انتقال دانش: تجربه ایران

عموم نهادهای مدنی ایران معاصر ادامه یافته و تحولیافته نهادهای شکل گرفته در دوران صفویه است. پس از حمله مغول و سپس تیمور کشور ایران به شدت آسیب دید و در آستانه فروپاشی قرار گرفت. بسیاری از شهرها کاملاً ویران و بلکه محو شود و اکثریت مردم به دلائل مختلف کشته شدند. صفویان پس از سه قرن نابسامانی و کشتار به قدرت رسیدند و بیش از پنج قرن پیش «دولت ـ ملت» ایران تشکیل گردید که یکی از کهنترینها است. تشکیل «دولت- ملت» در کمتر کشوری تا بدین حد قدیمی بوده است.
پشتوانه اجتماعی و فرهنگی این دولت ـ ملت سنتزی بود از فرهنگ تاریخی ایران و مکتب تشیع. به دلیل شباهت و بعضاً همگونی فراوان این دو، این ترکیب به سرعت و با عمق فراوان شکل گرفت و به عنصر بنیادین هویت ایرانی تبدیل شد.
حال سخن در این است که چگونه نهادهای «انتقال علم» در مفهوم عام آن و نهادهای آموزشی پدیدار شد و مکانیسم انجام وظیفه آن چگونه بود و این نهادها در پرتو دگرگونیهای دوران جدید چگونه تحول یافت؟
لازم به یادآوری است که علیرغم کم و بیش همسانی نهادهای آموزشی در سرزمینهای مسلمان تا قبل از دوران جدید، اما در ایران هم روش آموزشی و هم محتوای آن تفاوت چشمگیری با کشورهای اسلامی دیگر داشت که بدان خواهیم پرداخت.
- نهادهای انتقال علم عمدتاً مدارس بزرگ و کوچکی بودند که در سراسر ایران پراکنده بودند. نه تنها در شهرها و شهرهای بزرگ که در بسیاری از موارد در روستاها خصوصاً و روستاهای بزرگ و آباد و ثروتمند. کوچکترین واحد آموزشی همان «مکتب» بود که معمولاً در خانه معلم زن و یا مردی که اصطلاحاً «مکتبدار» بود، تشکیل میگردید و این مخصوص اطفالی بود که از سن 6 ـ 5 سالگی به مکتب میرفتند و حداکثر سن آنها 11ـ10 سال بود. اینان در مکتب ادبیات فارسی، قرآن و بخشی از احکام دینی را میآموختند و در همان سنین با متون ادبی که حاوی میراث فرهنگی و اخلاقی و رفتاری ایرانیان بود، آشنا میشدند.
آموزش مرحله بعدی بعضاً در خانه اساتیدی بود که سطح عالیتری از دروس خوانده شده در مکتب را تدریس میکردند اما عموماً در مدارس یاد شده بود. از این مرحله به بعد تا حدودی دروس و مواد فراگرفتنی تخصصی میشد. بدین معنی که برخی علوم دینی را که توضیح آن خواهد آمد، میآموختند و برخی علوم دیگر همچون ریاضی، هیئت، طب، داروشناسی را. البته این غیر از آن علوم کاربردی ای بود که شغل آینده محصل را تعیین میکرد. بدین معنی که صنعتگران، هنرمندان، معماران و بنایان و یا کسانی که به امور مالی و تجاری و دفتری علاقمند بودند، در نزد صاحبان این مشاغل میرفتند و در تجربه عملی، آموزش مییافتند.
در مرحله عالیتر دانشجویان به مدارس بزرگ و شناخته شده میرفتند. در این مدارس ادبیات عربی در سطح تخصصی، فقه، اصول فقه، تفسیر قرآن، فلسفه، کلام و بعضاً طب، ریاضیات، نجوم و داروشناسی و حتی علوم غریبه تدریس میشد.
2ـ این آموزش به دو شکل کم و بیش مختلف انجام میشد. در علوم مختلف کتابهایی وجود داشت که کتاب متن بود. این کتابها بسیار فشرده و با تکیه بر مفاهیم و اصطلاحات آن علم نوشته میشد در نتیجه دانشجو به تنهایی نمیتوانست آن را دریابد و لذا کمک استاد ضروری بود. استاد در هر روز بخشی از متن را میخواند و سپس آن را به طور اشباع شده و دقیق توضیح میداد.
