تشیع در افغانستان

در خلال مذاکرات بین الافغانی که در دوحه انجام شد، طالبان بر این نکته تأکید کردند که ملاک صدور حکم در افغانستان، مذهب «حنفی» است؛ این در حالی است که بر اساس آماری که در کنفرانس بُن اعلام شد، جمعیت شیعیان این کشور حدود نوزده درصد است که تقریباً معادل یکپنجمِ جمعیت کل افغانستان است. بنابراین باید در یکپنجمِ آنچه مربوط به قوانین و مدیریت جامعه است، سهم و دخالت داشته باشند. در صورتی که تا کنون در عمل چنین نبوده است و این بیانات به معنای بیتوجهی به شیعه و دیگر مذاهب خواهد بود. ازاینرو، وضعیت مذهب تشیع و شیعیان در آیندۀ افغانستان و در دولت طالبان، موضوع مهم و نگرانکنندهای است.
وضعیت مذهب تشیع در آیندۀ افغانستان و در دولت طالبان را چگونه ارزیابی میکنید؟
دربارۀ اوضاع شیعیان و مذهب تشیع در افغانستان باید به نکاتی توجه داشت که در ادامه به برخی از آنها میپردازیم. در حال حاضر، کشور افغانستان برای ادارۀ خود با مشکلات و خلأهایی مواجه شده است؛ بهویژه آنکه همۀ نهادهای مستقرّ پیشین از بین رفته است. افغانستان توان و ظرفیت بزرگی در مقابله با دشمن خارجی داشته است؛ از مقاومتش علیه انگلیسیها در قرن نوزدهم گرفته تا مقاومتش علیه شورویها و سپس در برابر امریکاییها و مجموعۀ ناتو که در همۀ این موارد موفق بوده است. البته این به معنای آن نیست که از ظرفیتهای لازم برای ادارۀ خودش نیز برخوردار باشد؛ به بیان دیگر، آن چیزی که برای مقاومت لازم است، غیر از چیزی است که برای ادارۀ قابل قبولِ یک کشور ضرورت دارد.
شاید برخی بگویند ـ مثلاً ـ در زمان ظاهرشاه این خلأ وجود نداشت؛ زیرا در آن دوران کشور به خوبی اداره و مدیریت میشد. این سخنِ درستی است؛ چون در آن زمان، جامعه به اندازۀ کافی دارای نهادهای قابل اتکا بود. یعنی علاوه بر وجود نهاد سلطنت و پادشاهی، شرایط اجتماعی، فکری و دینی تا این مقدار متحول نشده بود و قدرتهای خارجی در افغانستانِ زمان ظاهرشاه، کمتر دخالت میکردند. در برخی دورهها، افغانستان جامعهای منزوی بود و چندان اشتهای توسعهطلبی قدرتها را برنمیانگیخت. افزون بر این، شرایط داخلی نیز آرام و منسجم بود و چندگانگی افکار، ایدهها و عقایدِ قابل ملاحظهای وجود نداشت و گسلهای قومی و قبیلهای و مذهبی عملاً ضعیف و ناپیدا بود؛ لذا جامعه میتوانست خودش را اداره کند.
اما در حال حاضر، بهخصوص بعد از تخلیۀ نیروهای خارجی و سقوط ارتش، در مؤسسات و نهادهایی که میتوانند این کشور را به شایستگی اداره کنند، نوعی خلأ شدید وجود دارد.
نکتۀ دوم اینکه، جنبش طالبان با 25 سال پیش خیلی متفاوت شده و به اعتباری مدرن شده است؛ بدین معنا که معیارهای جامعۀ مدنی را دستکم در مقام بیان پذیرفته است و در مواضع خود اعلام میکنند که همۀ شهروندان باید در ادارۀ جامعه، حضور و دخالت داشته باشند. اما حقیقت آن است که طالبانِ فعلی به دلایل گوناگون نمیتواند به این معیارها عمل کند؛ همچنین نمیتواند حقوق شهروندی شهروندانش را بپذیرد تا بخواهد بر اساس آن، کشور را اداره کند. نتیجه آنکه، طالبان این ویژگی را ندارد که دیگران را در قدرت با خود شریک کند.
نکتۀ دیگر اینکه، افغانستان ناگهان در طی چند ماه اخیر، به نقطۀ بسیار حساس و استراتژیکی بدل شده است؛ زیرا طی این هفتهها یا ماهها، هر کسی سعی میکند آنگونه که به نفع اوست، نظم جدیدی را به افغانستان پیشنهاد دهد. ازاینرو مسئله این نیست که به لحاظ استراتژیک به نقطۀ فعال و حساسی تبدیل شده است؛ بلکه شرایط موجود و این برهۀ زمانی خاص نیز اقتضائات ویژهای دارد. از قدرتهای بزرگ مثل چین و امریکا گرفته تا قدرتهای منطقهای و همسایگان، هر کدام سعی میکنند در این فرصت، شرایط را به نوعی شکل دهند که منافع خودشان بهتر و بیشتر تأمین شود. این موضوع نیز منجر به مشکلات و مسائل پیچیدهای در افغانستان شده است. لذا اوضاع کشور به نوعی نیست که به زودی روی آرامش را ببیند و به نظم و نسقِ ادامهدار و قابل قبولی دست یابد.
آنچه این مشکلات را تشدید میکند، مسئلۀ تنوع قومی و دینی در افغانستان است. کشورهای بسیاری در این منطقه و در جاهای دیگر، دارای تنوع دینی و قومی هستند. بنابراین اصل موضوع، یعنی تنوع، مشکلی ایجاد نمیکند. آنچه مشکل ایجاد میکند، این است که پشتونها به معنی عام کلمه و بهویژه طالبان، چندان مایل نیستند که دیگران حتی متناسب با نسبت عددی، تاریخ و واقعیت اجتماعیشان، در افغانستان نقش داشته باشند. بنابراین، این قوم به زیادهخواهی و بلکه تمامیتطلبی عادت کردند. ازاینرو چندان مهم نیست که سخنگوی طالبان یا حتی شخصیتهای برجستۀ آنها چه میگویند؛ حتی اگر قبول کنیم که آنها صادقانه صحبت میکنند؛ چون بدنۀ طالبان این فکر را نمیپذیرد و این مسئلهای نیست که با تصمیم و یا توصیۀ رهبران حل و فصل شود. بدین ترتیب، امکان تحقق آن سخنان وجود ندارد.
عامل دیگری که این مشکل را مضاعف میکند، تاریخ بسیار خونین و خاطرات ناخوشایندی است که اقوام و گروههای مختلف از یکدیگر دارند. یکی از بدترین خاطرات آنها، به دوران پس از نجیبالله برمیگردد؛ یعنی بعد از رفتن شورویها و سقوط غیرمنتظرۀ سریع حزب کمونیست. در آن دوران نیز، خلأ قابل توجهی در امر قدرت ایجاد شد و نیروهایی که تا دیروز علیه اشغالگری مبارزه میکردند، به جان هم افتادند! و آنچه این موضوع را تشدید میکرد «افغانالعربها» بودند و البته سیاستهای منطقهای بعضی از کشورها بهویژه پاکستان که وضع بسیار آشفتهای را به وجود آورد. در اینجا باید به این نکتۀ مهم نیز اشاره شود که سیاستِ پاکستان و منافع او، در ضعف و بینظمیِ داخلی افغانستان است.
در آن زمان، یعنی دوران خروج شوروی و سقوط فاجعهبار نجیبالله، شاهد درگیریهای مختلف قومی و مذهبی در داخل افغانستان هستیم. این برخوردها موجب بینظمی و هرجومرج زیادی شد و همان بینظمیها و برخوردها، به پیدایش طالبان و سیطرۀ آنها منجر گشت. در آن زمان، مردم از ناامنی و مشکلات گوناگونِ نشئتگرفته از جنگهای مداوم، خسته و فرسوده شده بودند و با وجود همۀ ویژگیهای منفی طالبان، آن را پذیرفتند؛ چون خواهان امنیت بودند. البته بعد از تسلط طالبان بر افغانستان، این برخوردها به گونهای دیگر ادامه یافت و آنچه به این جریان کمک میکرد، باز هم نفوذ قدرتهای خارجی بود. لذا خاطرۀ تاریخی این اقوام و گروهها از یکدیگر، مثبت نیست. آنها به واقع از یکدیگر میترسند؛ زیرا تجربیات تلخ فراوانی دارند.
در حال حاضر نیز مردم به حدّی از ناامنی و بیتکلیفی و زد و خوردهای مداومْ خسته و آشفتهاند که شرایط کموبیش مانند همان دورانی است که مجاهدین با یکدیگر درگیر بودند. لذا عموم مردم میخواهند قدرتی بیاید و آنها را از این وضع نجات بدهد. حال مسئله این است که آن قدرت کیست؟ نکتهای که باید بدان توجه کرد این است که افغانستانِ امروز (2021م.) با افغانستان اوایل دهۀ 90 خیلی تفاوت دارد. در آن زمان، بخش مهمی از جمعیت در روستاها ساکن بودهاند و هماکنون جمعیت روستایی به مراتب کمتر از جمعیت شهری است. نکتۀ دیگر اینکه، میزان باسوادی در این جمعیت، به مراتب بیش از گذشته است؛ همچنین آشناییشان با محیط خارج از افغانستان، به دلیل مهاجرتهای زیادی که اقوام و بستگانشان به دیگر کشورها، بهویژه کشورهای توسعهیافته داشتهاند، بیش از گذشته است. گفتنی است، ارتباطهای اینترنتی نیز وضع جدیدی را پدید آورده است. همچنین در این سالها (در مقایسه با دورانی که طالبان بر سر کار آمدند)، جنبشها و NGOهای طرفدار زنان و کودکان یا مسائل مربوط به حقوق بشر، در کشورهای توسعهیافته از نفوذ بیشتری برخوردارند. این نفوذ در رسانهها جلوۀ بیشتری دارد. ازاینرو، دولتها مجبورند ملاحظاتی را در نظر بگیرند.
این مجموعۀ عوامل، شرایط جدیدی را به وجود آورده که غیر از شرایط دو ـ سه دهۀ گذشته است که طی آن طالبان بر سر کار آمد و توانست مستقر شود. حال باید این پرسش را مطرح کرد که: آیا طالبان میتواند متناسب با شرایط موجود، قدرت را به دست بگیرد و ادامه دهد؟ مثلاً ملا عمر، رهبر طالبان، اجازه نمیداد از او عکس بگیرند؛ چون آن را بر اساس آموزههای سَلَفی، حرام میدانست. ولی در حال حاضر عکسهای «شهدای طالبان»[1] را در خیابانهای شهرهای بزرگ افغانستان میبینیم؛ یا ارتباطهای اینترنتی و تصویریشان تا اندازۀ قابل توجهی توسعه یافته است. حتی اگر بپذیریم که در رفتار و باورهای طالبان تغییراتی ایجاد شده، باز هم این تغییرات به حدّی نیست که بتواند نسل موجود را قانع کند؛ زیرا توقعات و خواستههای نسل جدید از میزان تحولی که طالبان برای بهروز کردن خود پذیرفته، به مراتب بیشتر است.
پیشتر به این نکتۀ مهم اشاره شد که در داخل خود طالبان، گروههای جنگاور و سختگیر، در حال حاضر عمدتاً از پشتونهای پاکستان هستند و آنها نیز تفاوت بسیاری با پشتونهای افغانستان دارند.
نگاه طالبان به شیعه چگونه است و این نگاه از کجا نشئت گرفته است؟
در بین اهلسنت و بهخصوص کسانی که گرایش سَلَفی دارند، شخصیتهایی وجود دارند که نه تنها برای سنّیها بسیار مهماند، بلکه آنان را تقدیس میکنند؛ هرچند سَلَفیها ادعا میکنند که با تقدیسْ مخالفند. «ابنتیمیه» یکی از این شخصیتهاست که در قرن بیستم و با بودجۀ سعودیها و دیگران، بسیار دربارۀ او تبلیغ کردند. البته نه فقط ابنتیمیه، بلکه مجموعهای از عالمان سَلَفی در طول تاریخ و حتی در تاریخ معاصر، به دلایل سیاسی نفوذ فراوانی داشته و دارند. آنها به شدت ضدّ شیعهاند و تصورشان دربارۀ شیعه ناشی از منابع و معتقدات شیعه و یا فقه و کلام شیعه نیست. آنها پیشفرضی از تشیع دارند که آن را از بزرگانشان گرفتهاند. به بیان دیگر، نوع نگاهشان فراعلمی است؛ یعنی به اعتبار اینکه آن شخصیت دربارۀ شیعیان چنین گفته، آنها نیز به همان کیفیت معتقدند و حتی گاهی غلیظتر! متأسفانه شخصیتهای طالبان و بهخصوص طالبانِ پاکستان چنین دیدگاههایی دارند و عمیقاً متأثر از عالمان سَلَفی دوران گذشته و معاصرند؛ بهویژه دربارۀ تشیع و شیعیان.
با توجه به شرایط موجود و آنچه پیشبینی میفرمایید، آیا شیعیان در دولت جدیدِ طالبان میتوانند به حقوقشان دست پیدا کنند؟
جمعیت شیعه در افغانستان، دستکم در تاریخ معاصر، مظلومترین شیعهای است که میتوان سراغ گرفت. شیعیان در بعضی از کشورها تحت فشار شدید هستند. اما در افغانستان شیعه صرفاً به دلیل شیعه بودنش امنیت ندارد؛ بدین معنا که ممکن است فرد فقط به دلیل شیعه بودنش، هر لحظه کشته شده و یا ناموسش دزدیده شده و بلکه به بردگی گرفته شود! تصوری که در این منطقه وجود دارد این است که خون شیعیان هدر بوده و کشتنشان منجر به ورود به بهشت میشود؛ همچنین مال و ناموسشان نیز محترم نیست!
این موضوع، پیشینهای تاریخی نیز دارد که اوج آن در زمان «عبدالرحمنخان» بود. او اعلام کرد: «هر کس ما را در جنگمان با شیعیان یاری رساند، هرچه به دست آورد از آنِ خودش خواهد بود و زنانشان را میتواند به کنیزی ببرد!» یعنی فقط واقعهای تاریخی نیست و همچنان زنده است.
ما به دشواری میتوانیم وضعیت شکنندۀ شیعیان افغانستان و نگرانیهایشان را درک کنیم. شیعیان در کشورهایی چون بحرین و یا منطقۀ شرقیه و یا در عراقِ دوران حاکمیت حزب بعث، از بسیاری از حقوق خود محروم بودند؛ کوچکترین و مسالمتآمیزترین اعتراض آنان، به خون کشیده میشد. اما در افغانستان مسئله نه حقوق آنان، بلکه امنیت جانی و ناموسی آنهاست. آنان در موارد فراوانی کشته شدهاند و زنانشان به بردگی رفتهاند. چنین وضعیتی حقیقتاً استثنائی است.
افزون بر این، آنان تجربههای بسیار تلخی در طول تاریخ کشور خود و حتی در طی دهههای اخیر دارند و نمیتوانند آنها را فراموش کنند؛ و این نگرانیِ عمیق و عدم اعتماد آنها را موجب شده است. باید آنها و دلواپسیهایشان درک شود. شاگردان و دوستان افغانستانیِ اینجانب بارها از آنچه در کانالهای رسمی بیان میشود، عمیقاً گلایه کردهاند که البته حق هم دارند. بعضی به گونهای افراطی و بدون شناخت کافی دربارۀ طالبان و مسائل افغانستان صحبت میکنند و مخالفانشان را محکوم میکنند. در این باره باید با احتیاط و دقت بیشتری سخن گفت.
مهم این است که افغانستان با مشکل «دولت ناتوان» مواجه نشود. با توجه به واقعیتهای این کشور، اگر با چنین موضوع و مسئلهای مواجه شویم، شاهد وضعیتی همچون «سومالی» خواهیم بود و این برای عموم همسایگان و نیز برای ما و بلکه برای همگان، جریان خطرناکی است.
به هر حال، مسئله به مراتب پیچیدهتر و حساستر از آن است که بعضی میپندارند و گمان میکنند که همکاری با فلان گروه، مشکل را حل خواهد کرد. واقعیت این است که ما با مشکلی دائمی و درازمدت مواجهیم و مهم این است که آمادگیهای لازم را به دست آوریم. در درجۀ نخست باید مسئله خوب و بیطرفانه شناخته شود.
دربارۀ شیعیان باید گفت که اولاً درصد قابل توجهی از جمعیت را به خود اختصاص دادهاند و بر اساس آنچه در کنفرانس بُن گفته شد، جمعیت آنها حدود نوزده درصد اعلام شد که البته به دلایل گوناگون، آنها حائز درصد بیشتری هستند. حتی اگر همان نوزده درصد را مبنا قرار دهیم، یکپنجمِ مردم افغانستان شیعهاند و به طور طبیعی باید در یکپنجم از آنچه به مدیریت جامعه مربوط است دخالت و سهم داشته باشند؛ ولی عملاً اینگونه نیست و آنها همواره در حال دفاع از خود بودهاند. لذا خیلی دلاور و سلحشور و در عین حال، بسیار زحمتکش و کمتوقع هستند. نمونههایش را در خود ایران میبینید؛ عمدتاً مردمی امین و پُرکارند که با تلاش و زحمت و زور بازوی خود زندگی میکنند.
همچنین به دلیل شرایطی که شیعه داشت، آنان نتوانستند نهادهای اجتماعی یا حتی نهادهای دینی ـ اجتماعی را که جنبۀ هدایت و رهبری برای آنها داشته باشد، تشکیل دهند. مثلاً با وجود تمام تضییقات و کشتارهای وسیع و انتفاضههایی که در عراق وجود داشت، چیزی به نام نهاد «مرجعیت» نیز وجود دارد که این نهاد در استیفای حقوق شیعیان و مخصوصاً انتقال شیعه از مرحلۀ بعد از سقوط صدام به پس از آن، نقش مهمی ایفا کرده است. چنین واقعیتی در افغانستان شکل نگرفته است؛ یعنی نمیتوانست که شکل بگیرد.
به هر حال با نگاهی به اتفاقات اخیر، به نظر میرسد که در این دورۀ انتقال، شیعیان نتوانند به حداقلی از حقوقشان دست یابند؛ اما علیرغم این و با توجه به شرایط شکننده و ناپایدار کنونی، بهتر است شکیبایی داشته باشند. در این مرحله و با عجله نمیتوان و نباید بر چنین حقوقی بیش از حد تأکید کرد. به نظر میآید که نه تنها شیعیان نمیتوانند به حقوقشان برسند، بلکه شاید اقوام دیگر هم به این سادگی نتوانند متناسب با وضعیتشان به حقوق خود دست یابند. چنانکه گفته شد، بدترین حالت در افغانستان این است که دولت فَشَلی بر سر کار آید و به اصطلاح، کشور سومالیزه شود.
ایران با توجه به جایگاهش در میان شیعیان جهان، باید چه سیاستی در قبال افغانستان اتخاذ کند؟
اصولاً تا هنگامی که سیاست شیعیِ مشخصی نداشته باشیم، در هیچ نقطهای و از جمله در افغانستان نمیتوانیم از شیعیان و حقوقشان به گونهای روشمند و پایدار، دفاع کنیم؛ اگرچه شاید آنها هم در بسیاری از موارد، به دفاع ما احتیاج نداشته باشند. مسئله اصلی این است که چه نسبتی بین ما و شیعیان، در هر نقطهای که باشند، وجود دارد و در درجۀ اول چه نباید انجام دهیم و در درجۀ بعد چه اقداماتی باید صورت بگیرد.
وقتی کشوری به گرانیگاه و مرکز ثقل مجموعهای دینی و حتی قومی و زبانی تبدیل میشود، به طور طبیعی سلسله امتیازاتی به دست میآورد و در عین حال باید برخی تعهدات را بپذیرد و آنها را رعایت کند. برای روشن شدن مطلب، به ذکر دو مثال میپردازم:
مثال نخست، واتیکان به عنوان مرکز کلیسای کاتولیک است. این «مرکزیت کلیسای کاتولیک» معنای خاصی دارد که با سایر مراکز دینی و یا مسیحی متفاوت است. فرض کنید کلیسای ارتدوکس روس، مرکز همۀ کسانی است که متعلق به این شاخۀ دینی هستند؛ چه در داخل روسیه، چه در کشورهای تجزیهشده از شووری سابق، چه در حوزۀ آسیای مرکزی و چه در بخش اروپایی آن. اما این مرکزیت، به ارتدوکسهای روسیه و نیز ارتدوکسهای روسی که در خارج از روسیه هستند، محدود است. اما کلیسای کاتولیکْ واقعیتی جهانی است؛ یعنی در همۀ دنیا حضور دارند و منطقهای نیست که در آن عدهای کاتولیک وجود نداشته باشد. واتیکان هم فقط مرکز دینی نیست؛ بلکه مرکزی سیاسی و حتی حکومتی نیز هست. به بیان دیگر، در عین حال که مرکز است، دولت هم است. بنابراین مانند همۀ دولتها عمل میکند؛ مثلاً سفیر و مراودات سیاسی و بینالمللی دارد. در عین حال، مرکز کلیسای کاتولیک هم است. رابطۀ واتیکان با هر کشوری در چارچوب سیاسی خودش، تا مقدار قابل توجهی مرتبط است با رابطۀ آن کشور با اقلیت کاتولیک داخل خود آن کشور. البته همیشه اینگونه نیست که صرفاً با این عامل مرتبط باشد. حالْ فرض کنید رابطۀ واتیکان و کشور بسیار مهمی مانند چین، که به دلایل مختلفی فعلاً رابطۀ دیپلماتیک ندارند، تا مقدار زیادی وابسته است به اینکه رابطۀ حاکمیت چین با اقلیت کاتولیکش چگونه است. ویتنام، مثال مناسبتری است. رابطۀ واتیکان و ویتنام متناسب است با اینکه رابطهاش با اقلیت کاتولیک آنجا چگونه است.
مثال دیگر، اسرائیل است. اسرائیل عملاً مرکز ثقل یهودیهای دنیاست. البته به این معنا نیست که همۀ یهودیها با اسرائیل موافقند. حتی آنهایی که با اسرائیل مخالفند (مثل بعضی از شاخههای یهودی)، باز هم در اینکه اسرائیل مرکز ژئوپلیتیک یهودیهاست، سخنی ندارند. همچون خود ما؛ شیعیانی هستند که مثلاً با نظام ایران رابطهای ندارند، اما بالأخره مثل آن یهودیان، مجبورند این را بپذیرند که ایران مرکز ژئوپلیتیک شیعیان است. بنابراین موقعی که شما مرکز ژئوپلیتیک میشوید، این برای شما سلسله امتیازاتی را ایجاد میکند و در کنار آن تعهداتی را به همراه میآورد. ما نمیتوانیم این تعهدات را نادیده بگیریم. اما برای اجرای تعهدات باید آنان را به خوبی بشناسیم، موقعیت شکنندهشان را بدانیم و نظریات آنان را لحاظ کنیم؛ اگرچه این بدین معنا نیست که صرفاً بر آن اساس عمل کنیم. ما این سیاست را تعیین میکنیم، اما نمیتوان به دیدگاههای آنان بیاعتنا بود.
