قطع این کمک‌ها و به تبع آن کاهش دادن سطح تشنّج و سست کردن ارکان قدرت حاکم بر بغداد می‌باید به علل واقعی توجه داشت.

مشکل بزرگ ما در این است که به شیخ‌نشین‌ها همچون ممالک دیگر می‌نگریم و داوری‌مان درباره آنان و توقّعات‌مان از آنها بر همین نگرش همسان نگرانه مبتنی است. در حالی که آنها بیش از آن‌که یک کشور در مفهوم امروزیش باشند یک واحد مستقل سیاسی‌اند و نکته چنانکه قبلاً نیز گفته شد، در همین جا است. آنها عملاً فاقد بسیاری از عناصر و بنیادهای لازمی هستند که یک کشور را در روزگار ما به طور طبیعی قوام و استقلال می‌بخشد و چون چنین‌اند چندان معنی ندارد که از آنان بخواهیم که چنین و چنان کنند. واقعیت این است که آنها توانایی لازم برای تحقق بخشیدن به خواسته‌های مشروع ما که چه بسا مطلوب خود آنان نیز باشد را ندارند و این سخن در مورد عراق و هر قدرت خارجی دیگری هم صحیح است.

اگر عراق توانسته حمایت آنان را جلب کند و به دنبال کشاند عمدتاً بدان علت بوده که خود مقدمات چنین حمایت و تبعیّتی را در درون خود این کشورها فراهم کرده است. و نه آن که از آنان چنین خواسته باشد و از آنجا توانسته چنین مقدماتی را فراهم کند که ایران در صحنه سیاسی این کشورک‌ها حضور فعال نداشته است. اگرچه نفوذ و حضور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی هر کشوری در کشور دیگر به تسهیل روابط آن دو می‌انجامد امّا رعایت این اصل در مورد روابط ایران و خلیجیان یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر است. علیرغم آنکه آنها کشورهای مستقلی‌اند امّا ویژگی‌های آشنایی خاص خود را دارند به نوعی که در صورت عدم چنین نفوذ و حضوری نمی‌توان متوقّع روابط سالم و مبتنی بر احترام و حفظ منافع متقابل با آنان بود. به جای آن‌که از آنان خواسته شود که چنین و چنان کنند می‌باید در شرائط درونی آنان به نوعی تصرف کرد و آن را به گونه‌ای شکل داد تا مطلوب، البته تا آنجا که از ظرفیت طبیعی‌شان فراتر نرود، خود به دست آید. رعایت این نکته هم نفوذ سنگین عراق را کاهش می‌دهد و هم آنان را به موضعی بی‌طرفانه‌تر خواهد کشاند.

ایران و عراق و در مرحله بعد و با تفاوت‌های زیادی عربستان قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای منطقه‌اند. هنگامی سیاست خارجی شیخ‌نشین‌ها تعادل برقرار خواهد شد که موازنه‌ای بین نفوذ و حضور این سه کشور و البتّه متناسب با قدرت و موقعیت هر یک، وجود داشته باشد. حکومت‌های مرکزی آنان حتی در صورتی هم که بخواهند قادر به ایجاد و حفظ چنین تعادلی نیستند. این تعادل برآیند نهایی نیروهای موجود در صحنه سیاسی و تبلیغاتی این کشورها است و لذا هر کشوری می‌باید رأساً اقدام کند و در چنین شرائطی طبیعی خواهد بود که عراقی‌ها و سعودی‌ها و به ویژه عراقی‌ها از خلأ ناشی از عدم حضور ما بهره برند و یکّه‌تاز معرکه شوند و آنان را حتی علیرغم میل باطنی‌شان به خدمت گیرند. خصوص آن‌که خلیجیان بنا به اقتضای تاریخی و طبع قبیله‌ای‌شان و نیز شرائط امروزین و تلقی‌شان درباره ثبات و امنیت به نوعی هستند که در نهایت زبانی به جز زبان قدرت نمی‌شناسند. آنان در برابر قدرتی که بتواند امنیت و آرامش‌شان را به هر صورت ممکن تأمین کند خاضع‌اند و حاضرند تا ثروت خویش را نثارش سازند. آنان  فرزندان همان کسانی هستند که جز به برق شمشیر سر فرود نمی‌آورند و ارام نمی‌گرفتند و تحولات دوران معاصر حتی بر اهمیت این عامل افزوده است. اگرچه آنان دیگر همچون اجدادشان یاغی‌گری نمی‌کنند امّا هنوز هم چون آنان تنها از قدرت است که می‌ترسند و در نهایت همین عامل است که کارساز است و نه عواملی چون نصیحت و موعظه کردن و اخوت و برادری را یادآور شدن که اولاً چنین مسائلی را بر ضعف و ناتوانی حمل می‌کنند و ثانیاً چن شائبه تعلیم دین دادن از آنها فهمیده می‌شود لذا سخت بدان حسّاس‌اند. در میان مسلمانان اعراب حسّاس‌ترین و مغرورترین کسانی هستند که مایل نیستند اسلام را جز از خود و خصوصاً اگر ایرانی باشد، بشنوند.