دانشجو پس از پایان درس عموماً به کتابهای دیگری که به شرح و توضیح و بیان نکات متن میپرداخت مراجعه میکرد و در اکثر مواقع برای دریافت دقیقتر، با دوستانش مباحث طرح شده توسط استاد را مباحثه میکرد. بدین معنی که با خواندن متن و مراجعه به حواشی و شروح مختلف، مفاهیم را برای یکدیگر بازگو میکردند. این جریان به فهم درست متن کمک فراوانی میکرد و به ویژه به دانشجو قدرت بیان و نقادی میداد. این بدان دلیل بود که در عموم این متنها نویسنده نظرات نویسندگان قبل از خود را به اختصار مینویسد آنها را نقد میکند و در نهایت نظر خود را ابراز مینماید.
پس از آنکه کتابهای متن در هر علمی خوانده میشد دانشجو آمادگی مییافت که در بحثهای مفصل و پیچیده مختلف راجع بدان علم شرکت کند. در اینجا استاد مباحث مختلف را بدون مراجعه به متنی خاص مطرح میکرد و به نقد و بررسی آن میپرداخت و مخصوصاً نظریههای عالمان بزرگ قبلی را در آن باب نقل میکرد و به نقد آن میپرداخت و در نهایت نظریه خود را بیان میکرد. شکوفایی این نوع بحث و بررسی خصوصاً در دو علم فقه و اصول فقه جریان داشت. فقها و اصولیون برجسته در هر زمانی این گونه تدریس میکردند و شاگردان فراوانی هم داشتند. این سنت علمی هنوز هم همچون گذشته وجود دارد. علت اصلی حیویّت و خلّاقیت فقه شیعه مرهون همین شیوه تدریس است.
3ـ و اما درباره محتوی و روش آموزش. روش آموزش عمیقاً متأثر از محتوی آن بود. بنابراین در ابتدا میباید درباره محتوای آموزش صحبت کنیم.
در ایران پیوسته فلسفه و مباحث فلسفی و کلامی مورد توجه و بلکه استقبال بود و هیچ گاه سنت تفکر فلسفی قطع نشد. این جریان بسیاری از علوم دیگر را نیز تحت تأثیر قرار داد. سخن در این نیست که فلسفه و تفکرات فلسفی و مباحث عرفان نظری که خود نوعی فلسفه است، به عکس عموم سرزمینهای اسلامی دیگر در ایران حضور و رونق و تحول و تکامل داشت، مهمتر آن بود که این مباحث شاخههای مختلف علوم اسلامی را عمیقاً متأثر ساخت. مباحث مختلف اصول فقه را بدان گونه که در ایران وجود دارد و تحول یافته است بدون توجه به بنیادهای فلسفه ایرانی و منطق تحولی آن، نمیتوان دریافت.
گرایش به فلسفه و عرفان در ایران و تداوم بدون انقطاع آن همچنین به دلیل جایگاه ممتاز این دو در مکتب تشیع بود این یکی از تفاوتهای مهم تشیّع و مذاهب دیگر اسلامی است. چه در آنجا که به مباحث اعتقادی و کلامی باز میگردد یا به مباحث علمی و فقهی. مباحث عرفانی و خاصه عرفان نظری نیز این چنین است.
درست به همین علت است که آن نوع تعارض بین فقه و فلسفه و یا عرفان که در مذاهب اسلامی دیگر دیده میشد در تشیع یافت نمیشود. احتمالاً موجب تعجب کسانی که با ایران آشنایی چندانی ندارند خواهد بود که آیت الله خمینی به عنوان یک فقیه بزرگ یکی از مهمترین اساتید فلسفه و عرفان نظری ابن عربی در طول تاریخ قرن بیستم ایران بوده است. و موفق شد شاگردان فراوان و برجستهای تربیت کند. مضافاً که ایشان را اشعار عرفانی بسیار زیبا و بلندی است که خود گویای تسلط و گرایش عمیق ایشان به این مباحث است.
و البته آیت الله خمینی مورد منحصر به فرد نیست. بسیاری از عالمان و فقهای بزرگ شیعه چنین بودهاند و هنوز هم چنین هستند. یعنی هم فقیهاند و هم حکیم و فیلسوف و عارف. بسیاری از آنان را اشعار عرفانی فراوانی است. چه به زبان فارسی و یا عربی و آذری
نکته اصلی در اینجا صرف فلسفه و مباحث فلسفی و عرفانی نیست، روش ردّ و اثبات آن است. عموم مباحث نظری موجود در ایران از همین روش است که استفاده میکند. چنانکه گفتیم هر فقیه و یا اصولی بزرگی در تدریس و یا در کتاب خویش ابتدا نظرات مختلف را نقل و سپس آن را رد میکند و آن گاه به بیان نظر خود میپردازد و با توجه به مبانی خود آن را اثبات میکند.
این روش ذهن دانشجو را پرورش میدهد و آبدیده میکند به همین علت است که در دو سه قرن اخیر شاهد تحولی شگرف در یک سلسله از علوم اسلامی به ویژه در اصول فقه و نیز فقه و مباحث فلسفی و کلامی و عرفانی بودهایم. عجیب اینجا است که این سلسله تحولات در زمانی رخ داد که ایران به لحاظ نظامی و سیاسی و حتی اقتصادی ناتوان و بلکه بسیار ناتوان شده بود تا آنجا که بخشهای مهمی از شمال و شرق و جنوب خود را از دست داد.
آثار این نحوه آموزش در تاریخ جدید هم قابل پیگیری است. نوع نگاه و کیفیت نگارش و تحلیل مسائل اسلامی آنچنان که در ایران وجود داشته و دارد متفاوت است با کتابهایی که در خارج از ایران تألیف شده است. این تفاوت در موارد دیگر هم قابل توجه و ملاحظه است. همچون کتابهایی که در نقد مارکسیسم و یا ماتریالیسم نوشته شده است. تفسیری چون «تفسیر المیزان» که توسط عالم و فقیه و فیلسوف بزرگ آیت الله محمدحسین طباطبایی نوشته شده به واقع اثری استثنایی است که مشابه آن را در سرزمینهای اسلامی دیگر نمیتوان یافت و عمیقاً متأثر از همان نکاتی که گفته آمد. و یا کتابهای دیگری همچون «عدل الهی» تألیف آیت الله مرتضی مطهری.
4ـ در مورد کیفیت آموزشی باید به نکته دیگری اشارت داد. دانشجویان را در مقاطع مختلف تحصیلی عادت بر این بود که دروس القاء شده توسط استاد را برای یکدیگر بیان و تقریر کنند که در اصطلاح بدان «مباحثه» میگویند. این سنت هنوز هم ادامه دارد. مسئله صرفاً گوش فرا دادن به استاد و مراجعه به متون درسی و شروح دیگر نبود، عمدتاً این بود که در کنار این همه مطالب بیان شده با بیان خود دانشجو تکرار شود. در جریان این مباحثه و با توجه به متن درسی که عموماً متضمّن ردّ و اثبات نظرات عالمان دیگر است، دانشجو به واقع ذهن و فکر ورزیدهای مییابد.
رشد و تکامل شگرف علم اصول فقه عمدتاً به همین علت است. علم اصول فقه در حقیقت علم «منطق فقه» است که مباحث مختلفی را شامل میشد و دو بخش اساسی دارد. بخش اول مبحث «الفاظ» است که در نهایت به کیفیت فهم متن میپردازد و بخش دوم مباحث «عقلیه» است که درباره قواعد اصولی در آنجا که متنی وجود ندارد، صحبت میکند اگر «مباحثه» یاد شده وجود نمیداشت به واقع علم اصول این چنین توسعه و عمق نمییافت.
البته این شیوه آموزشی نقاط مثبت و نیز منفی خود را داشت که میباید در فرصتی دیگر مورد بررسی قرار گیرد.
5ـ در اواسط قرن نوزدهم نهادهای آموزشی جدید به ایران راه یافت. بدین معنی که از جانب یکی از نخست وزیران اصلاح طلب ایران که ضمناً از مهمترین شخصیتهای بزرگ ایران قرن نوزدهم است، مدرسه بزرگی در پایتخت تأسیس شد که هدفش تدریس علوم جدید بود. اگر چه از علوم قدیم و سنتی ایران، به ادبیات و شعر و نویسندگی و تاریخ نیز میپرداخت.
امّا مهمترین تحول عملاً از ابتدای قرن بیستم و خصوصاً پس از انقلاب مشروطه آغاز شد و اوج آن به دهههای سی و چهل قرن بیستم باز میگردد. در ایامی که دانشگاه تهران به عنوان مادر مراکز آموزش عالی کار خود را شروع کرد.
بدون شک نهادهای آموزشی جدید سهمی بزرگ در نوسازی و توسعه ایران داشتهاند. امّا واقعیت این است که با توجه به ظرفیتهای شخصی ایرانیان و با توجه به قدمت و حیویت و خلاقیت آموزشهای سنتی آنها، این نهادهای جدید میباید نقشی به مراتب مؤثرتر میداشتند.
نگارنده خود دانش آموز رشته ریاضی بود و واقعیت این است که ریاضیات و فیزیک دوران متوسطه در ایران بسیار وسیع و عمیق بود. کتابهای درسی چنین بودند و معلمان هم به خوبی و شایستگی تدریس میکردند. پس از دبیرستان به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران، در اوائل دهه هفتاد، رفتم و علوم پایه را در طی سه سال تمام کردم و سپس تغییر رشته دادم و به مطالعات فلسفی و اجتماعی در همان دانشگاه تهران پرداختم.
در ایام دانشجویی پیوسته ریاضیات و فیزیک سال آخر دوران متوسطه را تدریس میکردم و لذا آنچه خواهد آمد بر اساس تجربه شخصی است.
مشکل بزرگ در زمینه علوم تجربی بیش از آنکه آموزش آن باشد، عدم وجود شرائط لازم برای بهرهبرداری از این آموزشها و کاربردی کردن آنها بوده و هست. آنها علوم نظری را به خوبی و با علاقهمندی فرامیگرفتند. برای نمونه دانشآموزان و دانشجویان ایرانی در عموم المپیادهای جهانی در رشتههای مختلف ریاضیات و فیزیک و شیمی و بیولوژی و نجوم در طی دو سه دهه اخیر پیوسته رتبهای بین رتبه اول تا رتبههای پنجم و ششم داشتهاند و هماکنون ایرانیان خارج از کشور از بهترین متخصصان و اساتید موجود در کشور متوقف فیه هستند. این بدان معنی است که آنان به لحاظ قدرت فراگیری و خلاقیت واجد شایستگیهای فردی هستند، امّا در صحنه اجتماعی نمیتوانند متناسب با ظرفیت علمی خود در زمینههای توسعه صنعتی و اقتصادی و مدرنیزاسیون نقش آفرینی کنند. این مشکل بیشتر مشکلی است اجتماعی تا علمی و تخصصی.
در مواردی که تلاش شده این مشکل کمتر شود شاهد رشد بیسابقهای بودهایم. با توجه به همین ویژگی ایران توانست در برابر جنگ ظالمانهای که به بیرحمانهترین شکل ممکن به او تحمیل شده بود، مقاومت کند. همچنان که توانست در برابر تحریمهای مختلف بایستد و به قدرت دفاعی بازدارنده مؤثری دست یابد و در برخی از رشتههای علمی به سرعت پیشرفت کند. آن مقاومت و این قدرت بازدارندگی و بعضاً پیشرفت نمیتوانست بدون قدرت و توان علمی و فنی حاصل آید.
این همه نشانه موفقیت آموزشهای جدید در ایران معاصر است، اما چنانکه گفتیم مشکلات مختلف اجتماعی و بعضاً فرهنگی و یا عدم وجود برنامه مناسب توسعهای مانع از آن بوده که نهادهای آموزشی جدید نقشی متناسب با شأن و اهمیت خود بیابند.
ایران به عنوان کشوری کهنسال دارای نقاط قوت فراوانی است، اما بههرحال از مشکلات کهنسالی نیز رنج میبرد. ظهور و بروز این مشکلات در پیچیده شدن روابط اجتماعی و پیدایش سنتهای دست و پا گیر فرهنگی است که در مواردی بازدارنده و بعضاً ضد توسعه هستند.
6ـ در اینجا لازم است به موضوع آموزشهای دینی در دوران جدید هم اشارتی رود. طیف وسیعی از دانشجویان دختر و پسر و نیز دانشجویان روحانی و غیرروحانی هم اکنون در دانشگاهها و مؤسساتی که علوم دینی را تدریس میکنند، تحصیل میکنند.
البته علوم دینی در مفهوم موجود آن گسترهای به مراتب گستردهتر از علوم دینی در مفهوم کلاسیک آن دارد و احتمالاً این گستره در مقایسه با کشورهای دیگر نیز گستردهتر است. علوم فلسفی و معرفتی، تاریخ و فرهنگ و تمدن، علوم انسانی در مفهوم عام آن و به ویژه دینشناسی و الهیات تطبیقی و مباحث مربوط به فلسفه دین از اجزاء اصلی هستند و البته بر اساس تخصصهای مختلف دانشجویان فقه و اصول، حدیث و تفسیر، تاریخ و فرهنگ، فلسفه و کلام، ادیان و مذاهب، ادبیات و خصوصاً ادبیات عرب را مورد مطالعه قرار میدهند.
نکته اینجاست که در ایران امروز تمایلی شدید برای فهم همدلانه ادیان و حتی مذاهب دیگر وجود دارد. البته این ویژگی در طول تاریخ این ملت وجود داشته، امّا با توجه به امکانات جدید این توجه و تمایل فعلیت یافته است. به احتمال قریب به یقین کتابهای منتشر شده مختلفی که از نویسندگان ادیان دیگر به فارسی ترجمه شده و یا توسط نویسندگان ایرانی نوشته شده بیش از هر کشور جهان سومی دیگر میباشد و با قطعیت میتوان گفت تعداد رسالههای فوق لیسانس و دکترایی که توسط دانشجویان ایرانی در زمینه شناخت ادیان مختلف نوشته شده و میشود بیش از هر کشور جهان سومی دیگری است.
شاید جالب باشد که گفته شود کتاب بسیار مهم و مرجع « Catechism of the Catholic Church» توسط سه دانشجوی دکترای سابق که هم اکنون به مقام استادی رسیدهاند، سالها پیش به فارسی ترجمه شده و با مقدمه مفصّل و بسیار عالمانه و همراه با تقدیر و تشکر و اعجاب کاردینال ژان لویی توران اخیراً به چاپ رسیده است. احتمالاً این نخستین ترجمه موثقی است که از این کتاب که توسط غیر کاتولیکهای صورت گرفته است. به ویژه که مترجمان به حداکثر ممکن تلاش کردهاند که ترجمهای دقیق و هماهنگ با تعالیم کلیسای کاتولیک ارائه دهند. بدین جهت از کمکهای ذی قیمت یک دانشمند ایتالیایی که قبلاً سمت کشیشی داشته و با زبان و ادبیات فارسی آشنا است، آقای فرانکو امتو، بهره گرفتهاند.
این تمایل به کشف همدلانه دیگر ادیان، اعم از ابراهیمی و غیر ابراهیمی و احترام بدانها از جمله مواردی است که جامعه ایرانی را از خطر پیدایش گروههای تکفیری بدان گونه که در کشورهای دیگر وجود دارد، مصون داشته است. اگرچه عوامل دیگری را در این میان نقش مؤثری است.
بهر حال در یک مقاله کوتاه نمیتوان تجربه یک کشور بزرگ و تاریخی را در زمینه «انتقال علم» گزارش کرد. امّا بسیار امیدواریم همین مقدار توانسته باشد نیم رخی از این واقعیت را نشان دهد.
18/6/93 – محمد مسجدجامعی