نکتۀ دوم در این زمینه، مفهوم «اقلیت بودن» است. این مفهوم گاهی به معنای اقلیتِ بزرگ است؛ همچون شیعه در پاکستان. و گاهی نیز به معنای اقلیتِ کوچک است؛ همچون شیعه در عمان که شاید کمتر از یک درصد باشد. این، دو نوع اقلیت است و مسائل مرتبط با آن نیز به کلی متفاوت است. گاهی این اقلیت بودن به تعداد نیست؛ به عدم حضور در قدرت است. مثلاً شیعیان در زمان حکومت حزب بعث بر عراق جزو اکثریت بودند، ولی سهمشان در ساختار قدرت به مراتب کمتر از سایر گروهها بود. ازاینرو، اقلیت در اینجا به لحاظ تعداد نیست؛ بلکه به لحاظ حقوق و موقعیت است. مثلاً در بحرین اگرچه شیعیان در اکثریت هستند، از نظر حقوق جزو اقلیت به شمار میروند. در تمامی مواردی که یاد شد، «اقلیت بودنِ» شیعیان صدق میکند. مسئله این است که در جهان امروز حمایت فراوانی دربارۀ اقلیتها و حقوق اقلیتها وجود دارد و اینکه آنها باید از حقوق برابر به عنوان شهروند برخوردار شوند و بلکه باید بدانها کمک شود تا حقوقشان را استیفا کنند و آنها باید از آزادیهای مصرّح در حقوق امروز برخوردار باشند.
در حال حاضر، این طرز تفکر و این حساسیت در کشورهای توسعهیافته وجود دارد؛ اگرچه در عموم موارد آنها در چارچوب منافعشان چنین میکنند. بدین ترتیب، در بسیاری از موارد احیای حقوق شیعیان وابسته به همراهی و تا حدودی همگامی آنها با مؤسسات و نهادهای غیردولتیِ کشورهای غربی است. این به معنای تحلیل رفتن در معیارهای فکری و فرهنگی آنان نیست؛ بلکه جهت دستیابی به بخشی از حقوق خود لازم است از چنین نهادهایی سود جویند. باز این بدان معنا نیست که با ارتباط با آنها تمامی مشکلات برطرف میشود؛ بلکه بدین معناست که به عنوان یک امکان باید از چنین ظرفیتی سود جست. مثل اقداماتی که شیعیان بحرین در طی سال اخیر انجام دادهاند و ظاهراً به نتایج قابل قبولی هم رسیدهاند؛ مثلاً گشایش بیشتری برای زندانیان آنها ایجاد شده و احتمالاً مانع از اعدام بیگناهانی که به اعدام محکوم شده بودند، گردیده است.
بسیاری از هَزارهها طی سالهای اخیر به کشورهای مختلف و از جمله استرالیا و همچنین برخی کشورهای اروپایی مهاجرت کردهاند. اقدامات آنها جهت رسانهای کردن ظلمهایی که به آنان روا میرود، چه از جانب دولتهای حاکم بر کابل و چه از جانب گروههای تکفیری و یا حتی گروههای قومی دیگر، سهم قابل توجهی در مصونسازی آنان داشته است. اگر مستقیماً از جانب حکومت بوده، تعدیلهایی صورت گرفته و اگر از جانب دیگران بوده، جهت ایجاد امنیت برای شیعیان، حکومتها تا حدودی تحت فشار قرار گرفتهاند و این همه در حدّ خود، کارساز و نتیجهبخش بوده است.
[1]. به تعبیر خودشان.