خلاصه و صریح بگوئیم ایران به هر گونه و از هر زاویه‌ای که نگریسته شود قدرت بزرگ منطقه است و بلکه قدرتمندترینش. و نباید و نمی‌تواند نقشی فروتر از آنچه مقتضای طبیعی واقعیت او است و خصوصاً در روابط با شیخ‌نشین‌ها و امنیت خلیج فارس، بعهده گیرد. عدم اتخاذ چنین سیاستی به‌هردلیل که صورت گیرد نه به نفع اوست و نه به نفع دیگران و نه به نفع امنیت منطقه. امّا برای آنکه بتواند چنین کند مجبور به رعایت نکات فراوانی است. این درست است که ایران نیرومند است و بحران اخیر خلیج فارس وسیله مناسبی بود برای به منصّه ظهور درآمدن این قدرت در برابر انظار حیرت‌زده جهانیان امّا باز این بدان معنی نیست که همسایگان جنوبی که هنوز هم در چارچوب کاخ بلورین سیاست نمی‌اندیشند، قدرت واقعی او را دریافته‌اند. قبلاً گفتیم که قدرت در ذهن خلیجیان مفهوم خاصی دارد و قدرتمند ویژگی‌های خاص‌تری. تا در برخورد با آنان این نکات رعایت نشود آنان ایران را چنانکه باید جدّی نخواهند گرفت. همچنانکه ایران برای درهم ریختن وضع موجود به نفع استقرار وضعی مطلوب‌تر که در پرتوش هم بتواند منافع خود را تأمین کند و هم تنشج را به سوی ثبات میل دهد و هم نفوذ مهمترین عامل نا امنی یعنی عراق را کاهش دهد و یا لااقل پیشروی بیشترش را سدّ کند مجبور است در این کشورها حضوری فعال و تعیین کننده داشته باشد. نه بدان معنا که در پی نفوذی صرفاً مردمی باشد چرا که این اگرچه مطلوب است امّا با توجه به موقعیت کنونی‌ شیخ‌نشین‌ها کارساز نیست. بلکه بدین معنی که در صحنه سیاسی و تبلیغاتی و حتی اقتصادی حضوری پرتحرک، زیرکانه داشته باشد. البته نباید فراموش شود که اتخاذ چنین خط مشی‌ای مقومات و لوازمی دارد که می‌باید بدان‌ها عامل و ملتزم بود.

مباد که آنچه به اجمال گفته آمد به توسعه‌طلبی و زیاده‌خواهی حمل شود. در زمینه اینکه در پیش گرفتن چنین سیاستی از کدامین واقعیت‌ها و ضرورت‌ها ناشی می‌شود و چرا نمی‌توان از آن عدول کرد آن اندازه توضیح داده شده که چنین سوء ظنی برانگیخته نشود.

محمد مسجدجامعی
۱۳۶۶.۹ مجله کیهان فرهنگی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا